انجمن شبانه روزی

[آریان]

دورهمی کانونی

سلام

داشتم می‌نوشتم که:

قرار نیست همیشه دورهمی‌هامون تلخ و جدی و سخت باشه. این بار این‌طور بود.
می‌تونیم کلی دورهمی‌های شیرین و دوست‌داشتنی هم داشته باشیم.

خب دیدم چرا موکولش کنیم به بعد؟
می‌دونم الان فصل درس و امتحانات هم هست. اما به اندازه یک ساعت می‌تونیم همه‌مون تایم‌مون رو خالی کنیم و دور هم باشیم. 

بالای همین تاپیک یه نظرسنجی گذاشته شده. لطفا شرکت کنید و بگید چه روزی باشه برای شما بهتره.
روز چهارشنبه ساعت 21 الی 22؟
یا
روز جمعه ساعت 21 الی 22؟
درس‌هاتون رو صبح و ظهر و بعدازظهرش بخونید و یک ساعت آخر شب رو استراحت کنید. 

و
کی مسئولیت پذیرایی رو برعهده می‌گیره؟
کی چند تا لطیفه برامون میاره؟
کی شیرین‌کاری بلده؟
کی معما و سوال‌های چالشی میاره برامون؟
کی می‌تونه فال بگیره؟
هر چی که تو این لیست نیست و از دست‌تون برمیاد هم قابل‌قبوله. 

به نظرم خوبه یه دور همی داشته باشیم
نظر شما چیه؟

سلامممم
موفقم
بنظرم در حق کانون به عنوان یه خانواده خیلی کم لطفی شده جدیدا(قدیمی نیستم ولی وقتی به یادداشت هاشون نگاه میکنم متوجه میشم که چقدر باهم صمیمی بودن و ارتباط داشتن)
میتونیم دوستای خیلیییی خوبی باشیم و فارغ از هرچیزی باهم حرف بزنیم و بهم کمک کنیم
البته این نظر منه 
منم جسارت نمیکنم از سوی بقیه حرفی بزنم

[silent scream]

سلام

به نظرم خوبه یه دور همی داشته باشیم 
نظر شما چیه؟ 

دورهمی همیشه فکرخوبیه.
چه روزی؟

[صادقین]

سلام به کانونی های گرامی
وقتتون به خیر باشه.

با جشن چهره های ماندگار سال 1400 کانون در خدمتتون هستم

این شما و این هم چهره های ماندگار 1400:

آقای یا باب الحوائج

و


آقای آرمین

و


سرکار خانم سنــا

و


آقای مهدوی

به این بزرگواران تبریک عرض می کنم

فراموش نکنیم هر کدوم از کانونی ها می تونن چهره ماندگار باشند، چون در راه پاکی قدم گذاشته اند
وقتی می تونیم از فرصت حضور و فعالیت در کانون استفاده کنیم، نشون میده هنوز امید هست.

ان شاء الله همه تلاش کنیم تا به نحو بهتر و عالی تر، از این محیط استفاده های مفید کنیم.
و با فعالیت های مفیدمون به اعتلای خودمون و پیشرفت کانون کمک کنیم.
تا همچنان کانون، در تاریکی ها درخشان باقی بمونه

از همه اهالی محترم کانون بابت فعالیت های خوب و مفیدشون، سپاس گزارم

ان شاء الله در پناه خدا موفق و پاک و عاقبت به خیر باشید
یا علی

[Roza_r]

تبررریک به ما بابت داشتن شماها

البته که کانون ماشالا پر هست از چهره های ماندگار و کاردرست مثل آقای صادقین که اسمشون در لیست نیست ولی در دل کانپنی ها ماندگارند 

[یا باب الحوائج]

سلام ظهر بخیر
ما میخواستیم دورهمی داشته باشیم که برادر صادقین عزیز زحمت این جشن را کشیدند
باز هم تشکر میکنم از همه بزگوارانی که به بنده حقیر لطف داشتند ان شاءالله بتونم فرد مفیدی باشم و این اعتمادی که به بنده شده را حفظ کنم ....
تبریک عرض میکنم به سه بزگواری که انتخاب شدند
خدا خیرتان بدهد به خاطر زحمت هایتان
جای خیلی ها خالیه از جمله برادر آرمین ....
برادر صادقین درست فرمودن همه ما میتونیم چهره ماندگار باشیم چون در مسیر پاکی هستیم و در حال جهاد...
ان شاءالله که همه بزگواران در پیشگاه خداوند متعال چهره ماندگار باشند
از همه کسانی که به بنده تبریک گفتند و یا خواهند گفت تشکر میکنم
جای خیلی ها در این لیست خالی هست ...
ان شاءالله اجرشان پیش خدا محفوظ باشه
یادمه پارسال میخواستم تو این مراسم شرکت کنم

سلام خدمت دوستان و عزیزان انتخاب شده هر سه عضو های خوب و عالی هستن خداقوت میگم خدمت تمام مدیران کانون
خوب تبریکات ماراهم بپذیرید توفیق حضور در کانون در سال گذشته را نداشتم
ان شاءالله امسال بتونم در انتخابات نفرات برتر شرکت کنم

چقدر عمر زود میگذره قدر لحظه لحظه را بدانیم

ز دست ، گوهر پر قیمت جوانی رفت
چو برق ، فرصت کوتاه زندگانی رفت
بهار عمر که هنگام دانش اندوزیست
پی هوا و هوسهای نوجوانی رفت
در پناه خداوند شاد و پاک باشید

[سنــا]

سلاااام  به همگی


تبریک میگم  به 
آقای  یا باب الحوائج
آقای آرمین که جاشون خالیه
و آقای مهدوی 

همینطور از آقای صادقین 

و همچنین  از تک تک اعضای کانون به خاطر بودن و همراهی و تلاششون

[مرد مقاومت]

سلامممم
موفقم 
بنظرم در حق کانون به عنوان یه خانواده خیلی کم لطفی شده جدیدا(قدیمی نیستم ولی وقتی به یادداشت هاشون نگاه میکنم متوجه میشم که چقدر باهم صمیمی بودن و ارتباط داشتن)
میتونیم دوستای خیلیییی خوبی باشیم و فارغ از هرچیزی باهم حرف بزنیم و بهم کمک کنیم
البته این نظر منه 
منم جسارت نمیکنم از سوی بقیه حرفی بزنم 

با این حرف خیلی موافقم...
چون ما با شخصیتی وارد کانون شدیم که هیچ جایی این شخصیت را نمی پذیرفت....
تو بد ترین شرایط کانونی ها باهامون بودن حتی زمانی که ما از ترس آبرو مشکلاتمون رو به پدر مادرمون نمیگفتیم ...
آره .
کانون بهترین جایی است که تو عمرم دیدم ...
چون کانون شخصیت اصلی منه خود واقعی داخل کانونه ....
کانون یک خانواده بزرگ و پر مهره و بی نظیر ....

[سرباز گمنام]

سلااام

خیلی تبریک میگم

به آقا آرمین که فعلا در غیبت هستن؛ امیدوارم زودتر حالشون خوب بشه و برگردن

به برادر یا باب الحوائج عزیزم، ممنونم بابت زحماتش

به برادر مهدوی عزیز؛ که همیشه کنار دوستان بودن و بهشون کمک کردن. من پاکیم رو به برادر مهدوی مدیون هستم 

به خانم سنا که برای کانون خیلی زحمت میکشن؛ ممنونم بابت زحماتتون

و اما به قول خانم رزا، کانون پر از قهرمان هایی هستش که اسامی شون باید اینجا نوشته بشه

از جمله آقای صادقین که خیلی برای کانون زحمت میکشن 

[پشتکار]

سلام
من نمی تونم به خاطر ناراحتی بخوابم
کسی هست که راهنماییم کنه در این مورد؟
می دونم که اگه برم تو رخت خواب همه فکرا و ناراحتی ها و... میاد سراغم و نمی تونم بخوابم

[silent scream]

سلام
من نمی تونم به خاطر ناراحتی بخوابم
کسی هست که راهنماییم کنه در این مورد؟
می دونم که اگه برم تو رخت خواب همه فکرا و ناراحتی ها و... میاد سراغم و نمی تونم بخوابم

سلام
نوشتن افکاری که به ذهن میان یکی از بهترین روش‌ها برای تخلیه ناراحتی‌ها و عصبانیت‌هاست. 
یه برگه و خودکار بردارین و هرچیزی که به ذهنتون میاد و باعث ناراحتی‌تون هست رو بنویسید... برای من خیلی خیلی موثره. بعد از نوشتن میتونم با خیال راحت و باکیفیت بخوابم.

[یاقوت]

سلام 
چند روزی بود ب فکرتون بودم گفتم بیام گوسفند عید قربان بیارم 

پیشاپیش عید قربان مبارک
ــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نصف شبی هم اومدم تنهام اینجا  
باز چراغ های ی تعداد تاپیک روشنه . یعنی تو تابستون این همه مصرف برق کانون و نمیفهمم 
ب فکر صبحانه هم بودم ،هرکی اولین نفر بعد از اذان صبح آنلاین شد (میدونم سنابانو هست   ) اون تقسیم بندی کنه هرچقدر دلش خواست برداره 


ــــــــــــــــــــــــــ

پ ن 1 : ب وقت 3.37 تیر ماه 1401 چشمام باز نمیشه و فراوان فراوان گرسنه هستم . از خدا ک پنهون نیست از شما چ پنهون امروز آبگوشت داشتیم . اینطور شد ک همه غذاشون و صرف کردن و نهایتا هیچکسی ی نیم نگاهی ب من نینداخت ک گرسنه ست . خواستم قهر کنم دیدم اونم فایده نداره . نتیجه اینکه جایی ناز کنید ک نازتون و بکشن   هیی خدا کجاست آن روزهای خوش گذرانی 

پ ن 2 : افراد سال 1400 و نگاه کردم ، تبریک میگم ب همگی . معرفتی یکی اون مدال سالش و بده من   همیشه آرزو داشتما فرد سال بشم ولی خب امان از پاییز و زمستان ک برهان ن بحران روحی من رو در اوج نگه میدارن   فکر ک میکنم هیچوقت تو این6 ماه کانون نبودم یا هم کم بودم یا هم دیگه دیگه 

پ ن 3 : چند روز بعد ی امتحان مهمی دارم . این دلیل شب بیداری و صبح تا ظهر خوابیدن و ظهر تا عصر استرس و ب زور قهوه بیدار موندن و برام ب ارمغان آورده و غیره    سوال پیش میاد اینجا ک آیا شماهم قهوه میخورید دهن و گلو بیابان میشه ؟ 
چندوقت پیش از ی جایی قهوه پرکافئین خریده بودم نصف شب تو بیمارستان بودم ب خاطرش   نتیجه اینکه قهوه بد است . چای سروره 

پ ن 4 : ی تعداد از رنگی ها بازنشسته شدن انگار . چیکای عزیزم ، کویین خوشگلم ، شادن بانوی ناز ، عطررهایی عزیز و صبور ، لبخند جانم : ) دوسشون دارم . واقعیه واقعی دوسشون دارم و ب یادشون هستم   
پ ن 5 : آقای باب الحوائج و خانم مشکات تبریک میگم . امیدوارم همه چ عالی پیش بره براتون  
پ ن 6 : عید قربان اینجا کباب با جوج و نوشابه زدین ب یاد منم باشید   من اونموقع در حال کسب علم خواهم بود اگر قسمت باشه   قلبم درد گرفت از این حجم اندوه   

پ ن 7 : میگم کسی نرفته خونه بخت ؟ اینطور ک مشاهده مینمایم خبری نیست . چرا ؟چگونه ؟ و چ شد ؟   افراد اول صف لطفا توضیح بدین خب . افراد ته صف شاید منتظرن 

پ ن 8 : امشب با ی دوستی حرف میزدم ، نوشته بود دنیام کوچیکه . سری پیشم میگفت دنیای بزرگ میخوام . گفتم بالاخره تکلیف چیه ؟ آخرش من و متهم کرد گفت تو راضی نیستی انگار . منکه راضیم از دنیام . براش ننوشتم ولی تو دلم گفتم  روزهای گذشته خوب بودن ها. میخوام برگردم بچگیم . مثلا سن 5 سالگی اینا 
این دوست ی جمله ی خوبی نوشته بود : ما یه چیزایی رو تو اون روزا جاگذاشتیم. شایدم اون روزا یه چیزایی تو ما به جا گذاشتن.

پ ن 9 : ساعت 4 صبح اومدم ک مثلا کسی نباشه . الان سه تا پیام دریافت کردم   آقای مهدوی و سایلنت اسکریم عزیز جغد های کانون هستن   البت آقای پشتکار و حیدرکرار نامی هم موقع اومدنم آنلاین بودن . چرا دیر میخوابید ؟

پ ن 10 : اذان صبحم شد . ب وقت اذان اشنالله اول سلامتی بعد دلخوش داشته باشیم . 

پ ن هارو ادامه بدم چند ص میرم جلو پس همینجا ختمش میکنم   فقط ی چیزی بگم رفتم کره و پنیر بخرم کرده شده 65 هزار تومن پنیر شده 50 هزار . اممم یکم زیاد ک فکر میکنم کم کم باید فتوسنتز کنم   

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 جدی نوشت با چاشنی یکمی غم : کاش اون شب هایی ک با رضوانه بیدار میموندیم و اون کار میکرد غر میزد و من شیطنت ، کاش حضور آقای رضاکا و مهندس و علی ناشناس ، کاش مدیریت شاد آقا رامین و اون آنلاینی طولانی ، قاطی کردن اسم آرمین رامین و شوخی هاشون ، حضور آقای شازده و سرزدن های ثابت چند ساعت و کمک هاشون ، آقای عاشق و نقشه ی توطئه و شورش در نبود مدیر کل ، حضور آقای جناب خان ، پست های پاکی آقای همساده و تجربیاتشون ، شوخی های لئا و مهرخدا ، دارلینگ و حضور آقا امیرحسین خان ، آقای علیرضا 68 و اون پست های جشن آقای اراده و شقایق ، پست های دیالوک آقا یوسف ، حضور آقای مجاهد ، پست های عمگین آقای میپ و تلاش برای ترک ، پست های آقای تواب و حضور ثابتشون ، شب نشینی ها و منتظر موندن برای پست و تیکه پروندن یکی ک زودی جواب بدیم و خنده بیاد رو لبمون ، (اون اوایل ک آقا شهریار و آقای کارما اومده بودن هم حتی یادمه ک چقدر میخندیدیم ب کل کل هاشون )و خیلی از خاطرات ...... برمیگشت . 
اعتراف میکنم گم شدیم بین زندگی واقعی و درس و کار و غیره و غیره .. قرار نبود این مدل بشه . 
تنها کاری ک میتونم بکنم برم پیام های سال 97 و بخونم . اونهمه دور ب نظر میاد این اتفاقات 

با اخم نوشت : محض رضای خدا کمتر اسم تغییر بدین   من گم شدم الان 

[مهدوی]

عه، تا اذان نگفته اول بذارید دخل سفره رو دربیارم بعد برگردم جواب بدم

[مهدوی]

سلام خانم آتریسا 
خیلی خوش برگشتید 

دفعه پیش که اومده بودید، بی خبر رفته بودم مرخصی 

از خدا ک پنهون نیست از شما چ پنهون امروز آبگوشت داشتیم . اینطور شد ک همه غذاشون و صرف کردن و نهایتا هیچکسی ی نیم نگاهی ب من نینداخت ک گرسنه ست . خواستم قهر کنم دیدم اونم فایده نداره . نتیجه اینکه جایی ناز کنید ک نازتون و بکشن   هیی خدا کجاست آن روزهای خوش گذرانی  

منم هیچوقت کسایی رو که وقتی از غذا خوشم نمیومد و نمیخوردم، میگفتن ولش کنید سیره رو نمیبخشم 

پ ن 6 : عید قربان اینجا کباب با جوج و نوشابه زدین ب یاد منم باشید   من اونموقع در حال کسب علم خواهم بود اگر قسمت باشه   قلبم درد گرفت از این حجم اندوه  

ولله خانوم آتریسا این گوسفندایی که شما آوردین، ما رو یه لقمه نکنن ثوابه 
اینا بیشتر به درد گوسفند پارتی میخورن تا قربونی کردن 
حقیقتاً نگا استیل گنگو 

پ ن 8 : امشب با ی دوستی حرف میزدم ، نوشته بود دنیام کوچیکه . سری پیشم میگفت دنیای بزرگ میخوام . گفتم بالاخره تکلیف چیه ؟ آخرش من و متهم کرد گفت تو راضی نیستی انگار . منکه راضیم از دنیام . براش ننوشتم ولی تو دلم گفتم  روزهای گذشته خوب بودن ها. میخوام برگردم بچگیم . مثلا سن 5 سالگی اینا  
این دوست ی جمله ی خوبی نوشته بود : ما یه چیزایی رو تو اون روزا جاگذاشتیم. شایدم اون روزا یه چیزایی تو ما به جا گذاشتن.

نمیدونم؛ خیلی‌ها رو میبینم که اینو میگن 
راستش یه بار توی یه کتابی خوندم که می‌گفت ما همیشه حسرت گذشته رو میخوریم، این در حالیه که وقتی اون موقع زندگی می‌کردیم هیچ حس خاصی به زندگی نداشتیم. در واقع؛ همین الآن هم که داریم حسرت گذشته رو میخوریم؛ تا چند سال دیگه حسرت زمان حاضر رو هم خواهیم خورد 
و مثال می‌آورد و می‌گفت که یه زمانی علی حاتمی فیلماش رو بر اساس خاطرات اواخر دوره قاجار و صلح و صفای خانه های اون دوران می‌ساخت و حالا مایی که از دیدن فیلمها و شنیدن ماجراهای دهه 60 لذت میبریم و حسرت اون دوره رو میخوریم و مدام این روند ادامه داره 

اما نمیدونم برای من چرا اینطور نیست 
بیشتر از گذشته فراریم تا مشتاق؛ کسی چه میدونه؟ شاید آینده بهتر باشه. مطمئناً سرگذشت ها متفاوته.

پ ن 9 : ساعت 4 صبح اومدم ک مثلا کسی نباشه . الان سه تا پیام دریافت کردم   آقای مهدوی و سایلنت اسکریم عزیز جغد های کانون هستن   البت آقای پشتکار و حیدرکرار نامی هم موقع اومدنم آنلاین بودن . چرا دیر میخوابید ؟ 

عملیات شناساییتون با موفقیت انجام شد 
فکر اینکه دو ساعت دیگه باید برم سر کار مغزمو خشک میکنه 
کاش یه دکمه ای بود وقتی فشارش بدیم خوابمون ببره 
فکر کنم هنوز باید یکی دو روز دیگه بیدار بمونم تا بیهوش بشم 

فقط ی چیزی بگم رفتم کره و پنیر بخرم کرده شده 65 هزار تومن پنیر شده 50 هزار . اممم یکم زیاد ک فکر میکنم کم کم باید فتوسنتز کنم   

یه مدت پیش روی یه گونه جانوری مطالعه میکردم که میتونه برای مدت خیلی طولانی بدون غذا زنده بمونه؛ فکر کنم باید ازش قرص تهیه کنیم بفروشیم؛ سود خوبی داره 




پ.ن: صبح اول هفتتون بخیر 

[عارفه]

سلام و درود یاقوتی جونم
 یادت کردم چند وقت پیش. یادش بخیر پارسال واسه نشریه چه تو سر و کله هم زدیم
جات خالیه نارنجی جونم
چه خبرااا

[یاقوت]

عه، تا اذان نگفته اول بذارید دخل سفره رو دربیارم بعد برگردم جواب بدم

 ( این دختر اصلا خود منه   )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دفعه پیش که اومده بودید، بی خبر رفته بودم مرخصی 

آره یادمه . من شایعه کردم رفتین بی خبر سراغ کار خیر و بادا بادا مبارک بادا ولی انگاری شایعه م درست در نیومده 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منم هیچوقت کسایی رو که وقتی از غذا خوشم نمیومد و نمیخوردم، میگفتن ولش کنید سیره رو نمیبخشم 

میگم جسارتا از کدوم غذت خوشتون نمیاد ؟؟؟

ــــــــــــــــــ

ولله خانوم آتریسا این گوسفندایی که شما آوردین، ما رو یه لقمه نکنن ثوابه 
اینا بیشتر به درد گوسفند پارتی میخورن تا قربونی کردن 
حقیقتاً نگا استیل گنگو 

میگم اون دومی خوشگل نیست ؟ خدایی نگاه استیل گنگو 

ـــــــــــــــــــــــ

بیشتر از گذشته فراریم تا مشتاق؛ کسی چه میدونه؟ شاید آینده بهتر باشه. مطمئناً سرگذشت ها متفاوته.

آینده انشالله برای همه بهتر میشه 

ـــــــــــــــــــــــــــــ

عملیات شناساییتون با موفقیت انجام شد 
فکر اینکه دو ساعت دیگه باید برم سر کار مغزمو خشک میکنه 
کاش یه دکمه ای بود وقتی فشارش بدیم خوابمون ببره 
فکر کنم هنوز باید یکی دو روز دیگه بیدار بمونم تا بیهوش بشم 

منم 5.30 خوابیدم دوساعت بعدش بیدار شدم   
کاش ی ساعت برنارد داشتیم دنیا وایمیساد ما یکم میخوابیدیم   
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یه مدت پیش روی یه گونه جانوری مطالعه میکردم که میتونه برای مدت خیلی طولانی بدون غذا زنده بمونه؛ فکر کنم باید ازش قرص تهیه کنیم بفروشیم؛ سود خوبی داره 

سود نصف نصف چون ایده رو من انداختم سرتون 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سلام و درود یاقوتی جونم 
 یادت کردم چند وقت پیش. یادش بخیر پارسال واسه نشریه چه تو سر و کله هم زدیم 
جات خالیه نارنجی جونم 
چه خبرااا

سلام عزیز جان . چطوری ؟
عه؟؟؟ چ خوب . 
آره آره یادمه : )
فدایت گل دختر . خبر سلامتی و خوبی خدا رو شکر . 
تو چ خبر ؟