انجمن شبانه روزی

**رند** · 1395 آبان 10، 23:40

(1395 آبان 10، 19:06)روزبه نوشته است: دو کیلو و نیم شیرینی خوردی.. تازه میگی حال نداد
هیچ خبری از شیرینی نیس دیگه
حقوق نجومی کجا بوده... من حتی کلید مدیریتم بهم ندادن
زنگ میزنم، صادقین درو باز میکنه

بابا چرا حرف در میاری
دو کیلو و چهارصد گرم بود 4chsmu1

بعدشم بگو ماشاالله 4chsmu1

تو سن رشدم 4chsmu1

خب تقصیر خودته صد بار گفتم پیژامه بپوش بیا کانون تا راحت بتونی مثل این فیلم چینی ها فرتی بپری اون طرف مدیریت 4chsmu1

**روزبه** · 1395 آبان 10، 23:52

دیگه شلوغ بازی در نیارین

الان حراست با یه دبه تینر میاد همه مونو خلع رنگ میکنه

برید به خلق خدا کمک کنید... همه تلپ شدین شبانه روزی

الان میرم برقو قطع میکنم

**عاشق فاطمه زهرا** · 1395 آبان 11، 0:21

(1395 آبان 10، 23:40)رند نوشته است:
(1395 آبان 10، 19:06)روزبه نوشته است: دو کیلو و نیم شیرینی خوردی.. تازه میگی حال نداد
هیچ خبری از شیرینی نیس دیگه
حقوق نجومی کجا بوده... من حتی کلید مدیریتم بهم ندادن
زنگ میزنم، صادقین درو باز میکنه

بابا چرا حرف در میاری
دو کیلو و چهارصد گرم بود
بعدشم بگو ماشاالله
تو سن رشدم
خب تقصیر خودته صد بار گفتم پیژامه بپوش بیا کانون تا راحت بتونی مثل این فیلم چینی ها فرتی بپری اون طرف مدیریت

شما دیگه خیلی تو سن رشدی.
بیست تا دونه نیمرو رو هم خوردی. Swear1

د بی انصاف ، لااقل می ذاشتی خوب بپزه ، همین جوری خام خام؟ Swear1

**پشتکار** · 1395 آبان 11، 0:40

آقا بحث رو عوض کنین.
خلبانان ملوانان

**می توانم** · 1395 آبان 11، 10:46

تو رو خدا اگه با جعبه ش کاردستی درست نکردین
بدن من بوش کنم
حداقل بوی شیرینیا بهم برسه
53258zu2qvp1d9v

اینجا طوفان است
فک کنم قراره بباره
2uge4p4

آقا روزبه بی کلید بیشتر خوش میگذره
302

**روزبه** · 1395 آبان 11، 13:04

اینجا خیلی طوفان تره

**می توانم** · 1395 آبان 11، 18:40

اونجا کجیه؟
(به قول قهوه تلخ)

**روزبه** · 1395 آبان 11، 22:00

همون شهر دانشگاه دیگه

**آرمین** · 1395 آبان 11، 23:22

سلام
این که بعد چند وقتی بیای کانون و ببینی 4 تا پیام داری لذت بخشه...
این که ببینی هنوز زیر پست ها اسم هایی تشکر زدن که می شناسیشون لذت بخشه...
این که ببینی یه سری هایی که خیلی وقته نبودن پست دادن و دوباره می تونی ببینی شون لذت بخشه...

به اندازه نیم ساعت فرصت لذت بردن داشتم... Khansariha (69)

جای شما خالی یه سفر یک روزه رفتم اصفهان...
چه جایی بود...

حال آدم هاش چه خوب بود...
این از قد و قامت و رنگ و رخسارشون هم مشخص بود...
صحبت کردن باهاشون فقط باعث میشد مطمئن بشی که اشتباه نمی کردی...

ماشین نداشتیم و باعث شد کلی این طرف و اون طرف پیاده بریم...
از خیابون های شلوغش تا کوچه پس کوچه های خلوتش...
تجربه ی لذت بخشی که یه آدم سواره کمتر تجربه می کنه...

بافت قدیمی بعضی مناطقش واقعا برام جالب بود...

چقدر خارجکی بود... تو شهر ما از این چیزا که نداره... 4chsmu1

یه دسته بودن هر جا ما رفتیم اون ها هم بودن...
سی و سه پل بودیم بودن... تو رستوران بودن... کاخ هشت بهشت بودن... میدون امام بودن...
در نهایت به این نتیجه رسیدم یا اونا دنبال مان یا ما دنبال اوناییم و خبر نداریم...

سفر خیلی خوبه...
آدم با چالش های جدید مواجه میشه...
جایگاه واقعی یه سری چیزها رو آدم تو سفر می فهمه که کجاست...
چقدر می کمک کنه به خودشناسی...
گاهی خوشحال میشدم از بعضی عملکردهام.... و گاهی به شدت دپرس...

بعد به خودم گفتم بسیار سفر باید تا پخته شود خامی...
غصه نخور فقط دغدغه ای که ایجاد شد رو یادت بمونه که از دستش ندی...

24 ساعت هم اصفهان نبودیم...
ولی اون قدری این طرف اون طرف رفتیم که موقع برگشت حس می کردیم یه هفته ای اون جا بودیم...
کاخ هشت بهشت واقعا بهشت بود... فضای سبزی که پل خواجو رو به سی و سه پل میرسوند واقعا قدم زدن داشت... میدون نقش جهان هر چقدر هم می موندی خسته نمیشدی...
با این که اصلا برای تفریح نرفته بودم و موضوع چیز دیگه ای بود، ولی اون قدری خوش گذشت که مادرم همش می گفت سفر بعدی بریم کجا؟

برای خوش بودن حتما نیاز به اتفاقات خاص نیست...
نیاز به وقت های زیاد نیست...
نیاز به پول زیاد نیست...
کسی که بلد باشه خوش بگذرونه، راهش رو هم پیدا می کنه...

راستش
روزگاری دنبال خوشی های بزرگ و ماندگار بودم...
بی اطلاع از اینکه کسی که خوشی های کوچیک روزمره رو تجربه نمی کنه، طعم لحظات شیرین ماندگار رو هم نخواهد چشید...
در نهایت یه آدم افسرده ی درون تهی میشی با کلی عقده ناشی از زندگی زیست نشده...

خلاصه که سفر بعدی ان شالله دست جمعی و به صورت یک روزه به یکی از همین شهرهای دور و بر...
هر کی میاد بسم الله... Khansariha (69)

وقت هایی که نیستم دلم برای کانون خیلی تنگ میشه...
برای من دعا کنید...
یا علی...

**رند** · 1395 آبان 11، 23:37

سلام داداش آرمین
رسیدن به خیر اخوی 302

به به تمام حرفات درسته دادا با طلا باید نوشت 53258zu2qvp1d9v

یه روز اومدی شهر ما ببین چه فیلسوفی شدی ببین اگه دو روز می موندی چی میشد 4chsmu1

خبر میدادی دادا می اومدیم پیشواز 302

**روزبه**

آمدی جانش به قربانت ولی فرتی نرو...

**رند** · 1395 آبان 11، 23:51

(1395 آبان 11، 23:38)روزبه نوشته است: آمدی جانش به قربانت ولی فرتی نرو...

میشه بگی خودت کجای این شعر بودی؟
کلمه به کلمش داشتی جاخالی میدادی
حسودیت میشه؟ 4chsmu1

اصلا اینجا چیکار داری؟ برو تو کتابخونه درم ببند 4chsmu1

**روزبه** · 1395 آبان 11، 23:55

من اون لبخند ژکوند آخر مصراعم

کتابخونه سرده... پول گازو ندادیم... قطع کردن

کتابامو برداشتم آوردم اینجا... میزمم گذاشتم اون گوشه، کنار بخاری

**عاشق فاطمه زهرا** · 1395 آبان 12، 0:01

روزبه داداش یه دقه از میزت بلند شو برو رهروان برای گروهت اسم انتخاب کن برگرد.
رهروان رو کرسی انداختیم ، پنجره ها رو هم باز کردیم ، اصلا یه چیزی.
یکی از بچه ها رو بگیم یه سینی چایی ببره رهروان.
تا مگر بچه ها جمع شن. والا!‌ این جوری که هیشکی نمی ره رهروان.

**خانوم لبخند** · 1395 آبان 12، 0:02

(1395 آبان 10، 23:52)روزبه نوشته است: دیگه شلوغ بازی در نیارین
الان حراست با یه دبه تینر میاد همه مونو خلع رنگ میکنه
برید به خلق خدا کمک کنید... همه تلپ شدین شبانه روزی
الان میرم برقو قطع میکنم

چقدر با خوندن این پست خندیدم...
خدا خیرتون بده

شاد باشید همیشه..