1395 تير 20، 22:17
ما خودمون یه روستا داریم.....کل روستا هم به اسم خاندان ماست!.... .....زورمون زیاد بوده اسمش واسه ما شده!...
به قول آقا رامین گل منم آرزوم بود چند روز تعطیل بشیم بریم اونحا....اما
الان نزدیک به سه ساله خونواده میرن اونجا اما من نرفتم!....
کلا وضع زندگی و روحیات منم خرابه ...اما دارم فکر میکنم چطور بازم خودمو رو به راه کنم....آخه هر چقدر فکر میکنم زندگی این دنیا ارزشش رو نداره..... .
باید رفت و دید و خورد و پرید و خرید و نوشید و ......
شاید یه چیزی بگم خندتون بیاد .....اما ما توی روستا توی طویلمون چند تا گاو داشتیم!...و داریم!!.......گاهی اوقات میبردمشون توی مزرعه ی گندم برای چرا.............
یادمه هر موقع من گاوارو میبردم برای گردش هیچ وقت فرار نمیکردن اما همین که بقیه میبردن فرار میکردن.......گاوا هم با اون گاویشون فهمیده بودن من موجود بی آزاری ام
دیگه عرضی نیست !...باقی خاطرات بماند برای وقتی که کسی از روستا گفت!...