امتیاز موضوع:
  • 34 رأی - میانگین امتیازات: 4.15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انجمن شبانه روزی

(1394 مهر 29، 22:41)رامین. نوشته است: سلام
دارم حساب میکنم سه سال و نیمه که تو کانونم

تو این مدت 3 ماه و 4 هفته و 8 ساعت آنلاین بودم
یعنی میشه 2840 ساعت .
من تو این سه سال خیلی غیبت داشتم و نیومدم ولی اگه بخوام همه ی روزها رو میانگین بگیرم میشه روزی 3 ساعت ... یعنی 10 درصد از زندگیم تو این سه سال .
خیلیه !
کانون اومدنم رو بد نمیدونم ؛ زیاد اومدنم رو بد میونم . خیلیا بودن زمان خیلی کمتری تو کانون صرف کردن و پاک رفتن . من حداقل اندازه ی زمان آنلاین بودنم هم پاکی رو تجربه نکردم .
یکی دو هفته است خیلی حس پوچی میکنم ... اصلا منظورم بخاطر کانون اومدن نیست . تو کل زندگیم حس پوچی میکنم . اصلا چرا هستم ؟ چیکار میکنم ؟
نمیدونم ...

داداش برو خدا رو شکر کن تو کانون بودی.
خیلی ها هستن که همین زمانی که شما تو کانون بودی رو یه جاهای دیگه می گذرونن.
بله اگر فکر می کنی که می تونستی وقت کمتر رو به کانون اختصاص بدی ، به جاش کارای مفید تر انجام بدی حرفی نیست.

ولی قانون اول عاشق می گه : don't be so angry about past 4fvfcja
یعنی کلا حسرت گذشته رو نخور و به جاش. ;open your eyes onto future 4fvfcja
یعنی به آینده فکر کن.

داداش اگر بخوایم حسرت گذشته رو بخوریما ، هممون باید صبح تا شب زار بزنیم ، آره این طوریه.
برای تک تک ثانیه هایی که تو سایت های هرزه گذروندیم ، تک تک لحظاتی که ...
یا اصلا اون نه ، تک تک ثانیه هایی که تو عمرمون تلف کردیم و کار مفید انجام ندادیم.

من که نگاهم به آینده روشنه و روزی خوش حالم می شم که روزانه 15 ساعت کار مفید داشته باشم.
اتفاقی که دور از ذهن نیست و خیلی ها تجربه اش کرده اند تا حالا.
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

سلام

منم موافقم
من خودم اگر اینجا نیام واقعا جاهای دیگه می رم

سحر خانوم خیلی دوست دارم کمکتون کنم ولی درک نمی کنم که چی می خواید
:(

[تصویر:  nasimhayat.png]
دایی م تعریف می کرد،
که قدیم ها زن ها زیاد بچه داشتند.
مثلن مادربزرگ مرحوم م،
چهار تا پسر و چهار تا دختر داشت؛
دو تایی هم تلفات.
خلاصه زن های چند دهه قبل تر حسابی وقت سر خاروندن نداشتند،
حداقل تا سن چهل پنجاه سالگی.

دایی م می گفت،
کوچه ها م پر از بچه بود.
گاهی این بچه پسرها دعواشون می شد،
این دعوا ها می کشید به مامان هاشون:
سر و صدا و جیغ و حتی گاهی گیس کشی 4
می گفت نه که زن ها عمومن حامله بودند،
گاهی حین همین دعوا ها،
زن ه دستی می کشید به شکم ش و به اون طرف دعوا می گفت:
پســـــــر ه ! 4

حالا چطور می دونستند،
الله اعلم!
مادربزرگ م خودش همیشه پیش بینی هایی می کرد، اغلب درست.
زن های حامله ی فامیل رو که می دید،
یه دستی به شکم شون می کشید،
اگه پسر بود که با ذوق بهشون می گفت؛
اگه هم که دختر بود،
نتیجه ی سونو ش رو با عبارت تسلی دهنده ای همراه می کرد. 4

نمی دونم چرا قدیم ها، این قدر پسری بودند!
53
[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
دوتا هیئت و مراسم حرفه ای رفتما 

با کیفیت تر از اینها تو سطح کشور نیست 

کسی خواست خصوصی پیام بده بگم کجا 1

هموتونو دعا کردم 

حتی اونیکه می خواد عضو بشه ولی هنوز نشده  128fs318181 Khansariha (8)

برای دل شکسته من دعا کنید  1276746pa51mbeg8j
اکثر اوقات منو با حال درهم ریخته دیدین
اما حالا یه حال خوبی دارم 
با اینکه خسته و کوفته ام اما ته دلم یه نوری سوسو می زنه 
فکر کنم امیده 
(1394 مهر 29، 18:07)سنــا نوشته است: سلام


انیس جان اینجاست عزیزم


سلام
ممنون سنا جان 53
ولی من چرا به کارگاه دسترسی ندارم 53258zu2qvp1d9v
(1394 مهر 30، 8:37)انیس نوشته است:
(1394 مهر 29، 18:07)سنــا نوشته است: سلام


انیس جان اینجاست عزیزم


سلام
ممنون سنا جان 53
ولی من چرا به کارگاه دسترسی ندارم 53258zu2qvp1d9v


سلام 303
یه مشکل فنی در این زمینه وجود داره, ان شاءالله به زودی برطرف میشه,
برنده‌های این چند روزه:
مسابقه ماهانه:
جناب عاشق فاطمه زهرا

و مسابقه 20 روزه:
جنابCHEMIST
جشن

53  طرح ختم قرآن 53

 .
   از دسـت و زبان که برآید   ---   کز عهده‌ی شکرش به درآید
.
سلام دوستان
حالتون چطوره؟
دلمان تنگ شده بود


اسارت نفس،اراده را قوی می کند

فهمیدم هنگامی که فقط نصف نون می خورم ارادم قوی تره تا موقعی که هر چی دلم بخواد می خورم

برای نا امید شدن دلیلی وجود ندارد

[تصویر:  final%201.png][تصویر:  05_blue.png]
امام على عليه السلام: اَلدُّنيا أَصغَرُ وَ أَحقَرُ وَ أَنزَرُ مِن أَن تُطاعَ فيهَا الحقادُ؛
دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود.


امام على عليه السلام: اَلغِلُّ يُحبِطُ الحَسَناتِ؛
كينه، خوبى ها را نابود مى كند.


پيامبر صلى الله عليه و آله: الهَدِيَّةُ تُذهِبُ الضَّغائنَ مِن الصُّدورِ؛
هديه دادن، كينه‏ ها را از سينه ‏ها مى‏برد.



هدیه من ب شماها Khansariha (8) Khansariha (8) Khansariha (8) Khansariha (8) Khansariha (8) Khansariha (8)
سلاااااااااااااااااااااااااام


واااااااااااااااااااااای

خوبید آقای پشتکار؟
بابا خوش برگشتید

چه خبرا؟

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1394 مهر 29، 17:48)شازده کوچولو نوشته است: با سلام 303
سلام, سحر خانم,
سوالتون خیلی واضح نیست,

(به نظر نمیاد منظور ساختن یه function جدا باشه)


( U'i منظورتون از ' چی هست؟)
فکر می‌کنم, سوال اینه که در نهایت می‌خوایم نمونه‌های تابع U رو که به نمونه قبلیش و مقادیر P(i) وابسته هست به دست بیاریم.
که همون‌طور که داداش همساده گفت با همون for انجام میشه.
اول نمونه‌های مناسب رو,
همون طور که می‌توانم خانم گفتن i=-pi:0.001:pi و P=sin(2*pi*i) %baste be tabe'etoon va nemoonehaii ke mikhain
بعد توی هر مرحله for نمونه متناظر رو فراخوان کنین.
مثلاً,

U=zeros(length(P),1) %meghdar dehi avaliye
U(1)=... %meghdar avaliye
for j=1:length(P) %for
Uprimej=... %U'i nemidoonam chiye
U(j+1)=A*U(j)+B*Uprimej+C*P(j)+D*P(j)+1 %formuli ke goftin
end

سلام داداش.بله شما درست فهمیدی.یکم روش فکرمیکنم باز ازتون میپرسم.من متاسفانه هیچ آشنایی با متلب ندارم. همه پروژه هامم این ترم باهمین لعنتیه.منظورم از U'مشتق تابع U هستش که همون فرمولی که نوشتمو داره
دیر گاهی است اعتبارام روی 109 مانده است. ای کاش رهگذر کوچه های اعتبار نیم نگاهی بر ما فکند ای کاش....
(1394 مهر 30، 18:31)خدا همراهمونه نوشته است: دیر گاهی است اعتبارام روی 109 مانده است. ای کاش رهگذر کوچه های اعتبار نیم نگاهی بر ما فکند ای کاش....

آبجی من که اعتبارتو قبل این پستو کردم 110.چرا جو رو متشنج میکنی با در و گوهرایی که میبارونی
الدخیلک یا قمر بنی هاشم ( علیه السلام)


این آبها که ریخت، فدای سرت که ریخت
اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت

گفته خدا دو بال برایت بیاورند
در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت

اثبات شد به من که تو سقای عالمی
بر خاک، قطره قطره ی چشم ترت که ریخت

طفلان از اینکه مشک به دست تو داده اند
شرمنده اند، بازوی آب آورت که ریخت

گفتم خدا به خیر کند قامت تو را
این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت

وقت نزول این بدن نا مرتّبت
مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت

معلوم شد عمود شتابش زیاد بود
بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت

اما هنوز دست تو را بوسه می زنم
این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت


دور جدید کنترل نگاه و ذهن از فردا شروع میشه لطفا تشریف بیارین
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
سلام
من نیومدم این حرفا رو بزنم
ک بیاین بهم بگید نرو و بمون
درسته میتونستم بدون اطلاع بگذارم برم
و پشت سرمم نبینم
نمیدونم چرا مینویسم و میخوام بگم ولی صد در صد التماس کردن از شما برای عوض کردن تصمیمم نیست پس خواهشا لطفا مث سری قبل چنین برداشتی نشه
برام دیگه مهم نیست چی میخواین پشت سرم بگید
خودم میگم تا برای شما غیبت نشه
اره من کم اوردم
ضعیف النفسم
و تلاشم همینقدر بود
اینقدر حساس و زود رنجم و اینقدر اعتماد به نفس ندارم ک معتقدم خدا از داشتن بنده ای مثل من ناراحته و اصلا منو اشرف مخلوقاتش نمیدونه و فقط یه حیوونم
اره خودم گفتم رفتن از کانون فرار کردن از کنار اومدن با گذشته است و نمیخوام فرار کنم
همینجا میگم غلط زیادی کردم چنین چیزی گفتم و میخوام فرار کنم از راه رسیدن به خوبی
همه به من میگفتن تو توی هر راهی قدم برداری سریع راهشو پیدا میکنی و موفق میشی دقیقا همینطوره تو درسم تو کارم و حتی توی مساله خ ا هم به یک سال نکشید ک خیلی چیزا رو خوب و سریع یاد گرفتم ولی نمیتونم نمیتونم تو خوب بودم موفق بشم گفتید باید خودت بخوای از صمیم قلب بخوای خواستم و تلاشمو کردم گفتین باید محرک ها ر هم حذف کنی فیلتر شکن عکس فکر ذهن در حد توانم اینکارو کردم و زندگیم شد سرکار رفتن خونه اومدن و تو کانون بودن همین ولی فرقی نکرد جز اینکه خیر سرم منی ک از 24 تیرماه کانونم تا الان فقط بیست روز پاکی دارم و امر محرم نبود تا حالا صد دفعه لغزش داشتم
اومدم بگم کاری ک امروز کردم تصمیمی ک امروز گرفتم
شروع و ادامه گذشته امه و گند میزنم به همه این چند ماه ک تو کانون بودم و تلاش کردم
میخوام برم تا ایه ی یاس خوندنای من موجب ناراحتی کسی شه موجب لغزش کسی نشه وجودم کسیو ازار نده
میخوام برم تو همون زندگی حیوونی غرق بشم یه انسان کمرت مگه چی میشه هیچی نمیشه
امروز دوباره برگشتم به چت کردن هام و اینقدر اشغال و عوضی بودم ک به جاهای باریک کشوندمش
خواستم بگم تا خیالتون راحت باشه و بدونید من یه عوضی بیشتر نیستم و دلتون برام نسوزه
نمیتونم بگم کانون دیگه نمیام چون بهش معتاد شدم
اما دیگه با یوزرم نمیام. و تا عادتمو بتونم از سرم بندازم به صورت مهمان میام و میرم
تنها کاری ک میتونم در برابر محبتاتون کمکاتون راهنماییاتون بکنم و حتی نمیدونم مورد قبول خدا قرار میگیره یا نه دعا کردن و از خدا خواستنه ک به هر چی میخواین برسید.
موفق باشید.

[تصویر:  941493eeea57.jpg][تصویر:  941493eeea57.jpg][تصویر:  941493eeea57.jpg]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان