امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آسمانی های زمین

سلام Khansariha (8)
خیلی وقت بود که تصمیم داشتیم یه تغییرات کوچیکی بدیم به این تاپیک
تا اینکه امروز سالگرد شهادت یکی از بهترین بنده های خدا شد بهانه ای برای شروع این تغییرات
ان شاء الله از امروز هر هفته زندگی و خاطرات یکی از این ادم های بزرگ رو با هم مرور میکنیم
پست گذاشتن برای همه ازاده
فقط یکی دو تا نکته رو رعایت کنید لطفا
1- فقط در مورد همون کسی که داره معرفی میشه پست بذارید
2- پست های طولانی نذارید(بیشتر از 5 خط ممنوعه4fvfcja)
ضمنا اگر دوس دارین شخص خاصی اینجا معرفی بشه لطفا قبلش به بنده خبر بدین تا یک هفته مطلب گذاشتن اینجا به شما واگذار بشه
ممنونم
Khansariha (8)
آیة الله شهید دکتر سید محمدحسین حسینی بهشتی


نام: سیدمحمد حسین بهشتی
تولد: سحرگاه دوم آبان ماه 1307 ه‍.ش، محله لومبان اصفهان.
شروع تحصیلات: از چهارسالگی در مکتب خانه
ورود به حوزه علمیه اصفهان: 1321 ه‍.ش(14 سالگی) با نیمه تمام گذاشتن تحصیلات دبیرستانی.
ورود به حوزه علمیه قم:
1326 ه‍.ش(19 سالگی)
اخذ لیسانس: سال 1330 ه‍.ش(23 سالگی) در رشته فلسفه
اخذ دکتری: سال 1353 ه‍.ش(46 سالگی) در رشته فلسفه
شهادت: شبانگاه هفتم تیرماه 1360 ه‍.ش(53 سالگی)

آقا محمدرضا فرزند شهيد بهشتي برايم تعريف مي كرد
پس از شهادت پدرم به دليل علاقه وافري كه مرحوم علامه طباطبايي به ايشان داشتند
به اطرافيان ايشان سفارش شده بود كه خبر شهادت پدرم را به ايشان اطلاع ندهند. در كمال تعجب پس از مدت كوتاهي مرحوم علامه به آنها گفته بود شما نمي خواهد چيزي را از من پنهان كنيد چون من آقاي بهشتي راجلوي چشمانم مي بينم كه دارد اوج مي گيرد.







از توصيه هايي كه من از آقاي بهشتي شنيدم اين بود كه آدم خوب نياز زيادي به اصلاح ندارد. اگر شما توانستيد با رفتار خوبتان آدم بدي را اصلاح كنيد كار بزرگي راانجام داده ايد.
من شهادت مي دهم ايشان با دشمنان و مخالفان خودش هم رفتار خوب وپسنديده اي داشت .
يكي از دوستان تعريف مي كرد يك بار با آقاي بهشتي جلسه اي در منزلشان داشتيم

كه از ساعت 12شب شروع و تا 4 صبح ادامه يافت

و برايما تعجب بود كه ايشان با آن همه گرفتاريهايي كه دارد اين قدر تاب كار كردن دارد و اظهار خستگي نمي كند.

ايشان مي گفت آخر جلسه كه از آقاي بهشتي پرسيدم با اين حجم شديد تهمت ها و تبليغات چرا از خودتان دفاعي نمي كنيد
پاسخ دادند
فلاني خداي متعالوعده اي به ما در قرآن داده و فرموده است كه از افراد با ايمان خودش دفاع مي كند وبه وعده خودش عمل خواهد كرد.
ما اگر هنر داشته باشيم بايد جزو مؤمنين باشيم .
اگر بوديمخداي متعال به وعده خودش عمل مي كند و از ما دفاع مي كند

و همه ديدند كه پس ازشهادت اين مظلوم چگونه خدا از او دفاع كرد كه نام او با عزت ابدي در جامعه ما مطرح است53



من به عنوان يك فرد در جامعه ، هرگز ساعتي را حس نكرده ام و ساعتي رانگذرانده ام كه در آن آرام نشسته باشم و بگويم خوب ، كارها بحمدالله تمام شد.آشنايي با تاريخ اسلام ، آشنايي با تاريخ انقلابهاي دنيا براي همه ما، اين مسئله راروشن مي كند كه دشمنان حق و عدل و دشمنان انساني كه همان دشمنان اسلاميت هستند، اينها آرام نخواهند گرفت .


شهید بهشتی53


يكي از دوستان براي من تعريف مي كرد يكي از علماي شهرستان ها نامه اي تند وجسارت آميز به آقاي بهشتي نوشته و انتقاداتي را نسبت به ايشان مطرح كرده بود.آقاي بهشتي وقتي نامه ايشان را خواندند لبخندي زده گفتند مثل اينكه اين آقا وقتي اين نامه را مي نوشته عصباني بوده است !
اين حداكثر عكس العمل ايشان در مقابل آن اهانتها بود53

آقاي جدّا كه در هامبورگ به فروش فرش اشتغال داشت فرزند دوازده ساله اي داشت كه به مسجد رفت و آمد مي كرد. يك روز خدمت آقاي بهشتي گفت معلم ما در كلاس گفته از شما راجع به اسلام سؤالاتي بكنم ، كي خدمت شما برسم ؟ آقاي بهشتي پرسيد كي از مدرسه مي آيي ؟ او گفت : ساعت 15/4 بعدازظهر. پرسيدندمي تواني ساعت 5/4 بيايي ؟ گفت : بله . گفتند: فردا ساعت 5/4 منتظر شما هستم .او هم رفت .
روز بعد چون من غالباً همراه ايشان بودم در شهر حركت مي كرديم . پشت چراغ قرمز ايستاده بوديم كه چراغ سبز شد. من هر كاري كردم ماشين حركت نمي كرد. چند افسر آمدند. توضيح داديم ماشين را هل دادند و به كنار خيابان برديم .كاپوت ماشين را باز كردم تا ببينم مشكل چيست . وقتي به داخل ماشين نگاه مي كردم ايشان پهلوي من آمدند و گفتند آقاي سلامتي چقدر طول مي كشد تا ماشين درست شود؟ گفتم نمي دانم ، چون هنوز نفهميده ام ماشين چه مشكلي پيدا كرده است . ايشان در پياده رو قدم مي زد و خانواده اش هم در ماشين بودند. بعد از چنددقيقه آمدند و گفتند معلوم شد كي درست مي شود؟ گفتم آقا، براي چي سؤال مي كنيد؟ گفتند من ساعت 5/4 در مسجد قرار دارم و بايد در اين ساعت مسجدباشم . من كه روز قبل در جريان اين مسئله بودم خنديدم و گفتم جريان پسر آقاي جدّا را مي گوييد؟ گفتند بله . با خنده گفتم آقا نگران نباشيد بچه ده دوازده ساله مي آيد آنجا و وقتي مي بيند شما تشريف نداريد شروع مي كند بازي كردن . شماساعت 5/5 هم كه برسيد مسئله اي نيست . ايشان گفتند نه من بااين بچه ساعت 5/4 قرار گذاشته ام و 5/4 هم بايد مسجد باشم چه او بيايد چه نيايد. بالاخره تاكسي گرفت تا خودش را به وعده اش در مسجد برساند.53
ما ايمانمان را، اخلاصمان را، عملمان را، درست كنيم و بااسلام منطبق كنيم ، اين راداشته باشيم ، ياري خداوند تضمين شده است ،

و «لاتهنوا و لاتحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين ».

در اين صورت دست خدا همراه همه ملت ما خواهد بود ودر هر مشكلي كه بر سر راه انقلاب پيش بيايد چيره خواهيم شد. 53




التماس دعا
یا زهرا53
[تصویر:  kh.gif]
بهشتی، مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار در چشم دشمنان اسلام بود.
مراتب فضل ایشان و مراتب تفکر ایشان و مراتب تعهد ایشان برمن معلوم بود.
بهشتی، یک ملت بود.
امام خمینی(ره)

بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد، به خاطر این‏که در دوران زندگی‏ اش کسی به عمق و والایی شخصیت این مرد پی نبرد.


فرصت برای معرفی این شخصیت بزرگ بسیار اندک بود
همین طور توانایی ما برای معرفیشون
هدف فقط این بود که سرنخی داده بشه
و ان شاء الله دوستان این سرنخ رو دنبال کنن
و با درک عمیقشون از این شخصیت ازشون الگو بگیرن


Khansariha (8)


    نام  :  ناهید
نام خانوادگی  :  فاتحی کرجو

نام پدر  :  محمد

    تاریخ تولد  :  1344/4/4

                                                 یگان :همکاری با سپاه و پیش مرگان انقلاب

  تاریخ شهادت  :  1361/09/01

                     محل شهادت  :  روستای هشمیز کردستان
               عملیات  :  توسط ضد انقلاب
                             آرامگاه  :  تهران - بهشت زهرا (س)




[تصویر:  13920408154001414766063.jpg]


ناهيد فاتحي كرجو در چهارمين روز از تير ماه سال 1344 در شهر سنندج در ميان خانواده اي مذهبی و اهل تسنن به دنيا آمد. پدرش محمد از پرسنل ژاندارمري بود و مادرش سيده زينب، زني شيعه، زحمتكش و خانه دار بود كه فرزندانش را با عشق به اهل بيت (ع) بزرگ  مي كرد.
ناهيد كودكي مهربان، مسئوليت پذير و شجاع بود كه در دامان عفیف مادر، با رشد جسم، روح معنوي خود را پرورش مي داد. آن قدر در محراب عبادت با خدا لذت مي برد كه به پدرش گفته بود: «اگر از چيزي ناراحت و دلتنگ باشم وگريه كنم، چشمانم سرخ مي شود و سرم درد مي گيرد. اما وقتي با خدا راز و نياز كرده و گريه مي­كنم، نه خسته ام، نه سردرد و ناراحتي جسمي احساس مي كنم، بلكه تازه سبك تر و آرام تر مي شوم»
...
53
 

محمود فاتحی کرجو پدر شهیده می‌گوید: ناهید، مذهبی و نترس بود. در جلسات قرآن و جلسات مبارزه با رژیم شاه شرکت می‌کرد و درباره جلساتی که شرکت کرده بود، با دیگران صحبت می‌کرد. در راهپیمایی‌های انقلاب حضور داشت و با دیدن عکس و پوستر شهدا منقلب می‌شد
.
به امام خمینی(ره) علاقه زیادی داشت. روز ۱۲ بهمن که برای نخستین بار، امام(ره) را در تلویزیون دید، با صدای بلند مرا صدا کرد و گفت «بابا این آقای خمینی است». دستش را روی صفحه تلویزیون کشید و گفت «خیلی دوست دارم از نزدیک با او صحبت کنم» و جلوی تلویزیون ایستاد و شروع کرد به درد دل کردن با امام.
    ناهید، خیلی زیبا دعا و قرآن می‌خواند...

53
ایستادگی سمیه کردستان در مقابل ساواک
یکی از دوستان شهید «ناهید فاتحی‌کرجو» بیان می‌دارد: سال ۱۳۵۷، تظاهرات زیادی در سنندج برگزار می‌شد. یک روز، در خانه مشغول کار بودم که متوجه سر و صدای زیادی شدم. از خانه بیرون رفتم. ناهید و مادرش در خیابان بودند و همسایه‌ها دور و بر آنها جمع شده بودند. خیلی ترسیدم. سر و صورت ناهید زخمی و کبود شده بود و با فریاد از جنایات رژیم پهلوی و درنده خویی‌های ساواک می‌گفت. گویا در تظاهرات او را شناسایی کرده و کتک زده بودند و قصد دستگیری او را داشتند.
آن قدر با باتوم و شلاق به او زده بودند که پشتش سیاه و کبود شده بود. درد زیادی داشت که نمی‌توانست بایستد

...53
لیلا فاتحی‌کرجو خواهر شهیده می‌گوید: ناهید ۱۵ ساله بود که خواستگار داشت. خواستگار او شغل، درآمد و وضعیت خوبی داشت و اصرار زیادی به این ازدواج داشت. ناهید هم راضی نبود. فاصله سنی زیادی با آن مرد داشت و می‌گفت «من هنوز به سن ازدواج نرسیده‌ام». مراسم نامزدی مختصری برگزار شد. کم کم متوجه شدیم داماد با ما سنخیتی ندارد.
بعضی وقت‌ها رفتار مشکوکی از خود نشان می‌داد. چندی بعد او را به خاطر فعالیت‌های ضدانقلابی‌اش و در حین ارتکاب جرم دستگیر کردند. ما آن وقت بود که فهمیدیم از اعضای کومله بوده است و بعد از محاکمه اعدام شد. ناهید اصلاً او را دوست نداشت و نمی‌خواست چیزی از او بداند. ناهید را برای بازجویی هم برده بودند. اما چون چیزی نمی‌دانست بعد از مدتی او را آزاد کردند.
بعد از قضیه نامزدی‌اش، تمام فکر و ذهنش مطالعه و خواندن قرآن بود. اما خیلی به او فشار آمده بود. تحمل حرف مردم را نداشت. او هم تودار بود. حرف و کنایه‌های مردم را می‌شنید و تو دلش می‌ریخت و دم نمی‌زد. در واقع فشار مضاعفی را تحمل می‌کرد. از یک طرف مردم می‌گفتند «او جاسوس کومله است چون نامزدش کومله بوده»، از طرف دیگر می‌گفتند «او جاسوس سپاه است و نامزدش را لو داده است»...53
خبر به ما رسید که کومله‌ها، موهای سر ناهید را تراشیده و او را در روستا می‌گردانند. شرط رهایی ناهید را توهین به حضرت امام(ره) قرار داده بودند اما ناهید استقامت کرده و در برابر این خواسته آنها، شهادت را بر زنده بودن و زندگی با ذلت ترجیح داده بود.
مردم روستا، در آن شرایط سخت که جرأت دم زدن نداشتند، به وضعیت شکنجه وحشیانه‌ این دختر اعتراض کرده بودند. بعد از مدتی به آنها گفته شد، او را آزاد کرده‌اند.




ناهید فقط ۱۶سال داشت؛ او را به شدت شکنجه کرده بودند. موهای سرش را تراشیده بودند. هیچ ناخنی در دست و پا نداشت. جای جای سرش کبود و شکسته بود. پس از شکنجه‌های بسیار او را در آذر ماه ۱۳۶۱ زنده به گور کردند


و پیکر مطهر این شهیده به تهران منتقل و سپس در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد
قطعه 28 ردیف 31 شماره 13 53
تاریخ تولد:  7/5/1334


محل تولد:  یزد


تاریخ و محل شهادت:  6/12/1362- طلائیه


سطح تحصیلات:  پزشک


مسئولیت در جبهه:


مسئول بیمارستان صحرایی

[تصویر:  340731.jpg]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان