انجمن شبانه روزی

[مهدوی]

#پست_ویژه


میگم اگه زحمتتون نباشه، جهت جلوگیری از تعطیل شدن تاپیک جشن پاکی، یه نگاه به فراخوان زده شده بندازید


بد هم نیست به تاپیک جشن پاکی سر بزنید و به 9 برنده از اعضای قدیمی و جدید تبریک بگید
احتمالاً نمیدونستید یکی از برنده ها چند سال پاکی داره وگرنه همه اونجا رو شلوغ میکردید



خلاصه که همت کنید از فردیت خارج بشید کانون رو با همدیگه فعالش کنیم

[silent scream]

ان شاءالله که مشکل خاصی نباشه ولی خو شبیه کسی بودیم که شیرینی رو توی دستش گرفته بود میخواست میل کنه بعد یکی اومده با سرعت اونو از دستش درآورده و برده 

اینم شیرینی 
دعا کنید بقیه هفته هم تعطیل بشه.. 

گفته بودم کسی تقلب نرسونه وگرنه اعتبار منفی میدم 

در ضمن ما یه خانم میتوانم داشتیم، نه آقای میتوانم 

ما آقای می‌توانم نداشتیم، پس اشتباه گفتم و اعتبار منفی دادن کنسله.. 

ولی اعتبار منفی از مثبت خیلی دوست‌داشتنی تره..

[Amirali.d]

یعنی گذاشتن روزی چهار تا پست تو کانون این همه سخته

[.آرام.]

سلام 
یه نفر می خواست تولد خانم من می توانم رو بگیرن 
چی شد ؟

یه نفر شیرینی میاره ، زود جمع می کنه می بره 
یه نفر می گه جشن تولد می خوایم بگیریم ، نمی گیرن 

بچه ها یه ذره مهربون تر باشین 

[silent scream]

امروز اینجا کلی برف زد،
فردا مدرسه نیمه‌تعطیله‌..
بیاید شیرینی مدرسه نرفتنم و نوش جان کنید

  

خدایا تو رو خدا این هفته کامل تعطیل بشه

[Töprak]

سلام

منطقه  ما هم کلی برف باریده، خدارو شکر

خدایا تو رو خدا این هفته کامل تعطیل بشه

دوران ابتدایی ده ساکن بودیم، اون موقع ها کلی برف میود، یکی یه جفت از این چکمه ها

و یا این
پامون میکردیم و با مشقت فراوان راهی مدرسه میشدیم و روزای برفی با این امید به مدرسه میرفتیم که معلما نیان و مدرسه تعطیل شه   مدیر مدرسه و معلما رو هم رفته یه پیکان بیشتر نداشتن و شیش هفت نفری جمع میشدن تو پیکان و میومدن مدرسه و حال ما رو اساسی میگرفتن و دق ودلیشونو رو کسایی که مشق ننوشته بودن یا پای تخته نمی تونستن جواب بدن با سلاح های سردی که در اختیار داشتن از قبیل شلنگ و کابل و چوب و یا حتی گذاشتن خودکار بیک لای انگشت و فشار دادن خالی می کردن
حتی پنجشنبه ها هم تعطیل نبودیم

[silent scream]

حتی پنجشنبه ها هم تعطیل نبودیم 

نه به دوران شما، نه به ما که هر هفته علاوه بر پنجشنبه و جمعه ، یکی دو روز هم تعطیل می کنن

[مهدوی]

حتی پنجشنبه ها هم تعطیل نبودیم 

نه تنها پنجشنبه ها تعطیل نبود بلکه جمعه ها هم کلاس تقویتی میذاشتن 

نه تنها پنجشنبه ها تعطیل نبود و جمعه ها کلاس تقویتی داشتیم بلکه تعطیلات نوروز کلی مشق و تمرین میدادن بهمون و مایی که تا شب سیزده به در مشغول خوشی و بازی بودیم باید یه شبه همه رو مینوشتیم و فرداش بابت مشقایی که نمیرسیدیم انجام بدیم تنبیه میشدیم
بماند که واسه تابستون هم مشق میدادن و میگفتن سال بعد چک میکنیم

تازه حساسیتی که روی اندازه موی سر داشتن رو پادگانا نداشتن.
باید موها رو نمره 2 میزدیم تا مورد قبول باشه وگرنه ناظم با ماشین یه چهارراه وسط کله مون باز می‌کرد

یکی یه جفت از این چکمه ها

#نوستالژی
من یه دونه قرمزشو داشتم
البته نه برای برف بلکه برای بارون

امروزم هوا بارونیه.
باید میرفتم جایی ولی نه اسنپ گیرم اومد نه آژانس قبول می‌کرد ماشین بفرسته. میگه بلبرینگ ماشینا خراب میشه
تاکسی هم که هیچ.

و منی که با کلی معذرت‌خواهی قرارمو به هفته بعد موکول کردم

[silent scream]

77 کاربر فعال در 10 دقیقه‌ی گذشته (6 عضو، 6 نفر از آن‌ها پنهان، و 68 مهمان).

جوری که روح‌های کانون زیاد شدن..

[مهدوی]

همش دارم فکر میکنم که چی میخواستم بگم و تصمیم داشتم توی شبانه روزی مطرحش کنم ولی هیچ جوره یادم نمیاد.
کلاً از اون دسته هستم که همه چیز رو توی ذهنشون ثبت میکنن ولی امان از وقتی که آدم ثبتیاتش رو فراموش کنه
البته چیز جدیدی نیست. بچه که بودم والده خانم بهم پول میدادن که برم از بقالی محل خرید کنم؛ پول رو که میگرفتم به سمت مغازه رهسپار میشدم ولی اگه فکرم درگیر مسائل دیگه میشد، موقع رسیدن به بقالی یادم میرفت چی میخواستم بگیرم و دوباره باید برمیگشتم خونه و می‌پرسیدم.
البته این به معنی ضعف حافظه نیست؛ حافظه ام بد نیست و چند نفر رو هم دیدم که اینجور موارد براشون پیش اومده ولی همیشه از برنامه و عادت اونایی که همیشه یه دفترچه یادداشت همراهشونه خوشم میومد


امروز اولین جلسه آزمایشگاه این ترم بود.
اینکه بچه‌های جدید رو دارم میبینم برام جالبه.
دیدم استاد شروع کردن به توضیح دادن مسائل ایمنی مربوط به محیط داخل آزمایشگاه که توجهم به چهره ها جلب شد؛ استاد یه جوری شرح میدادن که اهمیت ایمنی برای دانشجوها ملموس باشه.
بعد از اون به عنوان یه دانشجوی ترم بالایی ازم خواستن تا تجربیاتم رو در اختیار دانشجوها قرار بدم و از خطرات به کمین نشسته پشت لوله های آزمایش و مواد داخل شیشه ها و کپسول ها و... براشون بگم!
گرچه صبح بود و خوابم میومد و طبق معمول تا ساعت 10، 11 از همه متنفر بودم ولی فرصت خوبی واسه زهر چشم گرفتن بود
خلاصه طبق درخواست استاد از تجربیاتم گفتم. مثلاً از انفجار چند سال پیش آزمایشگاه بیوشیمی دانشگاه شهید بهشتی و کشته شدن دانشجوی دکتری اون دانشگاه در اثر انفجار گفتم. از آتیش گرفتن آزمایشگاه شیمی آلی دانشکده مون گفتم. از ترکیدن لوله آزمایش توی صورت یکی از دانشجوهای دکتری و آسیب دیدن پوست صورت و چشماش گفتم. حتی از عدم رعایت بهداشت توی آزمایشگاه فیزیولوژی توسط دانشجوها گفتم که منجر به زخمی شدن دست یکی از کارکنان بخش خدمات توسط شیشه های آغشته به خون شد که البته اون بنده خدا رو همون موقع هم خودم بودم که بهش هشدار دادم بره آزمایش بده و اگه بهش گفتن سالمه بازم ممکنه در آینده نه چندان دور متوجه ضعف سیستم ایمنی بدنش بشه و بعد از آزمایش مجدد معلوم بشه که مبتلا به بیماری های ناشایستی شده باشه!
خلاصه یه جوری تو حالت آماده باش قرارشون دادم که خیال استادم راحت باشه دیگه از این خبط و خطاها نکنن
فقط نمیدونم چرا یکیشون حالش بد شد و به ضرب و زور شکلات و حبه قند سر پا موند

حقیقتاً از کیف خانم ها چه چیزا که کشف نمیشه. یکیشون حالش بد شده بود، قد فروشگاه های زنجیره ای از کیف ها وسیله و خوراکی استخراج شد
یکیشون حتی چسب زخم و افشونه الکل و اشک مصنوعی هم از کیفش در آورد، میگفت شاید لازم بشه
حالا اینکه الکل و چسب زخم و اشک مصنوعی چه ربطی به غش و ضعف داره هم جای سؤاله


الآن یادم اومد میخواستم چی بپرسم.
چند وقت پیش از نونوایی چندتا نون بربری گرفتم؛ تو راه که داشتم بهشون ناخنک میزدم متوجه شدم مزه خون میدن 
اونقدر دور شده بودم که حوصله نداشتم برگردم و ازش بپرسم چرا نوناش این مزه ای شده ولی تقریباً مطمئنم مزه خون بود 
واقعاً برام سؤاله،  دلیلش چی میتونه باشه؟




پ.ن1: شنیدم خیلی جاها برف سنگین اومده. مراقب خودتون باشید و سفر غیر ضروری نرید

پ.ن2: یهو یاد لواشک زرشک، که وسطش قره‌قروت داره و روش رب انار ریخته‌ که بعد از خوردن گوجه سبز نمک زده میل میکنن افتادم. گفتم شما هم یادش بیفتین 

پ.ن3: شما هم مثل ما وقتی میرید مغازه یا دکه ترشیجات فروشی، نمی‌تونید حرف بزنید و فقط با دست اشاره میکنید یا فقط ما اینجوریم؟

[Amirali.d]

داداش مهدوی افراد آزمایشگاه شما از خطرات آزمایشگاه غش کردن، ما از توصیف طعم لواشک

[silent scream]

نون با طعم خون
شاید با دست زخمی نون میپختن یا کسی که خمیر نون و درست می کرد خون دماغ شد

[Roza_r]

پ.ن3: شما هم مثل ما وقتی میرید مغازه یا دکه ترشیجات فروشی، نمی‌تونید حرف بزنید و فقط با دست اشاره میکنید یا فقط ما اینجوریم؟ 

فقط شما اینجورید  مامان من نمیذاره به هیچ وجه ترشی تو خونه بیاد چون فشار اعضای خونوادمون زود میفته گاااهی قاچاقی از مادربزرگ میگیریم.

[فرید]

۶۲ مهمان عزیزی که این ساعت آنلاینید سلام
اگه پیام من رو می‌بینید پاشید برید یه آبی بخورید بعدش هم برید سرویس بهداشتی و یه آبی رو پاتون بگیرید بعدش هم برید به پهلو بخوابید
این وقت شب تو اینترنت گشتم عواقب داره
شب بخیر

[مهدوی]

سلاااااااااااااام

مبعث پیامبر اکرم (ص) مبارک

بت و بتخانه همه ذکر خدا می گویند
سخن از اقرأ و از غار حرا می گویند

حمد حق، مدح رسول دو سرا می گویند
خلق عالم همه تبریک به ما می گویند

حکم توحید به ما و به شما می گویند
همگی با نفس روح فزا می گویند

مبعث پیامبر مکرم اسلام رو خدمت همه تبریک و تهنیت عرض میکنم