1395 تير 18، 23:48
ویرایش شده
شکنجه چیه
میگم نازشون میکردم
اونا هم منو دوس داشتند
(1395 تير 18، 23:48)Queen نوشته است: پرنده ها با من رفقیند
شکنجه چیه
میگم نازشون میکردم
اونا هم منو دوس داشتند
(1395 تير 18، 23:46)sin-sin نوشته است:(1395 تير 18، 23:43)Queen نوشته است:(1395 تير 18، 23:40)sin-sin نوشته است:(1395 تير 18، 23:37)Queen نوشته است: نه سین سین جون
من روزی ده بار به لونشون سر میزدم
سری اولو که روزی چندبار جوجه هاشو می آوردم پایین و نازشون میکردم مامان دومشون بودم خب
ولی مامان و باباشون مرتب بهشون سر میزدن و براشون غذا میاورد ن با این که من و دیده بودن پیش اومده بود که بهم حمله کنند که فرارمی کردم
با چشم های خودم دیدم ها , چند سال پیش همچین چیزی برای یه لونه ی یاکریم که لبه ی پنجره مون خونه ساخته بود پیش اومد , یه گیجی وقتی مادرشون روی بچه ها خوابیده بود نمیدونم چی پیش خودش فکر کرده بود که مادرشون رو نوازشش کرد و مادرش هم رفت و وقتی برگشت و دوباره رفت دیدیم شکم بچه اش پاره شده و کشتتش ...
چه بی رحم
اما یاکریم های الان با آدما خو گرفتند و شهری هستند و زیاد وحشی نیستند
اتفاقا بی رحم نبود فقط خنگ بازی در اورد, وقتی مادرشون نبود میتونست حداقل بچه شون رو اروم نوازش کنه , مرغ نبود که اخه ...
بعدش کلی ناراحت شد چون همش براشون دونه میریخت
(1395 تير 19، 0:04)Queen نوشته است:
اصلا هم پشیمون نیستم خیلی هم خوب کاری کردم
منم یک بار در دوران کودکی هنوز مدرسه نمیرفتم
رفتم یه گنجشک از تو لونش برداشتم
آخه دیدم زیادن بعد یکی شو برداشتم که تو بزرگ کردن و تربیتشون به مامانش کمک کنم
خلاصه گنجشکه رو آوردم خونه هرچند مامانم دعوام کرد اما من نبردم بزارم سرجاش
آقا هرچی به این غذا میدادیم دهنش همجنان باز بود شبها همش جیک جیک میکرد نمیذاشت بقیه بخوابن
اون موقع ها تازه یاد گرفته بودم قلاب بافی کنم رفتم یه سبد خیلی کوچولو براش بافتم و با زنجیرزنی دسته هم براش گذاشتم
بعدازظهرها میذاشتمش تو سبدش که حکم کالسکشو داشت و میبردمش بیرون گردش کلی هم برای دوستام کلاس میذاشتم
اما بعد یه مدت مرد
فکر کنم حکم اعدامم هم صادر شد
(1395 تير 19، 0:04)Queen نوشته است:
اصلا هم پشیمون نیستم خیلی هم خوب کاری کردم
منم یک بار در دوران کودکی هنوز مدرسه نمیرفتم
رفتم یه گنجشک از تو لونش برداشتم
آخه دیدم زیادن بعد یکی شو برداشتم که تو بزرگ کردن و تربیتشون به مامانش کمک کنم
خلاصه گنجشکه رو آوردم خونه هرچند مامانم دعوام کرد اما من نبردم بزارم سرجاش
آقا هرچی به این غذا میدادیم دهنش همجنان باز بود شبها همش جیک جیک میکرد نمیذاشت بقیه بخوابن
اون موقع ها تازه یاد گرفته بودم قلاب بافی کنم رفتم یه سبد خیلی کوچولو براش بافتم و با زنجیرزنی دسته هم براش گذاشتم
بعدازظهرها میذاشتمش تو سبدش که حکم کالسکشو داشت و میبردمش بیرون گردش کلی هم برای دوستام کلاس میذاشتم
اما بعد یه مدت مرد
فکر کنم حکم اعدامم هم صادر شد
(1395 تير 19، 0:12)آقای ضربتی نوشته است:(1395 تير 19، 0:10)Queen نوشته است: از بی رحمی نبود از دوست داشتن زیاد بود
منم پرنده دوست دارم ولی خب گناه دارند
دلم نمیاد از مادرشون جداشون کنم