به نام خدا
درود و سلام بر روح نورانی مسعود شادکام،آنکس که از حلالها هم ، بخاطر خدا گذشت
سلام بر مسعود، بهترین ،دلسوز ترین دوست بی منت
و روایتی دیگر از شهیدان...الگوهای عینی و ملموس برای تمرین بندگی خدا ومبارزه با
نفس ، لذتهای حرام ،تن پروری،شهوت رانی....(آنها از حلال گذشتند ما از حرام بگذریم)
"جبهه یک فرصت خوب بود"
خوشبحال آنها که این فرصت را غنیمت شمردند و بهترین بهره برداری را کردند ...
بدا بحال من که بسادگی از کناراین فرصت طلایی گذشتم و حسرت آن را تا زنده ام و چه
بسا در روزقیامت هم بکشم،
بی جهت نیست که یکی از اسامی قیامت "یوم الحسرت" است.
شهیدان خیلی فهیم بودند،فکر کردند ، تلاش کردند ، ازخدا کمک خواستند ، زجه زدند و
خالص شدند ، خدا هم بخاطر این تلاش و اخلاص ، ضمن کمک ، قبولشان کرد و درجه ای
به آنها داد که در قیامت همه غبطه آن را خواهند خورد.....
این درجه مختص افرادی خاص نیست هر کس در راه خدا برای خدمت بمردم از هستی
خود بگذرد ،به آن درجه نائل خواهد شد...مهم،گذشتن از تعلقات و چرب و شیرینهاست!
رمضان ، ماه تمرین گذشتن ازلذات حتی حلال است!
مسعود شادکام ، یکی از اون بچه هایی بود که از هر فرصتی برای ساختن خود استفاده
کرد از روز اولی که وارد واحد تخریب شد گوش بفرمان مربی خود (عقل وبصیرت)بود
دقیق و مو به مو دستورات را به بهترین نحو وحتی بیش از توانش انجام میداد
مسعود خیلی تمرین کرد
بعدها فهمیدم که بی جهت درسش را، زندگی را، خانواده را....رها نکرده ،او بدنبال یک
هدف بزرگ است...
الان با خودم میگویم : چرا من مثل او فکر نمیکردم...(جوابش کاملا روشن است چون
سطح معرفت و بصیرت اوبالاتر بود)
درهوای گرم اهواز یک روز ندیدم سر سفره بنشیند و مثل بقیه نهارش را بخورد، پارچ های
آب سر سفره کفاف رزمندگان تشنه وگرسنه را نمیکرد،
پسر زرنگ ودلسوزی بود از کوچکترین فرصتی استفاده میکرد میگفت :
طفلکی دوستام ، برا یک لیوان آب از سر سفره پا نشن ...
یک سطل آب یخ درست میکرد و تا آخر دور سفره میچرخید و سقایی میکرد
اهواز - تابستان ۶۳ - سفره نهار زیر چادر برزنتی در هوای داغ
خیلی ازبچه ها نهارخورده زیرکولرها درحال استراحت بودند اما مسعود هنوز نهار نخورده
بود،سفره وظرفها رو جمع میکرد ودرآخر اگه چیزی مونده بود میخورد، بعد اینهمه باز هم
ول کن نبود و توی اون هوای گرم در شستن ظرفها کمک میکرد......
بچه ها در حال بیدار شدن بودن اما مسعود دور وبر پایگاه میچرخید و به همه کمک
میکرد.....
یکشب دیدم پای تانکرآب در نور فانوس مشغول شستن لباس بود، با خودم گفتم :
طفلکی روزها که نمیرسه لباساشو بشوره....
چند روزی نگذشت توی تدارکات چشمم به چند دست لباس دست دوم تمیز افتاد که تا
کرده مرتب روی هم بود ،مسئول تدارکات گفت : اینها رو مسعود شادکام آورده ! گفته از
اطراف پایگاه جمع کردم ،کثیف بوده ، شستمشون بدید به بچه هایی که لازم دارن ....!!
اسراف نشه!
روزها کم بود که شبها هم جسم نحیفش رو به زحمت می انداخت....
یادم اومد از اون شب که مسعود پای تانکر لباس میشست......با خود گفتم : مسعود
لباسها رو تمیز نمیکرده ، روحش رو تمیز میکرده ! تو اون ساعتی که خیلی ها درخواب
بودند وعده ای هم درمحل استراحت رادیو گوش میدادند و یا دعا و قرآن میخوندند!
اما مسعود .....
بعضی وقتا آخرای شب که میرفتم از اطراف پایگاه سرکشی کنم ، مسعود رو میدیدم
که دم در آسایشگاه،در مکانی نامناسب روی کفش ها و پوتینها، چون جایی بهتر نمونده بود از فرط خستگی
ازحال رفته بود.....
بهترین امکانات توی مشهد برای او فراهم بود ،مسعود از خانواده ای مرفه بود....
در سایه کدام نگاه از لذتها گذشت و سختیها رو به جون خریدو اسیر تعلقات دنیا نشد!
خدایا ما را در راه رسیدن به آن نگاه و آن جهان بینی یاری فرما
اهواز - مقر واحد تخریب لشکر امام رضا علیه لسلام- تابستان۶۴
مسعود به گردان غواصی یاسین پیوست ودر آبهای سرد و گل آلود کارون
تمرین
خداپرستی نمود ،شرایط سخت کار غواصی را بجان خرید ...
وبالاخره در عملیات کربلای۴ مزد زحماتش را گرفت و به آرامشی ابدی رسید
الحق که بهشت را به بها میدهند نه به بهانه
----------------------------------------------------------
راوی: علیرضا دلبریان
ورزش دشمن خـ . ا
« اگر لذتِ تَرک لذتِ را بدانی/ دگر لذتِ نفس را، لذت نخوانی»