امتیاز موضوع:
  • 34 رأی - میانگین امتیازات: 4.15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انجمن شبانه روزی

پست ۱ اسفند ۹۹ رو نمایی شد  4chsmu1
یادمه این پست را آقا رامین بعد اینکه گذاشتن پاک کردن
اون شبو یادمه Hanghead
مثل خیلی شبای دیگه همش گریه میکردم. گفتم بگذار به جای گریه یه کار دیگه کنم. نقاشی کشیدم. 
اینکه چرا اون نقاشی را هم کشیدم یادمه.
بخاطر  این عکس
[تصویر:  9a6dcaf0196b20b00e13bbc91ca77931_pc8w.png]

عکس پروفایلم بود. فکر کنم آقای عاشق هم یه چیزی در مورد این عکس گفته بودن برام مهم شده بود . اون شب اون نقاشی را کشیدم
ولی بعدش داشتم گریه میکردم پست آقا رامین اصلا حس و حال اون شبو  عوض کرد  Gigglesmile خدا خیرشون بده 302
تا جایی که یادمه 4 نفر تو کانون هستن که وسط گریه های نیمه شب من باعث شدن بخندم
آقای رامین و آقای مهدی راد و آقای شهریار و آقای مجید ThankyouThankyouThankyouThankyou
شبای سختی بود. اون مویی که تو اون موقعیت سفید شد دیگه پیداش نمیکنم. من وقتی خیلی ناراحت بشم یه دونه از موهام سفید میشه ولی اگر بعدش خوب بشم اونم خوب میشه. فکر میکردم دیگه درست نشه. خداروشکر درست شد.  53258zu2qvp1d9v
الان اندکی از اون موقع وضعیتم بهتره. ولی میزان گریه ام خیلی خیلی کمتره. میتونم به این بگم پیشرفت. چون اونقدرا هم وضعیت اکی نیست همش یه ذره بهتره. خیلی از مشکلات قبلی هم چنان هست. یه سری مشکل جدید اضافه شدن. یه سری مشکل قبلی حذف شدن.
ولی من محکم تر از قبلم.از این بابت خوشحالم و شاکر. بیشتر واسه این خوشحالم، مشکلاتی که پارسال بود و بخاطرش خیلی گریه کردم امسالم هست ولی دیگه خیلی کمتر گریه میکنم سعی کردم قبول کنم شرایط زندگی من برای یه مدت همینه کاریش نمیتونم کنم. با گریه فقط داغون تر میشم. آخرش که چی؟ دنیا تموم میشه. چرا برای چیزی که میدونم بالاخره تموم میشه انقدر عذاب بکشم Hanghead Hanghead Hanghead Hanghead Hanghead Hanghead
خیلی چیزا کمک کرد که بهتر بشم.  کانون و آدماش و دیدگاهشون . کلیپ های پناهیان و دیدگاهشون. اهمیت دادن به کارهای مذهبیم مثل نماز. اهمیت دادن به پاکی.
ولی این مورد خیلی کمک کرد
فهمیدم خدا حواسش بهم هست. دوستم داره و رهام نمیکنه. بهترین بهترینه. فقط کافیه به آیه های قرآنش ایمان بیارم و سعی کنم بهش توکل کنم Hanghead
بعد گذروندن یه شرایط خیلی خیلی خیلی سخت. خدا بهم نشون داد بهترین مدیریت را میکنه. یادمه اون شب تو یادداشتام نوشتم خدا بهترین مدیر امور مالی. واقعا بهترین بود. مو به مو همه چی را رد کرد رفت. کاش به جای حرص خوردن اعتماد میکردم. Hanghead  فردای روزی که یادداشت را نوشتم به خودم گفتم اگر خدا بهترین مدیر امور مالیه. پس میتونه بهترین مدیر برنامه ریزی هم باشه. انقدر اذیتش نکن. بگذار برنامه اش را اجرا کنه.  Shy
چقدر سخته توکل کردن. چقدر شیرینه.  53258zu2qvp1d9v


ببخشید خیلی شد. خاطراتم زنده شد 4chsmu1 من بیشتر چیزا یادم میره. ولی اون شب را یادمه بخاطر همین خاطره و لبخند هایی که داشت
ممنون از آقا رامین ThankyouThankyouThankyouThankyou
هدف از ترک  / حس خوب ۱۵۷ روز /علت شکست 157 روز/   علت شکست 10 روزه  /  اهرم رنج و لذت / 1401   Khansariha (58)

دلایل وسوسه  / هدف از ترک تاثیر پاکی
خدایا چنان کن سرانجام کار  Confetti تو خشنود باشی و ما رستگار 317 بهترین خدای دنیا Khansariha (63) دعا میکنم بشم بهترین بنده دنیا برات  Khansariha (2)  الحمدلله رب العالمین Thankyou خداوندا مرا پاکیزه بپذیر  fly2  صبر داشته باش  خدا با صابران است  49-2  خداوند توبه کنندگان را دوست دارد Khansariha (84)  

 امام صادق(ع): روز قیامت خداوند با شخص خودارضا گفت و گو نمى کند و از چشم خدا مى افتد.  Hanghead
(1400 دي 13، 15:16)_رعنا_ نوشته است: پست ۱ اسفند ۹۹ رو نمایی شد  4chsmu1
یادمه این پست را آقا رامین بعد اینکه گذاشتن پاک کردن

نوشتن این پست حدود 45 دقیقه طول کشید . پست رو کامل نوشتم بعد دکمه ارسال رو زدم .
 کلا 1 دقیقه بیشتر طول نکشید پشیمون شدم  پست رو حذف کردم  Khansariha (56)  تو همون زمان 1 دقیقه خانوم رعنا صفحه رو باز کرده بودن و پست رو دیده بودن

من فکر میکنم تو کانون بیشترین تعداد پست های حذف شده رو دارم ؛ کلی زمان میذارم مینویسم بعد از اینکه ارسال میکنم یکبار پست رو میخونم و 1 دقیقه به پست اجازه میدم از خودش دفاع کنه ؛ اگه به دلم نشست نگهش میدارم اگه به دلم نباشه همون موقع حذفش میکنم  Khansariha (56)

 3 ماه پیش بود عاشق فاطمه زهرا از بازیافتی ها کانون پستم رو پیدا کرد برام فرستاد ؛ میخواستم همون موقع ارسال کنم ولی بازم موند و ارسال نکردم ؛ تا اینکه دیشب یادم افتاد رفتم ارسال کردم  Khansariha (56)


بعد ارسال بازم یک دقیقه بعد قصد داشتم برم حذفش کنم ولی دیگه سنت شکنی کردم و تصمیم گرفتم حداقل 24 ساعت بهش فرصت بدم زنده بمونه و از خودش دفاع کنه  Khansariha (56)
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
خوندمش تک تک اون لحظات رو تصور میکردم و بیشتر و بیشتر دلم میگرفت...

با اینکه بانمک نوشته بودش ولی ممکنه یکی باهاش کلی دلش بگیره...

وقتی مامانم از دوره ی مدرسه ی خودشون میگه هم همینطوری میشم... کلا نابود میشم... 

اصلا باعث میشه خجالت بکشم از خودم...مثل یه تلنگریه که میزنه میگه تو که همه چی داری پس ازشون درست استفاده کن....

درسته زمان ماهم سخت بود درس خوندن ولی به بعضی قسمتاش نگاه میکنم از خجالت اب میشم نمیتونم اینجا تعریفشون کنم Shy مث چیزایی که 

بابام برام میخرید! Shyزیادی خوب بودن!

ماشالاه به رامین عزیز که دریارو قهوه ایی میکشید....در اصل صحرا میکشید Gigglesmile

مداد سفید هم برای هایلایتای سیاه قلم استفاده میشه ولی اخه به چه درد بچه ها میخوره؟! 17

انشالاه که موفق باشید...پست قشنگی بود 53
فک میکردم فقط منم ک دوست دارم پستامو پاک کنم Khansariha (13)
چه حس عجیبیه مقاومت کردن در برابر حذف  Gigglesmile

پستتون خیلی جالب بود، چرا پاک کنین؟ Gigglesmile
 خیلی خندیدم باهاش
دیشب اعتبارام تموم شده بود وگرنه چندتایی میطلبید Gigglesmile
امیرالمومنین (ع):

جاهِدوا فی ‌سَبیلِ‌‌‌اللهِ بأَیدیكُم فَإنْ لَمْ تَقدِروُا فَجاهِدُوا بِألْسِنَتِكُم فَاِنْ لَم تَقِدروُا فَجاهدوُا بِقُلوبِكُم.

در راه خدا با دستها (و جوارحتان) جهاد و مقابله کنید
و اگر نتوانستید با زبانتان و اگر نتوانستید(لااقل) با دلهایتان مجاهده نمائید✌☘

°•مستدرک، ج ١۱، ص ١٦•°
____

اون کسی ک باید ببینه میبنه ، دلسرد نشو رفیق✌
سلام  

آقا رامین یه پست هایی که ارسال میکنید شک نکنید

همیشه حالمون رو خوب میکنه .  53258zu2qvp1d9v
(1400 دي 13، 18:46)افرا نوشته است: خوندمش تک تک اون لحظات رو تصور میکردم و بیشتر و بیشتر دلم میگرفت...

با اینکه بانمک نوشته بودش ولی ممکنه یکی باهاش کلی دلش بگیره...

وقتی مامانم از دوره ی مدرسه ی خودشون میگه هم همینطوری میشم... کلا نابود میشم... 

اصلا باعث میشه خجالت بکشم از خودم...مثل یه تلنگریه که میزنه میگه تو که همه چی داری پس ازشون درست استفاده کن....

درسته زمان ماهم سخت بود درس خوندن ولی به بعضی قسمتاش نگاه میکنم از خجالت اب میشم نمیتونم اینجا تعریفشون کنم Shy مث چیزایی که 

بابام برام میخرید! Shyزیادی خوب بودن!

ماشالاه به رامین عزیز که دریارو قهوه ایی میکشید....در اصل صحرا میکشید Gigglesmile

مداد سفید هم برای هایلایتای سیاه قلم استفاده میشه ولی اخه به چه درد بچه ها میخوره؟! 17

انشالاه که موفق باشید...پست قشنگی بود 53


بعضی از پست ها رو بچه های کانون درکی ازش ندارن چون من 21 سال پیش رفتم اول ابتدایی خیلی از بچه های کانون هنوز به سن 21 سالگی نرسیدن

امثال من یا خانوم شادن و خانوم سنا بازمانده ی نسلی هستیم که فرزند آوری محدودیتی نداشت ! هر چی بچه بیشتر بود میگفتن خدا روزیشو میده مشکلی نیست . نسل بعد ما خیلی زود تغییر کرد و خانواده ها رو اوردن به تک فرزندی و دو فرزندی

ما به نسبت خیلی خانواده کم جمعیتی بودیم کلا 4 تا بچه بودیم ؛ تو همکلاسیام اکثرا همه بالای 6 تا بچه بودن
چون بچه زیاد بود اصلا توجهی به بچه نمیشد میگفتن کم و زیاد به هر حال بزرگ میشه دیگه . الان تعداد بچه ها کمتره این باعث شده بچه ها عزیزتر بشن پیش خانواده ها

و یه چیزی هم که بود همه چیز به شدت ساده بود و همه یه شکل زندگی میکردن . 
اینکه خانوم شادن میگن ته خودکار رو اب میکردیم و مداد رو بهش میچسبوندیم تا بلندتر شه بتونیمم تا تهش استفاده کنیم واقعا همینطور بود ولی چون همه این شکلی بودن یه چیز عادی بود ؛ کسی بخاطر این کارها مسخره نمیشد

من یادمه یکی از همکلاسیام مدادنوکی داشت یعنی تو کلاس پادشاهی میکرد 
یا مثلا داشتن دفتر سیمی یه چیز فوق لاکچری محسوب میشد

کلا نسل بعد از ما از بیخ و بن متحول شد 
ما همون نسل تباهی بودیم که کل هفته رو صبر میکردیم تا خانوم مجری بیاد روز جمعه برامون کارتون پخش کنه   Khansariha (56)
حالا تلویزیون هم همه نداشتن ؛  ما تلویزیون سیاه سفید داشتیم که صفحه نمایش کوچیکی داشت یه تلویزیون قرمز رنگ

بازی ایران استرالیا رو یادمه ؛ همه جمع شده بودن خونه ما شبکه 2 فوتبال رو ببینن کلا چند نفر بیشتر تلویزیون نداشتن ؛ تقریبا 5 ؛ 6 سالم بود

دوتا کانال بیشتر هم نداشتیم شبکه 1 و شبکه دو
این تلویزیون ها کنترل نداشت بعد همیشه تو همه خونه ها کنار تلویزیون یه انبردست بود که با اون انبردست کانال عوض میکردیم  4chsmu1
این دیگه توضیحش سخته خودتون برید تحقیق کنید ببینید چجوری با انبردست کانال عوض میشد  65
ما خیلی مرفه محسوب میشدیم چون هم تلویزیون داشتیم هم لباسشویی هم اینکه بابام یه وانت داشت . اون دوران اگه یه ماشین داشتی همه میگفتن چقدر وضعشون خوبه 

یه لباسشویی داشتیم لباس رو از بالا میریختی تو ؛ دکمه ش رو که میزدی فقط به یک طرف میچرخید . انقدر میچرخید تا خاموشش کنی . این لباسشویی تو اتاق بود تلویزیون هم روی لباسشویی بود! 
میدونم نباید اینجوری باشه ولی خب بود ! 

بعد جمعه که میشد مامانم لباسشویی رو میبرد تو حیاط که لباس بشوره تلویزیون رو از روی لباسشویی میذاشت زمین دیگه تلویزیون هیج جا رو نمیگرفت 
یه هفته صبر میکردیم کارتون ببینیم همون موقع که شروع میشد مامانم میرفت لباس بشوره

یه روز جمعه همه بچه های فامیل دور هم بودیم همه اومده بودن کارتون نگاه کنیم  Khansariha (56)
خیلی بودیم فکر کنم 15 نفر میشدیم
داشتیم کارتون نگاه میکردیم بعد یهو تلویزیون خود به خود ترکید
 ... 
بعد عمه م خونه ما بود .  اومد دعوامون کرد که 20 نفری نشستین جلوی یه ذره تلویزیون معلومه دیگه بهش فشار میاد میسوزه  65
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
(1400 دي 13، 21:49)رامین. نوشته است:
(1400 دي 13، 18:46)افرا نوشته است: خوندمش تک تک اون لحظات رو تصور میکردم و بیشتر و بیشتر دلم میگرفت...

با اینکه بانمک نوشته بودش ولی ممکنه یکی باهاش کلی دلش بگیره...

وقتی مامانم از دوره ی مدرسه ی خودشون میگه هم همینطوری میشم... کلا نابود میشم... 

اصلا باعث میشه خجالت بکشم از خودم...مثل یه تلنگریه که میزنه میگه تو که همه چی داری پس ازشون درست استفاده کن....

درسته زمان ماهم سخت بود درس خوندن ولی به بعضی قسمتاش نگاه میکنم از خجالت اب میشم نمیتونم اینجا تعریفشون کنم Shy مث چیزایی که 

بابام برام میخرید! Shyزیادی خوب بودن!

ماشالاه به رامین عزیز که دریارو قهوه ایی میکشید....در اصل صحرا میکشید Gigglesmile

مداد سفید هم برای هایلایتای سیاه قلم استفاده میشه ولی اخه به چه درد بچه ها میخوره؟! 17

انشالاه که موفق باشید...پست قشنگی بود 53


بعضی از پست ها رو بچه های کانون درکی ازش ندارن چون من 21 سال پیش رفتم اول ابتدایی خیلی از بچه های کانون هنوز به سن 21 سالگی نرسیدن

امثال من یا خانوم شادن و خانوم سنا بازمانده ی نسلی هستیم که فرزند آوری محدودیتی نداشت ! هر چی بچه بیشتر بود میگفتن خدا روزیشو میده مشکلی نیست . نسل بعد ما خیلی زود تغییر کرد و خانواده ها رو اوردن به تک فرزندی و دو فرزندی

ما به نسبت خیلی خانواده کم جمعیتی بودیم کلا 4 تا بچه بودیم ؛ تو همکلاسیام اکثرا همه بالای 6 تا بچه بودن
چون بچه زیاد بود اصلا توجهی به بچه نمیشد میگفتن کم و زیاد به هر حال بزرگ میشه دیگه . الان تعداد بچه ها کمتره این باعث شده بچه ها عزیزتر بشن پیش خانواده ها

و یه چیزی هم که بود همه چیز به شدت ساده بود و همه یه شکل زندگی میکردن . 
اینکه خانوم شادن میگن ته خودکار رو اب میکردیم و مداد رو بهش میچسبوندیم تا بلندتر شه بتونیمم تا تهش استفاده کنیم واقعا همینطور بود ولی چون همه این شکلی بودن یه چیز عادی بود ؛ کسی بخاطر این کارها مسخره نمیشد

من یادمه یکی از همکلاسیام مدادنوکی داشت یعنی تو کلاس پادشاهی میکرد 
یا مثلا داشتن دفتر سیمی یه چیز فوق لاکچری محسوب میشد

کلا نسل بعد از ما از بیخ و بن متحول شد 
ما همون نسل تباهی بودیم که کل هفته رو صبر میکردیم تا خانوم مجری بیاد روز جمعه برامون کارتون پخش کنه   Khansariha (56)
حالا تلویزیون هم همه نداشتن ؛  ما تلویزیون سیاه سفید داشتیم که صفحه نمایش کوچیکی داشت یه تلویزیون قرمز رنگ

بازی ایران استرالیا رو یادمه ؛ همه جمع شده بودن خونه ما شبکه 2 فوتبال رو ببینن کلا چند نفر بیشتر تلویزیون نداشتن ؛ تقریبا 5 ؛ 6 سالم بود

دوتا کانال بیشتر هم نداشتیم شبکه 1 و شبکه دو
این تلویزیون ها کنترل نداشت بعد همیشه تو همه خونه ها کنار تلویزیون یه انبردست بود که با اون انبردست کانال عوض میکردیم  4chsmu1
این دیگه توضیحش سخته خودتون برید تحقیق کنید ببینید چجوری با انبردست کانال عوض میشد  65
ما خیلی مرفه محسوب میشدیم چون هم تلویزیون داشتیم هم لباسشویی هم اینکه بابام یه وانت داشت . اون دوران اگه یه ماشین داشتی همه میگفتن چقدر وضعشون خوبه 

یه لباسشویی داشتیم لباس رو از بالا میریختی تو ؛ دکمه ش رو که میزدی فقط به یک طرف میچرخید . انقدر میچرخید تا خاموشش کنی . این لباسشویی تو اتاق بود تلویزیون هم روی لباسشویی بود! 
میدونم نباید اینجوری باشه ولی خب بود ! 

بعد جمعه که میشد مامانم لباسشویی رو میبرد تو حیاط که لباس بشوره تلویزیون رو از روی لباسشویی میذاشت زمین دیگه تلویزیون هیج جا رو نمیگرفت 
یه هفته صبر میکردیم کارتون ببینیم همون موقع که شروع میشد مامانم میرفت لباس بشوره

یه روز جمعه همه بچه های فامیل دور هم بودیم همه اومده بودن کارتون نگاه کنیم  Khansariha (56)
خیلی بودیم فکر کنم 15 نفر میشدیم
داشتیم کارتون نگاه میکردیم بعد یهو تلویزیون خود به خود ترکید
 ... 
بعد عمه م خونه ما بود .  اومد دعوامون کرد که 20 نفری نشستین جلوی یه ذره تلویزیون معلومه دیگه بهش فشار میاد میسوزه  65


ولی خودمونیما من پارسال به تجربه پی بردم باید از دهه ۶۰ ها دور بود کلاس زبان شرکت کردم رفتم تو کلاس بزرگسالان کلا دو سه نفر بیشتر همسن من نبودن ماشالله نصف بیشتر دهه شصتی و هفتادی تعدادی شون هم عیال وار بودن هیچی نصف وقت کلاس به خاطره گویی سپری می شد و نتیجه گیری اش هم سر ما دو سه نفر خراب می شد
(1400 دي 13، 16:44)رامین. نوشته است:
(1400 دي 13، 15:16)_رعنا_ نوشته است: پست ۱ اسفند ۹۹ رو نمایی شد  4chsmu1
یادمه این پست را آقا رامین بعد اینکه گذاشتن پاک کردن

نوشتن این پست حدود 45 دقیقه طول کشید . پست رو کامل نوشتم بعد دکمه ارسال رو زدم .
 کلا 1 دقیقه بیشتر طول نکشید پشیمون شدم  پست رو حذف کردم  Khansariha (56)  تو همون زمان 1 دقیقه خانوم رعنا صفحه رو باز کرده بودن و پست رو دیده بودن

من فکر میکنم تو کانون بیشترین تعداد پست های حذف شده رو دارم ؛ کلی زمان میذارم مینویسم بعد از اینکه ارسال میکنم یکبار پست رو میخونم و 1 دقیقه به پست اجازه میدم از خودش دفاع کنه ؛ اگه به دلم نشست نگهش میدارم اگه به دلم نباشه همون موقع حذفش میکنم  Khansariha (56)

 3 ماه پیش بود عاشق فاطمه زهرا از بازیافتی ها کانون پستم رو پیدا کرد برام فرستاد ؛ میخواستم همون موقع ارسال کنم ولی بازم موند و ارسال نکردم ؛ تا اینکه دیشب یادم افتاد رفتم ارسال کردم  Khansariha (56)


بعد ارسال بازم یک دقیقه بعد قصد داشتم برم حذفش کنم ولی دیگه سنت شکنی کردم و تصمیم گرفتم حداقل 24 ساعت بهش فرصت بدم زنده بمونه و از خودش دفاع کنه  Khansariha (56)


وای آقا رامین
خیلی خوب بود Khansariha (13) 
واقعا به دلم نشست
منم اون مداد رنگیا که مغزش شل و ول بوده رو تجربه کردم
حـــدود 100 تا رخ دارم
ولی نمی دونم کدومِـــشَم!

نقل قول: بعضی از پست ها رو بچه های کانون درکی ازش ندارن چون من 21 سال پیش رفتم اول ابتدایی خیلی از بچه های کانون هنوز به سن 21 سالگی نرسیدن

امثال من یا خانوم شادن و خانوم سنا بازمانده ی نسلی هستیم که فرزند آوری محدودیتی نداشت ! هر چی بچه بیشتر بود میگفتن خدا روزیشو میده مشکلی نیست . نسل بعد ما خیلی زود تغییر کرد و خانواده ها رو اوردن به تک فرزندی و دو فرزندی

ما به نسبت خیلی خانواده کم جمعیتی بودیم کلا 4 تا بچه بودیم ؛ تو همکلاسیام اکثرا همه بالای 6 تا بچه بودن
چون بچه زیاد بود اصلا توجهی به بچه نمیشد میگفتن کم و زیاد به هر حال بزرگ میشه دیگه . الان تعداد بچه ها کمتره این باعث شده بچه ها عزیزتر بشن پیش خانواده ها

و یه چیزی هم که بود همه چیز به شدت ساده بود و همه یه شکل زندگی میکردن . 
اینکه خانوم شادن میگن ته خودکار رو اب میکردیم و مداد رو بهش میچسبوندیم تا بلندتر شه بتونیمم تا تهش استفاده کنیم واقعا همینطور بود ولی چون همه این شکلی بودن یه چیز عادی بود ؛ کسی بخاطر این کارها مسخره نمیشد

من یادمه یکی از همکلاسیام مدادنوکی داشت یعنی تو کلاس پادشاهی میکرد 
یا مثلا داشتن دفتر سیمی یه چیز فوق لاکچری محسوب میشد

کلا نسل بعد از ما از بیخ و بن متحول شد 
ما همون نسل تباهی بودیم که کل هفته رو صبر میکردیم تا خانوم مجری بیاد روز جمعه برامون کارتون پخش کنه   [تصویر:  khansariha%20(56).gif]
حالا تلویزیون هم همه نداشتن ؛  ما تلویزیون سیاه سفید داشتیم که صفحه نمایش کوچیکی داشت یه تلویزیون قرمز رنگ

بازی ایران استرالیا رو یادمه ؛ همه جمع شده بودن خونه ما شبکه 2 فوتبال رو ببینن کلا چند نفر بیشتر تلویزیون نداشتن ؛ تقریبا 5 ؛ 6 سالم بود

دوتا کانال بیشتر هم نداشتیم شبکه 1 و شبکه دو
این تلویزیون ها کنترل نداشت بعد همیشه تو همه خونه ها کنار تلویزیون یه انبردست بود که با اون انبردست کانال عوض میکردیم  [تصویر:  4chsmu1.gif]
این دیگه توضیحش سخته خودتون برید تحقیق کنید ببینید چجوری با انبردست کانال عوض میشد  [تصویر:  65.gif]
ما خیلی مرفه محسوب میشدیم چون هم تلویزیون داشتیم هم لباسشویی هم اینکه بابام یه وانت داشت . اون دوران اگه یه ماشین داشتی همه میگفتن چقدر وضعشون خوبه 

یه لباسشویی داشتیم لباس رو از بالا میریختی تو ؛ دکمه ش رو که میزدی فقط به یک طرف میچرخید . انقدر میچرخید تا خاموشش کنی . این لباسشویی تو اتاق بود تلویزیون هم روی لباسشویی بود! 
میدونم نباید اینجوری باشه ولی خب بود ! 

بعد جمعه که میشد مامانم لباسشویی رو میبرد تو حیاط که لباس بشوره تلویزیون رو از روی لباسشویی میذاشت زمین دیگه تلویزیون هیج جا رو نمیگرفت 
یه هفته صبر میکردیم کارتون ببینیم همون موقع که شروع میشد مامانم میرفت لباس بشوره

یه روز جمعه همه بچه های فامیل دور هم بودیم همه اومده بودن کارتون نگاه کنیم  [تصویر:  khansariha%20(56).gif]
خیلی بودیم فکر کنم 15 نفر میشدیم
داشتیم کارتون نگاه میکردیم بعد یهو تلویزیون خود به خود ترکید
 ... 
بعد عمه م خونه ما بود .  اومد دعوامون کرد که 20 نفری نشستین جلوی یه ذره تلویزیون معلومه دیگه بهش فشار میاد میسوزه  [تصویر:  65.gif]


ظاهرا تقریبا همسنیم....من یکم کوچولوترم Gigglesmile

خانم شادن خیلی فنی کار بودن Gigglesmile اتفاقا اون پستشون رو خوندم... 

به ذهنم زد با یدونه ازین بستای پیچی که میزنن به شیلنگ ، ته مداد رو سفت کنم! مشکل طولش هم میشه حل کرد! 

خیلی برامون جالب بود ازینکارا کنیم...

توی بعضی خونواده ها خیلی به مداد حساس بودن ، یعنی بچه باید مدادش رو تا سانت اخر استفاده میکرد بعد مثل تعویض باتری ماشین ، داغی رو 

میاورد تا مداد جدید بگیره! Gigglesmile

نقل قول: این دیگه توضیحش سخته خودتون برید تحقیق کنید ببینید چجوری با انبردست کانال عوض میشد  [تصویر:  65.gif]

اینو حدس میزنم سلکتور تعویض کانال ازین پیچیا بوده ، بعد اون ماسماسک روش شکسته بوده که با انبردست شفت وسطشو میگرفتن میچرخوندن!

نقل قول: میدونم نباید اینجوری باشه ولی خب بود ! 
Khansariha (13)

همونطور که گفتی دقیقا انگار یه مرزی این بین هست که همه روی اوردن به داشتن یدونه یا دوتا بچه داشتن.....

میشه همون اوایل دهه هفتاد تقریبا...

اسم خیلی ازین موارد رو همونطوری که گفتی نمیشه گذاشت "سختی"... بعضی جاهاش واقعا بامزست...

مثلا ما هرروز یک ساعت پیاده میرفتیم تا مدرسه توی برف و بارون قشنگ خیس میخوردیم! 17 

بعضی روزا تا زنگ اخر این فرایند خشک شدنمون طول میکشید! 42

الان جالبه برام میبینم همه بچه ها سرویس مدرسه دارن!

نقل قول: بعد عمه م خونه ما بود .  اومد دعوامون کرد که 20 نفری نشستین جلوی یه ذره تلویزیون معلومه دیگه بهش فشار میاد میسوزه  [تصویر:  65.gif]


بعضیا فوبیای سمندون داشتن Khansariha (13) ما که باهاش کیف میکردیم ....
میگم من قبل از اینکه پا به این دنیا بزارم پدربزرگم فوت شده بودن به داییم گفتم شخصیتشون بازگو کنید تا فیض ببریم گفتند ایشون یک دوستی از زمان بچگی داشتند به نام آقای رامین Gigglesmile
53258zu2qvp1d9v گفتن برخی حقیقت ها خیلی سخته اما بعضی هاشون واقعن غیر ممکنه 18
حالا دوستانی که همسن آقای رامین هستند اعلام منییت کنند وگرنه مجبور به نام بردنشون خواهیم شد Khansariha (13)
عزیزانی که در نوشتن پیام های طولانی سر رشته دارند قدم رنجه بفرمایند خودی نشون بدن  63
ده بیستا پیام طولانی بفرستین کار حله این پیام هم اون وسط گم میشه 4chsmu1
انشالله که آقای رامین و مدیران ارشد حالاها آنلاین نمی شوند؟ Badbakht
کانون یه وقت ها برام یه دلتنگی و غربت خاصی داره اونجا که میبینی یکی یه پستی گذاشته از چندین سال و پیش و آخرین فعالیتش دو سه سال یا چندین سال پیشه... و خیلی وقته از کانون رفته، سوال پیش میاد تو ذهنم که الان اون آدم تو چه وضعیتی قرار داره زندگیش چطور پیش میره یه جایی بوده به اسم کانون که توش رفقایی داشته و الان چندسال ازش گذشته... واقعا برام یه جوریه و دلتنگم می کنه و چیزی که درک می کنم این که حقیقتی که برامون باورش سخته اینه که نه تنها از کانون بلکه این دنیا با این همه زرق و برقی که برامون داره یه روزی ما هم میریم و این دلتنگی برا اینه که خونه ما اینجا نیس ما رهگذری بیش نیستیم و یه روزی به جای حقیقیمون برمیگردم، دلتنگی ما برا خداس تو این دنیا چیزی پیدا نمیشه که آرامش بی نهایت داشته باشه و محدود نباشه...  1
اللهم عجل لولیک الفرج  302

بر آن عهد که بستم هستم 27 /04 / 1401
عید غدیر خم ‌18 /12 /1443
(1400 دي 14، 14:50)KingAmir نوشته است: کانون یه وقت ها برام یه دلتنگی و غربت خاصی داره اونجا که میبینی یکی یه پستی گذاشته از چندین سال و پیش و آخرین فعالیتش دو سه سال یا چندین سال پیشه... و خیلی وقته از کانون رفته، سوال پیش میاد تو ذهنم که الان اون آدم تو چه وضعیتی قرار داره زندگیش چطور پیش میره یه جایی بوده به اسم کانون که توش رفقایی داشته و الان چندسال ازش گذشته... واقعا برام یه جوریه و دلتنگم می کنه و چیزی که درک می کنم این که حقیقتی که برامون باورش سخته اینه که نه تنها از کانون بلکه این دنیا با این همه زرق و برقی که برامون داره یه روزی ما هم میریم و این دلتنگی برا اینه که خونه ما اینجا نیس ما رهگذری بیش نیستیم و یه روزی به جای حقیقیمون برمیگردم، دلتنگی ما برا خداس تو این دنیا چیزی پیدا نمیشه که آرامش بی نهایت داشته باشه و محدود نباشه...  1


یه وقتاییم ک قدیمیای کانون میان انگار ، خاطرات خودت زنده میشه Khansariha (2)

چند وقت پیش ک اینجا دورهمی گذاشته بودن خیلی یاد خاطراتم افتادم
انگار تاریخ تکرار میشه، ادمایی دوسشون داشتی و میشناختیشونو در ادمای دیگه میببنی و همونقدر هم دوسشون داری (: ☘
یا انگار دوباره تو همون جو و حال هستی و همونقدر باعث ایجاد خوشحالی در وجودت میشه 

اینجا برای من خیلی حس دلتنگی داره...

ولی با همه دلتنگی هایی ک داره، یه خوبی داره 
اینکه 
با اینکه نمیدونیم سرنوشت هرکدوممون چی میشه یا حالمون چه طوره، میدونیم ک دوست مجازیمون داره زندگی میکنه تلاش میکنه و هنوز هم ادمای خوب وجود دارن (:

هر وقت یادشون بیافتی یه لبخند رو لبت نقش میبنده و به خودت افتخار میکنی ک بچه هایی رو شناختی ک هر لحظه برای خوب بودن و بهتر شدن، دارن تلاش میکنن Khansariha (2)

چیزی ک خیلی نایابه 49-2

و اگر واقعا رفیق باشیم ، روزی همدیگه رو ملاقات میکنیم 49-2
ولی اینبار برای بشارت و خبر پیروزی (:☘
امیرالمومنین (ع):

جاهِدوا فی ‌سَبیلِ‌‌‌اللهِ بأَیدیكُم فَإنْ لَمْ تَقدِروُا فَجاهِدُوا بِألْسِنَتِكُم فَاِنْ لَم تَقِدروُا فَجاهدوُا بِقُلوبِكُم.

در راه خدا با دستها (و جوارحتان) جهاد و مقابله کنید
و اگر نتوانستید با زبانتان و اگر نتوانستید(لااقل) با دلهایتان مجاهده نمائید✌☘

°•مستدرک، ج ١۱، ص ١٦•°
____

اون کسی ک باید ببینه میبنه ، دلسرد نشو رفیق✌
سلام از همه التماس دعا دارم امشب شبه خاصیه هرکی حاجت داره امشب شبیه که رد خور نداره،شهادت خانم فاطمه کبری (س)  Tears به کل دو عالم تسلیت باد
اللهم عجل لولیک الفرج  302

بر آن عهد که بستم هستم 27 /04 / 1401
عید غدیر خم ‌18 /12 /1443
سلام
مراقب خودتون باشین

2uge4p4

[تصویر:  nasimhayat.png]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان