1391 اسفند 23، 0:13
ویرایش شده
بعد اسم منو گذاشتن خوشحال(اخه قبلا عشق ممنوع بود)
از خودمم شرمم میگیره یه زمانایی مامانم میگه خودتو میکشتی برات لاک بزنم
کاش همون بچه میموندیم
چه دلخوشیایه نازی داشتیم
تفریحمون گرفتن مورچه و جلوگیری از فرار کردنش بود...
وقتی یه کفشدوزک پیدا میکردیم ذوق مرگ میشدیم
عشق سگا بودیم با اون قارچ خور و ....
خوراکیمون پفک نمکی و بستنی لیوانی بود....
عشقمون تخم مرغ شانسی زردا بود که کاکاءو داشت دور و برش.
خودمونو برا رفتن به مدرسه میکشدیم
عید بود و خونه مادربزرگه
.......کاش هنوز بچه بودم.........
لا مصب از تمامه ارزوهایه بچگیم فقط ارزوی " بزرگ شدنم "
تعبیر شد...
فقط آنان که هم آیین یاسند
حسین و کربلا را می شناسند . . .
حسین و کربلا را می شناسند . . .