امتیاز موضوع:
  • 34 رأی - میانگین امتیازات: 4.15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انجمن شبانه روزی

(1396 آبان 11، 19:27)rezvaneh نوشته است:
(1396 آبان 11، 15:46)Zeus نوشته است: سلام دوستان یه سوال داشتم
40 روز خوب تموم شد دیگه نیاز نیس تو تاپیک پاکی ماه محرم اعلام وضعیت کنم؟
مثلا امروز 41 روزگیه؟ 65

سلام.نیازی نیست 53

باش ممنونم رضوانه خانوم
اقای درخشنده خیلی وقته نیس کارشون دارم Hanghead
اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
[تصویر:  05_blue.png]
[تصویر:  shine_light_backgrounds_vector_537230.jpg]
 سپاس شده توسط
خوبین چه خبر ؟
من از خدمت سربازی اومدم 317 ولی فردا باید برگردم vayy

بعد خدمت میخوام اقدام کنم برای ازدواج برید برام دنبال دختر بگردید
[تصویر:  sms-rooz-pedar.jpg]
Confetti
به به عروسی رو افتادیم

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
تا سال 1954 باور تمام دنيا بر این بود که یک انسان نمی تواند یک مایل را زیر ۴ دقیقه بدود . 
آنها باور داشتند که انسان محدودیتهای فیزیکی دارد که هیچگاه نخواهد توانست یک مایل را زیر چهار دقیقه بدود! 
تا اینکه سر و کله راجر بنستر پیدا شد و در یک مسابقه یک مایل را در کمتر از ۴ دقیقه دوید . 
از آن به بعد در یکسال حدود بیست هزارنفر این رکورد را زدند و کم کم این کار به سطح دبیرستانها کشیده شد!! 
چه چیزی فرق کرد ؟ درعرض یکسال؟
هیچ چیز فقط یک کلمه :  "باور"
باورهاتون رو تغيير دهيد تا زندگيتون تغيير كند.
 سپاس شده توسط
(1396 آبان 12، 15:01)آقای ضربتی نوشته است: خوبین چه خبر ؟
من از خدمت سربازی اومدم  317  ولی فردا باید برگردم  vayy

بعد خدمت میخوام اقدام کنم برای ازدواج برید برام دنبال دختر بگردید


داداش به سلامتی

دنبال دختر برای شما گشتن خطریه ، چون ننه ی گرامیتون 4chsmu1 رو شما خیلی حساسن

ایشالا مادر گرامی که روتون حساسن یه دختر خوب مث خودتون براتون می یابن 53258zu2qvp1d9v

آقا مواظب خودت باش تو سربازی و ایشالا هر چه سریعتر تموم بشه و به همین زودیا خبرای خوشی ازتون بشنویم داداش 128fs318181
نذر کرده ام    یک روزی که خوشحال تر بودم    بیایم و بنویسم که   زندگی را باید با لذت خورد

که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید   و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد

یک روزی که خوشحال تر بودم  می آیم و می نویسم که     این نیز بگذرد

مثل همیشه که همه چیز گذشته است و   آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است

یک روزی که خوشحال تر بودم   یک نقاشی از پاییز میگذارم ,

 که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست   زندگی پاییز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ ,

یک روزی که خوشحال تر بودم   نذرم را ادا می کنم

تا روزهایی مثل حالا   که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است

بخوانمشان     و یادم بیاید که

هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد

و                                                           هیچ آسیاب آرامی بی طوفان

منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی   مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی

Khansariha (89)
 سپاس شده توسط
سلام یک سوال دارم : ممنون میشم دوستان عزیزم جواب بدن و مشارکت کنند:

چرا خیلی از چیزهایی که آرزو داریم و بر آورده میشه ولی بازهم لذتی نمیبریم :
مثلا در بچگی آرزوی داشتن ماشین داشتیم که با دوستان دور هم باشیم , الان که ماشین داریم ولی اتفاقی نمی افته در حالی که دوستان همان دوستان اند,
مثلا ما در نوجوانی با دوستان میرفتیم شهر دیگه حتی شب توکوچه  بودیم دور هم خوش بودیم و فقط میخواستیم یک آلونک باشه شب رو صبح کنیم , ولی وقتی هرکدوم از ما در سن جوانی خانه مجردی در آن شهر داریم دیر به دیر به هم سر میزنیم,
مثلا چرا هر اتفاقی که در زندگی ازش رد میشیم چرا عادی میشه, چرا گرفتن مدرک دانشگاهی , سر کار رفتن و ازدواج کردن و ... عادی میشه در حالی برای هر کدام از این روزها لحظه شماری میشه ؟

علت چیه واقعا ؟ منتظرم نظرات دوستان هستم , من الان تو مرحله ازدواج گیر کردم , ولی وقتی رفتم سراغ کیس مناسب فرض رو بر این گرفتم که من این شخص رو میخوام بعد نگاه کردم دیدم شرایطم خوب نیست , بعد حالم گرفته شد , چرا این سختی رو هم که پشت سر بگذارم بعدش عادی میشه ,

چه کار باید کرد در زندگی ؟؟
 سپاس شده توسط
دریفت جون موضوع خیلی خوبی رو پیش کشیدی داداش. زندگی ما پر از خواسته هاس که هرکدوم چه کوچک و چه بزرگ، مارو مشغول خودش میکنه و دست ما هم نیس که چیو دوس داشته باشیمو چه چیزی رو آرزو کنیم.
توی زندگی آرزوهایی هستن که کوتاه مدت هستن و ناشی از مادی بودن اون آرزو هستن. شما آرزوی داشتن ماشین داشتی در بچگی. چیزی که هیچ پسری نیس که آرزوش رو نداشته باشه. الان که ماشین زیر پامون هست، میبینیم که چقدر اون آرزو برامون کوچیک شده. دلیلش اینه که ما ذهنمون توی اون موقع تا همین داشتن یه ماشین قد میداده. ینی نمیتونستیم به چیز بزرگتری فکر کنیم. ما هرچی بزرگتر میشیم سقف ذهنمون هم منبسط تر میشه از نظر درک. پس قاعدتا توی سن 18 سالگی بزرگتراز 12 سالگیمون فکر میکنیم. 
دومین چیزی که میتونه دلیل این تفاوت ذهنیتمون در طول زندگی میشه، شاید جنبه ی مادی و معنوی بودن هدف هست. تمام اهداف مادی( که امیال و غرایض هم جزوِشون هست) یه روزی کوچیک میشن. بلا استثنا. مثالشم همین آرزوی ماشین، آرزوی داشتن خونه، ارزوی داشتن سفری به مثلا ونیز ایتالیا، آرزوی ازدواج، آرزوی داشتن فلان کنسول بازی، آرزوی درس خوندن توی فلان دانشگاه...
اهدافی که مطلق نیستن، معمولا اهدافی هستن که هرگز بزرگیشون رو برای ما از دست نمیدن. مثلا آرزوی تربیت دانش آموزایی که یه روز بشن یه انسان بزرگ برای خودشون.. کدوم معلمی رو دیدی که سیر بشه از تربیت دانش آموزِ اینجوری. چون هربار که خبری از اون دانش آموز موفقش میشنوه، حریص تر میشه واسه تربیت یه دانش آموزِ بیشتر.
توی فیلم فهرست شیندلر، وقتی اسکار شیندلر، زندگی هزاران یهودی رو از زنده سوختن نجات میده، آخر فیلم، به گریه میوفته و میگه میتونستم بیشتر نجات بدم."i could have done more" 
ینی کلا میخام بگم کوچیک شدن یه آرزو ینی مادی بودنش. نتیجه ای هم که میخام بگیرم اینه که هدفامون رو غیرمطلق(به عبارتی: معنوی، غیرمادی) تعیین کنیم نرسیدن به اهداف مادی، ناراحتمون نکنه.

پ.ن: کاش میشد اسمِ واقعی دریفت رو بدونیم Hanghead
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
                                                   شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
                                                   معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
                                                   در تمام لحظاتم، حامی و حاضر  خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
                                                   آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
                                                   هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
 سپاس شده توسط
(1396 آبان 14، 19:24)drift نوشته است: سلام یک سوال دارم : ممنون میشم دوستان عزیزم جواب بدن و مشارکت کنند:

چرا خیلی از چیزهایی که آرزو داریم و بر آورده میشه ولی بازهم لذتی نمیبریم :
مثلا در بچگی آرزوی داشتن ماشین داشتیم که با دوستان دور هم باشیم , الان که ماشین داریم ولی اتفاقی نمی افته در حالی که دوستان همان دوستان اند,
مثلا ما در نوجوانی با دوستان میرفتیم شهر دیگه حتی شب توکوچه  بودیم دور هم خوش بودیم و فقط میخواستیم یک آلونک باشه شب رو صبح کنیم , ولی وقتی هرکدوم از ما در سن جوانی خانه مجردی در آن شهر داریم دیر به دیر به هم سر میزنیم,
مثلا چرا هر اتفاقی که در زندگی ازش رد میشیم چرا عادی میشه, چرا گرفتن مدرک دانشگاهی , سر کار رفتن و ازدواج کردن و ... عادی میشه در حالی برای هر کدام از این روزها لحظه شماری میشه ؟

علت چیه واقعا ؟ منتظرم نظرات دوستان هستم , من الان تو مرحله ازدواج گیر کردم , ولی وقتی رفتم سراغ کیس مناسب فرض رو بر این گرفتم که من این شخص رو میخوام بعد نگاه کردم دیدم شرایطم خوب نیست , بعد حالم گرفته شد , چرا این سختی رو هم که پشت سر بگذارم بعدش عادی میشه ,

چه کار باید کرد در زندگی ؟؟

دریفت جان سوال خیلی خوبی رو مطرح کردی. جواب رضا هم خیلی خوب بود.
به نظر من دلیلش اینه که شما تا وقتی از چیزی دوری، اون چیز در نظرت خیلی بزرگ و با ارزش می‌آد.
اما انسان به هر چی که برسه، اون چیز در نظرش کوچیک جلوه می‌کنه.
چون دیگه بهش محیط شده، بهش رسیده، بهش چیره شده. وقتی به چیزی چیره بشه، اون چیز در نظرش بی ارزشه.
و دیگه داشتن اون چیز براش جذابیتی نداره.

خیلی شده، دختر و پسری قبل از ازدواج، عاشق و معشوق بوده‌اند، طوری که برای همدیگه هرکاری می‌کردن و جلو خانواده‌هاشون درمیان و کلی تلاش می‌کنن برای هم.
ولی بعد از ازدواج این عشق سرد می‌شه و حتی به طلاق منجر می‌شه.

مثال می زنم.
سیب وقتی بالای درخته و شما هم کودک و دستت نمی‌رسه اون سیب رو بخوری.
در این حالت نهایت آرزوت همون سیب بالای درخته....
اما وقتی با گذشت زمان و تلاش دستت به سیب برسه، می بینی که نه این سیب، اون چیزی هست که فکر می‌کنی و نه تو اون آدم قبلی هستی.
تازه می‌بینی که مثلا گوشه ی سیب جای کرم خوردگی داره، تازه یه مقداری لک و لوکی هم هست.

اما اگر شما هدف اصلیت رو رسیدن به اون بینهایت اصلی یعنی خدا در نظر بگیری و
تمام زندگیت رو زیر مجموعه اون قرار بدی، می بینی که همه چی عوض می‌شه.
هیچ وقت دچار سرخوردگی نمی‌شی و دست از تلاش برنمی داری توی هر حالتی.
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
یکی یه دونه اعتبار بدین به ماها رند شیم 4chsmu1

[تصویر:  e2cr_1.jpg]
53
سلام و خدمت همگی خوبین دوستان در پاسخ به سوال برادر عزیز دریفت  میتونم بگم که همه اینایی که گفتی یه مرحله از زندگیه دیدی مثلا میخای یه مدرک مثلا دیپلم بگیری باید امتحان بدی چقد استرس داری که خدایا چیکار کنم که امتحانم بهتربشه ولی وقتی امتحان تموم شد رفت میبینی خیلی راحت رفتی مدرکا گرفتی فقط یکم حرص الکی خوردی  تمام اینا یه مرحله هست که تا باهاشون روبه رو نشدی هم برات سخته هم دلت میخواد باهاش مواجه بشی البته شاید مثالم زیاد جالب نباشه ولی همش یه مرحلس وقتی از ازش عبور کردی میشه یه چیز مثل زندگی عادی الان دوباره یه چیز دیگه یادم افتاد توی درس اخلاق پارسالمون خوندم البته نمی‌دونم دقیقا مرتبط باشمولی میگم شاید درست باشه وقتی تا حالا یه کاریا کردی وشد جزء کارایی که تا حالا توی زندگی روزمره ت میکردی بدون اینکه بهش فکر کنی مثل قضا خوردن بشه برات این میشه جز ملکه ذهنیت یعنی بدون فکر کردن میری و انجامش میدی من فکر کنم اینم مثل همون باشه مثلاً گفتی آرزوم این بود که برم  ماشین بگیرم و با دوستام باشم خوب شاید چندین بار با دوستانت بودی و از بس برات تکراری شده اصلا جلوی چشمت نیاد یا یه مسئله دیگه این که بر میگرده به حریص بودن ما آدما که وقتی یکی از نیاز های ما برطرف میشه دلمون میخواد یه چیز بهتر نصیبمون بشه 
ببخشید سرتونا درد اوردم 303
 سپاس شده توسط
جدی؟؟؟؟؟
خوب شما بگید درمورد چی بحث کنیم
 سپاس شده توسط
بچه‌ها

یه چیزی بگم؟ Hanghead

احساس می‌کنم که این نسل کانون خیلی توی مسائل مذهبی داره تنبلی می‌کنه.
قبلا فراخوان دعای عهد که می‌دادن داداش اسوورد، ده نفر آدم می اومدن اعلام حضور می‌کردن و می‌خوندن.

یا وقتی چله می‌گرفتیم، سی چهل نفر ثبت نام می‌کردن و حداقل هفت هشت نفر تا آخرش می‌موندن.
یادم می‌آد یه دوره تاپیک نماز شب اینقدر شلوغ می‌شد که نگو...
تاپیک کنترل نگاه ذهن همین طور و ...

البته قبول دارم قبلا مدیریت و سرپرستی هم پیگیر تر بود، کار می‌کردن.
اما مدیر‌ها و سرپرست ها هم از همین بچه‌هان دیگه. پس حرف من به اون‌ها هم برمیگرده. 53258zu2qvp1d9v 

ما اومدیم اینجا که این گناه رو ترک کنیم. ترکش کردیم؟ اگر آره که هیچی. اگر نه، خب باید تلاشمون رو بیشتر کنیم دیگه. نه این که ناامید بشیم و از حرکت بمونیم.
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
سلام خدمت همه من که هستم ولی خستم ولی به همین راضیم کاش انقد خسته باشم که حتی فکرشم نیاد تو ذهنم 
چشم داداش عاشق من سعی میکنم توی این هفته بیام به جمع مسابقات مذهبی بپیوندم شاید این درس باشه که بتونم به سیر معنوی زندگیم برسم
 سپاس شده توسط
(1396 آبان 16، 10:33)smwarrior نوشته است: امروز حالم خوبببه 4chsmu1
خدا را شاکریم ازین بابت 2uge4p4 2uge4p4 
حال شماها چطوره؟ Khansariha (56)

ما هم خوبیم خداروشکر که شمام خوبی خاهر



گفتی بحثا جدی شده، خاستم یه سوال کنم که همه بگن نظرشونو و جدی هم نباشه موضوعش

سوال: توی دنیای هنر(خطاطی، موسیقی،نقاشی، ادبیات، سینما، تئاتر،فرش بافی، گل دوزی، معرق، منبت، طنز پردازی و...) کدوم هنر رو بیشتر از همه قبول دارین؟ به نظرتون کدومش جامع تر هست و آدم میتونه مسائل، احساسات، عقاید و نظراتش رو در قالب اون هنر ارائه بده؟ کدوم هنر از همه سخت تره و نیاز به خلاقیت بیشتری داره؟

من آخرنظر میدم. عیب نداره؟
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
                                                   شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
                                                   معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
                                                   در تمام لحظاتم، حامی و حاضر  خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
                                                   آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
                                                   هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
ظاهرا در نویسندگی بیشتر میشه اعتقادات ، احساسات ، نظرات و... رو ارائه داد.نه که بقیش نشه اما خب نویسندگی کلا با کلمات و جملات سرو کار داره قطعا راحتتر منظور شخص رو میرسونه و نیازی به فکر کردن در مورد منظور هنرمند نیست.
و در مورد قبول داشتن یا نداشتن و راجع به سختتر بودن فقط کسیکه در تمام اینها استاد باشه میتونه نظر واقعی بده
و کن اللهم بعزتک لی فی کل الاحوال رئوفا
خدایا به عزتت سوگند با من در همه حال مهربان باش

53 دعای کمیل 53
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان