1400 دي 18، 6:24
انگار همین دیروز بود که اول تابستون بود و رفتم سرکار برقکاری تو ساختمون با فامیلمون دقیقا یادمه اولین روز رو که رفتیم و شروع به کار کردیم اولش هیچی بلد نبودم بیشتر نگاه می کردم و منتظر بودم که باید چیکار کنم، فامیلمون روزهای هفته رو چون شرکت میرفت ما فقط پنجشنبه جمعه ها بود که میرفتیم سرکار تو ساختمون کار می کردیم... البته همیشه هم پنجشنبه جمعه ها نبود هرچی تعطیلی هم این بین بود ما میرفتیم سرکار یا یه موقع ها چهارشنبش هم میرفتیم توی تابستون، من شغل دیگه ای هم دو جا رفتم که از شنبه تا چهارشنبه اونجا و آخر هفته هم دو روز برقکاری اما درس ها که شروع شد دیگه سرکار نرفتم فقط همین آخر هفته ها اون یکی شغل ها رو بیخیال شدم دیگه از اون گرمای تابستون کار کردن تو ساختمون که روزی چند لیتر آب میخوردیم با همه سختی هایی ک بود تا رسیدیم کار کردن توی سرمای زمستون کلی بالا پایین داشت سختی داشت تجربه کسب کردم دیگه آخراش خودمم راه افتاده بودم و خیلی سخت هم بود یه موقع ها دلم نمیخواست برم سختیم میومد مخصوصا این اخرا که خیلی هوا سرد بود یه ساختمون نو ساز کسی هم زندگی نمی کنه هنوز داخلش تو این هوا، از هوای بیرون داخلش سرد تر و وسایلی هم که دست میزدیم همه یخ اما هرچه بود تموم شد و به خاطرات پیوست دیروز آخرین روز سرکارم بود
اللهم عجل لولیک الفرج
بر آن عهد که بستم هستم 27 /04 / 1401
عید غدیر خم 18 /12 /1443
بر آن عهد که بستم هستم 27 /04 / 1401
عید غدیر خم 18 /12 /1443