1392 تير 12، 16:15
آخه یه بار به مامان بابام گفتم شما نمیتونین ردشون کنین برن بزارین بیان خودم باپسره حرف میزنم مطمئن باش دیگه نمیان.
گفت چرا تو بگی. ما خودمون میگیم.
به من که اجازه حرف زدن نمیدن. خودشون حرف میزنن.
اگه من میتونستم حرف بزنم که میدونستم چی بگم.
البته اونا خیلی اصرار دارن که ما باهم حرف بزنین یعنی پسره خیلی اصرار داره باهام حرف بزنه اما تا الان که خونوادم چون مخالفت منو میدیدن نزاشتن. نمیدونم شاید از این میترسن که من حرفی بگم که اونا برن دیگه پشت سرشونم نگاه نکنن.
والله نمیدونم دیگه به کدوم سازشون برقصم.
مثلا همین دیروز که اومدن اصلا با من حرفی نزدن راجبش. نه قبل از این که بیان نه بعد رفتنشون.
فقط دیشب مامانم برگشته بهم میگه تکلیف مارو روشن کن میخوای درس بخونی یا نه ما یه فکر دیگه کنیم. اینجوری که نمیشه همش پای کامپیوتری.
ایندفه حرفش بشه میخوام بگم میخوام با پسره حرف بزنم. ببینم دردش چیه 2ساله ول کن من نیست زندگیمو بهم ریخته.
بعدشم خوب میدونم چجوری ردش کنم.
مامان من یه سیاستی داره هیچ کس حریفش نمیشه.
تو مراقب آخرتت باش،
دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.
شاه مردان(ع)
"غرر الحکم ح 2603 ص 144"
دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.
شاه مردان(ع)
"غرر الحکم ح 2603 ص 144"