1392 تير 12، 9:31
1392 تير 12، 11:36
(1392 تير 12، 9:31)soheil70 نوشته است: هوتوتو....سکه دوباره گرون شد.....امشب زن نگیرید تا فردا ببینیم چی پیش میاد.........یعنی طلا هم گرون شده؟؟
خودخواه نیستما ولی دوس دارم طلا گرون بشه آخه
91،ی دستبند و گوشواره گرمی 160گرفتم
صعود ممکن است دشوار باشد
ولی
منظره بالا بسیا ارزشمند است
1392 تير 12، 11:43
(1392 تير 12، 9:31)soheil70 نوشته است: هوتوتو....سکه دوباره گرون شد.....امشب زن نگیرید تا فردا ببینیم چی پیش میاد.........
میگم که ... شما تو کار طلا هستین که هر روز قیمت سکه اعلام میکنین عایا؟!
<align option="center" style="text-align: center;"><size option="medium" style="font-size: medium"><img src="http://www.ktark.com/nasimhayat.png">http://www.ktark.com/nasimhayat.png</img>[/size][/align]<br />
<br />
<br />
[align=center]<color option="#663366" style="color: #663366;">[size=medium]<font option="arial" style="font-family: Arial;"><b>هراس بی تو ماندم ادامه دارد ... </b></font></color></size></align>
<br />
<br />
[align=center]<color option="#663366" style="color: #663366;">[size=medium]<font option="arial" style="font-family: Arial;"><b>هراس بی تو ماندم ادامه دارد ... </b></font></color></size></align>
1392 تير 12، 11:54
نقل قول: البته بهت پیشنهاد میکنم موقع حرف زدن صداشو ضبط کنی
آقا نکنین این کارو...خوبیت نداره
یکی از آشناهای ما موقع تحقیقات راجع به دوماد، از هرکی تحقیق کرده بود صداشو هم ضبط کرده بود...
سالها گذشت
زن و شوهر گرامی دعواشون شد و این فایلهای صوتی رو شد و .....شد آتیش بیار معرکه...
جنگ زن و شوهری به همه فامیلاشون سرایت کرد!
یا عباس
1392 تير 12، 12:13
یه بنده خدایی....؟ این بود
جواب اعتماد ما به شما عایا:smiley-yell:
میگذاشتی به ریاست برسی بعدش......:smiley-yell:
الان من چیکار کنم؟
داشتم آماده میشدم برم زن اختیار کنم
طاقت بیار رفیق....داریم میرسیم
1392 تير 12، 12:15
خب چیکار کنم حوصلم سررفته
بفرمایید ناهار
اصفهونیا
کبابیا
مشهدیا
فست فودیا
آشیا
سالادیا
صعود ممکن است دشوار باشد
ولی
منظره بالا بسیا ارزشمند است
1392 تير 12، 12:44
من از اون فست فودا میخوام با سالاد ! :16:
<align option="center" style="text-align: center;"><size option="medium" style="font-size: medium"><img src="http://www.ktark.com/nasimhayat.png">http://www.ktark.com/nasimhayat.png</img>[/size][/align]<br />
<br />
<br />
[align=center]<color option="#663366" style="color: #663366;">[size=medium]<font option="arial" style="font-family: Arial;"><b>هراس بی تو ماندم ادامه دارد ... </b></font></color></size></align>
<br />
<br />
[align=center]<color option="#663366" style="color: #663366;">[size=medium]<font option="arial" style="font-family: Arial;"><b>هراس بی تو ماندم ادامه دارد ... </b></font></color></size></align>
1392 تير 12، 13:06
نقل قول: مشهدیا
اين كه شله زرده
كي گفته مشهديا شله زرد دوست دارن؟
البته حق دارين ..
شما كه انواع شله رو نداريد ..
اون شله اي كه مشهديا ميخورن و بيش از حد دوست دارن
شله ايست , بس كمياب و دست نيافتني .. اغلب در نواحي كه عده اي زيادي ادم تجمع كرده اند و 2 3 عدد سطل در دست دارن , رويش ميكند
اين است .. پديده مشهد
وقتي ميام كانون .. اول يك نگا به امضام ميكنم تا يك وقت كسي اون شخصيه چاخاله وسط امضامو نخورده باشه
خلاصه ديگه
چاخال و پاك باشيد
1392 تير 12، 13:13
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
★ * ★ اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم ☆ ★
خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم
1392 تير 12، 13:55
نقل قول: میگم ککاش اینجوری بود.
این مهتاب خانم همه ی اینارو گفت ک به ما بگه خواستگار داره
والله اونموقع که اومدن اینقدر حرصم درومد که اومدم اینجا و خلاصه اینقدر حرف زدم که تقریبا همه چیزو گفتم.
ببخشید دیگه سر همه رو دردآوردم.
خوبه مامان بابام یه زمانی مخالف زود ازدواج کردن من بودن وگرنه اصلا معلوم نبود چه بلایی بدتر از این سرم آورده بودن.
ولی یه فکری تو سرمه. که اگه بخوان پافشاری کنن دارم براشون اونم چه جورم.
بگم؟
میخوام اگه اصرارشون زیاد شدو تحملم تموم شد بگن که بیان خاستگاری و من و اون آقاپسر با هم حرف بزنیم.
اونوقت میدونم چی بهش بگم که بره پشت سرشم نگاه نکنه.
نقل قول: ﺧﺪﺍﯾﺎ .....
ﯾﮑﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻫﻮﺍﯼ ﺍﯾﻨﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ
ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺟﺰ ﺻﺒﺮ ﻭ ﺳﮑﻮﺕ ﻭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﻧﻤﻮﻧﺪﻩ
نقل قول: ولی لجبازی که کار خوبی نیست دارلینگ خانوم. اگرچه کلا می گم خانواده ها با هم خیلی فرق دارن، ولی خوب اخرش هیچ خانواده ای به زور کسی رو عروس نمی کنه. به وضوح بگید نمی خواین! با حرف حل میشه حتماشما بگید به وضوح گفتن یعنی چی؟
بعدشم شما که 17 سالتونه هنوز خیلی وقت برای ازدواج دارین مهتاب خانوم. هنوز که خیلی جوونید!!!!
من هم به مامانم گفتم نه.
هم جلو ی کل خونوادم گفتم
هم به داییم گفتم
دیگه نمیدونم چجوری بگم که بشه به وضوح.
منم دلم نمیخواد قبل از رفتن به دانشگاه ازدواج کنم. و امیدوارم مجبور به این کارم نشم.
نقل قول: ? بچه گرگانید؟گرگان که نه. ولی گلستانی ام.
من نصف فامیلامون گرگان هستن خودمون هم 12 13 سالی اونجا بودیم سهیل ناراحت نشیا اما گرگان خیلی بهتر از ساری هست
مهتاب خانوم من سالی چند بار میام گرگان میخواید آدرس پسره رو بدید این سری که رفتم گوشمالیش بدم دیگه نیادا
من اومدم گفتم من اینجا زندگی نمیکنم حداقل باید برم گرگان بلکه یه سنگی جلو پای اینا انداخته باشم. که نمیدونم از خوش شانسی اونا بود یا بد شانسی من که اینا تو بهترین جای گرگان خونه دارن.
تازه مامانم میگفت هردوتون باهم میرین همون گرگان درس میخونین دانشگاهاش که خوبه خونه ی خوبم که دارین و رشتتون که یکیه زندگی میکنین دیگه.
والله تعجب کردم اولین بار بود مامانم این حرفو میزد آخه همیشه میگفت تو باید تهران قبولشی.
حتی بعد از خاستگاری اینا و رفت و آمدشون همش بهم میگن بخون که تربیت معلم قبولشی بهترین شغل برای خانمی دبیریه.
حالا همش بگو من از دبیری بدم میاد مگه میفهمن.
از وقتی قضیه خاستگاری اینا علنی شده من دیگه تو خونه آرامش ندارم.
به حرفای مامان بابامم اعتماد ندارم آخه هردفه یه چیزی میگن.
فعلا که زدم به بیخیالی از وقتی این فکر خوشمل افتاده تو سرم زدم به بیخیالی تا یدفه خوب حال همه رو بگیرم.
از همه ممنونم وقاعا اگه حرفای شما نبود معلوم نبود عصبانیت من کی فروکش میکرد.
خداروشکر داییم امروز عصر میان.
اگه مامان بابام راجب خاستگاره باهاش حرف بزنن منم با داییم حرف میزنم.
از دار دنیا فقط همین یه دایی رو دارم که میتونم روش حساب کنم.
عموها و بقیه دایی ها و عمه ها رو هم بیخیال.
تو مراقب آخرتت باش،
دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.
شاه مردان(ع)
"غرر الحکم ح 2603 ص 144"
دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.
شاه مردان(ع)
"غرر الحکم ح 2603 ص 144"
1392 تير 12، 14:11
آجی مهتاب خیلی دارین عجولانه تصمیم میگیرینا ... ازدواج زود باشه که بد نیس والا خیلی از خداشونه بتونن تو سن پایین ازدواج کنن خیلی خوبه که .... کلی هم آثار معنوی وارد زندگیتون میشه ، قشنگ نیس کنار همسرت باشی...
اگه مورد خوبیه خب چرا که نه وقتی پدر مادر راضین ... اول زندگی خیلی شیرینه کنار همین بخاطر همدیگه از خیلی چیزا میگذرین مهر و محبت به هم میکنین .... وسیله قرب خدا میشین واسه هم
خب شما هم با پسره حرف بزنین ببینین اصلا چطور آدمیه میتونه زندگی رو جمع و جور کنه نمیتونه ... از نظر اخلاقیات به هم میخورین ، چرا آخه اینقدر مظطرب خواهر من نگران چی هسین به همون خدایی که از رگ گردن بهمون نزدیک تره پدر مادر بد بچشون رو نمیخوان ... اونا آرزوشونه شما خوشبخت بشین ، میگن پسر خوبیه چرا چون دوس دارن همسر دخترشون که پاره جیگرشونه زندگی خوبی داشته باشه...
آجی ملاک هایی واسه خودتون داشته باشین اگر مورد مناسبی بود که الحمدلله امیدواریم خوشبخت بشین اگر هم به این نتیجه رسیدین که بدرد شما نمیخوره باز نگرانی نداره این شمایین که میخواین یه عمر زندگی کنین نه پدر مادر ... با دلایل منطقی باهاشون صحبت کنین تا قانع بشن ... اکی !
خب امیدوارم از پسش بر بیاین ...
موفق باشین
یا علی
زندگی ات را با اراده خودت تغییر بده
هر روز یه قدم
هر چند کوچک
به سمت آرزو هات بردار ...
هر روز یه قدم
هر چند کوچک
به سمت آرزو هات بردار ...
1392 تير 12، 14:43
نقل قول: راست میگه
نامردی هم نمیکنه با کیفیت فول اچ دی میبینه خوابشو
خانواده شما فرزند خوانده قبول نمیکنن بیان منو قبول کنن به زور زن بدن؟
کله پتمون رو ریختی رو آب ددی
نقل قول: حالا داره مبینه که سنش به 25 داره میرسه میگه بهترین سن ازدواج برا پسرا 25 ساله
آقا به جون خودم منم 25 سالمه ها
نقل قول:کی من ؟چه های رهروان بیاید ببینید این همونی بود که اونجوری حرف میزد شما هم جوگیر شده بودید و پشتش تایید میکردید حرفشو (حسین422
آقا ولی خدایی ـش خیلی سخته بخوای بری خواستگاری .
اوه اوه استرس گرفت باز
1392 تير 12، 14:54
من نمیگم ازدواج زود بده.
از این خونواده هم چیز بدی ندیدم. فقط چون مادر این آقا سال اول دبیرستان دبیر ریاضی من بود و اصلا خوب درس نمیداد ازش خوشم نمیومد ولی برعکس اون خیلی ازمن خوشش میومد. طوری که
دوستام یه لیست بلند بالا از خاستگارای آیندم روی میزم نوشته وبدن و دور اسم پسر ایشونم پررنگ خط کشیده بودن که شک نکن اینا میان.
و درست همون سال اول اینا به بهونه ی خیاطی پاشون به خونمون باز شد. چون مامانم خیاطه و این خانم یه زمانی دبیر ریاضی مامانمم بوده.
یه روزی به یه بهونه ای با شوهرش و پسرش اومدن خونمون که من اولین بار اون موقع دیدمش اونم فقط در حد یه چایی بردن چون مامانمم همون موقع خونه نبود.
و آخرشم برای خدافظی رفتم که تا سرمو بالاآوردم دیدم پسره خیره داره نگام میکنه.
چون بدم میاد یکی خیره نگام کنه از اون موقع همینجوری ازش خوشم نمیاد.
بعد از اونم فقط 2بار دیدمش. که اومده بودن خونمون یه بار عید پارسال که فقط رفتم سلام کردم چون اون موقع دیگه خبر داشتم اینا ازم خاستگاری کردن.
یه بارم قبل عید امسال که رسما اومدن خاستگاری و منم با اینکه قرار نبود برم پیششون مجبور شدم برم بشینم که بازم نگاش نکردم.
مامانم وقتی رفتن ازم پرسید دیدیش به نظرت چطور بود. گفتم من اصلا نگاش نکردم.
آخه به نظرم خیلی زشت بود سرمو بلند میکردم خیره میشدم بهشو براندازش میکردم. ولی همش نگاه سنگینشو روم احساس میکردم. برعکس من اون خیلی خیره بود.
من هیچ چی از اون پسر نمیدونم.
میدونم خونواده ی خوبین که بابام قبولشون کرده چون بابام فوق العاده حساسه. خیلی خیلی.
ولی بابامم میگه سنش کمه.
من میترسم. ازاینکه این پسر توی این سن ازدواج کنه بعد چند ساله پشیمون بشه چی. بعد بگه بچه بودم نمیفهمیدم.
من الانم بخوام ازدواج کنم از هیچ نظر به مشکل برنمیخورم. به شرطی که طرف مقابلم قابل اعتماد باشه. حتی بعضی موقع ها اونقدر بهم فشار میاد که به این فکر میکنم که ازدواج کنم تا از این همه فشار روم راحتشم.
مامان بابام منو رو هوا نگه داشتن.
به خدا نمیدونم تصمیم درست کدومه. نمیتونم درست فکر کنم.
البته من الان بیشتر نگرانیم برای اینکه نمیخوام ازدواج کنم بخاطر قولی هست که به کسی که یه سال باهم بودیم دادم.
ولی خونوادم هامون راضی به ازدواج ما نیستن به خصوص خونواده ی من به شدت مخالفن. مخصوصا بابام.
میترسم بعدا به جرم بی وفایی و بازی دادن پسر مردمو چه میدونم هوس محکوم بشم.
و البته از واکنش کسی هم که دوسش دارم میترسم که مثلا بفهمه من قراره ازدواج کنم چیکار میکنه. البته من بهش اعتماد دارم و احترام براش قائلم چون پسره فهمیده ایه. ولی آخرین باری که باهام حرف زدیم خیلی جدی گفت فقط وقتی اومدم تو نباید جا بزنی و بهونه بیاری چون تحمل اینو ندارم.
1ساله از زندگی هیچی نفهمیدم.
هنوزم تو خونه اونقدر به عنوان آدم بزرگ قبولم ندارن که خودم تنهایی بتونم برم پیش دکتر یا مشاور.
شما که پسرین بگین من چیکار کنم؟
دوستان لطف کمکم کنین چون خودم همش فکر میکنم اوضاع روحیم اونقدر خوب نیست که بتونم درست فکر کنم.
البته شرمنده که فضای این تاپیکو با حرفام و مشکلاتم و البته درد دلام عوض کردم.
خیلی از این حرفارو اولین باره که به زبون میارم
گفتنش برام سخته چون همیشه دردامو تو خودم میریزم.
تو مراقب آخرتت باش،
دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.
شاه مردان(ع)
"غرر الحکم ح 2603 ص 144"
دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.
شاه مردان(ع)
"غرر الحکم ح 2603 ص 144"
1392 تير 12، 15:20
چه لجبازی میکنی
خب بابا بگو پسره بیاد باهاش حرف بزن
وقتی بهش بگی دوسش نداری
و دلیل منطقی بیاری میره ،خود پسره میره دیگه نیازی تو حرص بخوری
ببخشید ا تو داری راه برعکس میری
خوب اون بنده خداها نمیدونن تو پسرشو ن را نمیخای هی میان
مطمین باش اگه یه جلسه باهاش حرف بزنی همه چی حل میشه
من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت : نه
آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی