انجمن شبانه روزی

[آقای فراسی]

همین الان یه خبر دیگه شنیدم که باید دکمه رو فشار بدم!

---

ولی هنوز جراتش رو ندارم!

[رضـا]

بزن!
من تضمین می کنم هیچ اتفاقی نمیفته

پوریا اتفاقا من تو رو یه آدم منظم تصور میکنم
از پستات معلومه(منظورم نظم توش و اون رنگی و بولد کردن متنه که از بچگی باهاته )

[justintaker]

دکمه رو بزنی...احتمالا منفجر میشه.قبلش سیم قرمزه رو قطع کن....

[رضـا]

بچه ها یه سفارش ویژه:

هوای داداش حامد ما رو زیاد نگه دارین

[آقای فراسی]

شاید منفجر بشه. بذار فردا. امروز کار دارم!!!
الان چندین روزه که جرات نکردم بزنم این دکمه ی لامذهب رو!!

پوریا اطلاعات غلط نده به بچه ها! من که می دونم. اوندفعه که اومدم خونتون جورابت از تخت آویزون بود! یادت رفته

[Amirhossein18]

من دیشب یه خواب بدی دیدم
خواب دیدم اومدم کانون یهو دیدم همراز خانم اسمش رنگی نیست
گفتم برم پستاشو بخونم ببینم چی شده
تو پستاش نوشته بود شکسته و میخواد از نو شروع کنه
تو مسابقه ی 10 روزه ثبت نام کرده بود

گرچه احتمالا شام زیاد خورده بودم ولی به هر حال همراز خانم مراقب خودتون باشید

[سها]

سلام
وای... خدا نیاره اون روز رو...
البته چند روز پیش (27 اردیبهشت) یه بار رفتم 10 روزه .. خواستم مثلا به بچه ها روحیه بدم..
اما یه دوستی گفت چه لوس..!
به جای اینکه تو مسابقه برم تصمیم گرفتم بیشتر پست بزنم برای بچه ها..!
تازه الانم اگه تو لیست 10 روز نگاه کنین یکی هست که اسمش همرازه و 23 اردیبهشت یه بار شکسته.!
حالا کیه من نمیدونم..

و حتما مراقب خواهم بود... هشدار به جایی بود...

ان شاء الله خدا تنهام نمیذاره.. یا بهتر .. خدا رو رها نمیکنم...
تا یار که را خواهد و میلش به چه باشد..
تا همینجاش هم فقط لطف خدا بوده.. الحمدلله..

ان شاء الله خبر شکست هیشکی رو نشنویم..

درپناه خدا..
یاعلی.

[آقای فراسی]

هه هه!
من یه چند تا چیز بگم ته دلم مونده
نیمچه خاطره!

من تقریبا هر جمعه می رم درکه صبحا . وقایع عجیبی می بینم اونجا! چند هفته پیش یه آدمی دیدم ، نمی دونم شاید آدم نبود! با کفش پاشنه بلند اومده بود کوه!!! یا مثلا بعضی ها که می آن اونجا فکر می کنند دارن می آن عروسی!!! من که هیچ کرمی رو صورتم نیست خیس عرق میشم نمی دونم اونا چه طوری می آن بالا! یه بارم یه خانمی اینقدر عرق کرده بود که نصف صورتش عرق کرده بود و رنگ و وارنگ شده بود! فقط باید میدیدینش! بعضی ها هم اعتماد به نفس شون بالاست! طرف ساعت 10 صبح از خواب بیدار شده باسیگار اومده کوه بعدش همون اولش که بود می گفت می خوام برم پلنگ چال! من داشتم بر میگشتم ساعت ده صبح همین جور که راه می رفتم بهش گقتم سیگارت رو خاموشم بکنی ساعت 16 میرسی پلنگ چال! با سیگار که هرگز نمی رسی!!! اعتماد به نفسش منو کشته بود! خداییش طرف یه اسم فقط شنیده بود فکر کنم.

یه خاطره ی دیگه هم دارم! من حدوده یک سالی هست میرم کوه و هر هفته با ماشین بابام (پراید) میرم. چند وقت پیش قسمت شد و یه ماشین باکلاس تری افتاد زیر پام برای رفتن به کوه. داشتم بر میگشتم هنوز می خواستم سوار ماشین بشم دیدم یه دختر خانمی که با موبایل داره صحبت می کنه داره می آد تو بغل ما! نزدیک که شد یه کاغذ داد بهم حاوی شماره تلفن. منم با خودم گفتم عجب موجودات عجیبی هستین! این همه هفته ما با پراید اومدیم هیچ کی هیچ شماره ای بهمون نداد. کجا بودین اون موقع؟! یه بار با زانتیا اومدیم شماره می دین! شماره اش رو هم مچاله کردم وقتی داشتم رد میشدم انداختم جلوش! همچین زدم تو حالش که فکر نکنم تا چند روزی شماره بده به کسی

اینا مونده بود ته دلم

یه چند تا خاطره ی دیگه هم دارم به فراخور زمان تعریف میکنم!

[آقای فراسی]

عجب هوایی است بیرون
باد میزنه در حد تیم ملی!

چشم پوریا. از خاطرات جوونی هم می گیم

[تولد40]

آره هادی چه هواییه. الان داره نم نمک بارون میزنه
من میمیرم برا بوی بارون

---

یادش بخیر من پارسال همین موقع تو کانون ثبت نام کردم
الان یک سال گذشته
وقتی یاد اون موقع ها میوفتم...
میخواستم از تمامی کسانی که بهم تو این راه کمک کردن تشکر کنم
و تمام دوستانی که برا سایت زحمت میکشن
و دوستانی که این سایت رو برپا کردن
خدا خیرتون بده

ایشالله همگی برین بهشت

[..gita]

باد بود یا طوفان!!! اینجا یه درخت افتاد رو ماشین..
ولی خدایی خیلی قشنگ بود.. مخصوصا بارون که بارید.. بوی خاک.. من عاااااااااااااااشق بوی خاکم..

---

بچه هااااااااااااااااا دعا یادتون نره.. منم دعا کنید.. خیلی زیاد..

[baris manco2]

شماا کجایی مگه درخت قطع شد

[تولد40]

این یک شبه را بیا مواظب باشیم
حیف است که ما دوباره غایب باشیم

ای کاش به همراه تمام ملکوت
روزی خور لیله الرغایب باشیم

التماس دعا داریم شدییییییید

[هما بانو]

بچه ها بیاین واسه هم دعا کنیم
من رو هم فراموش نکنید

[Mosafer kocholo]

سلام امشب خيلي قشنگه خيلي.
نميتونم جلو اشكاموبگيرم امشب اينجاهم بارون اومد
خدا تو امشب تو شب آرزوها اولين هديه اشو( رحمتشو ) به بنده هاش هديه داد اگه قابل باشم برا همتون دعا كردم هم سر نماز هم حرم آقام امام رضا(ع).
انگار وقتي جلو گنبد بودم يكي يكي اسماتون ميومد جلو چشمام.
برا منم دعا كنيد دلم گرفته
راستي درمي عزيز نميدونم اين چه خاصيتيه كه وقتي مقابل خدا قرار ميگيري يادت ميره آرزوهاتو!
فك كنم خدا دوست داره اون لحظه فقط خودش باشه و خودت.ميخواد اون يه لحظه رو ديگه خواسته ها و همه چيزا برن كنار تا اون راحت تو روببينه اون با ديدن چشمات تا ته ته دلتو ميخونه.
خدا آغوشتو ازم نگير من خيلي تنهام