1399 فروردين 30، 15:47
و با وضعیت بدنی که دارم شکستن برابر باا بیمارستان رفته برام
نمیتونم بگذارم چنین اتفاقی بیوفته
ولی حالش و مقاومت کردنش حالمو بدترر میکنه
(1399 فروردين 30، 15:47)مهرخدا نوشته است: این دومین باره از 25 اسفند تا الان که چند روز پشت سرهم اینطگری میشم. علت جسمی و روحیشو میدونم چیه
و با وضعیت بدنی که دارم شکستن برابر باا بیمارستان رفته برام
نمیتونم بگذارم چنین اتفاقی بیوفته
ولی حالش و مقاومت کردنش حالمو بدترر میکنه
(1399 فروردين 30، 15:56)مهرخدا نوشته است: کلافه ام کرده کلافگیم چه کنم
وقتی دررد داری این لعنتیم سراغت. میاد
دنبال بهونه میگردی
انگار منتظری تا به بهانه ایی خطا کنی
عقل یه چیزی میگه
احساس یه چیزی
برای سلامتیم نباید خطر کنم
احساس میگه چند روز مگه قراره عمر کنی
میدونی
وقتی به مرحله ایی میرسی که هیچ انگیزه و هدفی پشت زندگی کردنت نیست
کم کم زندگی کردن برات کمرنگ میشه
دیگه ارزشش برات کم میشه
سعی میکنی خودتو به در و دیوار میزنی این اتفاق رخ نده
برگردی به زندگیت و حسای قدیم
اما انگار یه چیزی از درون مرده و نمیتونی مثل سابق باشی
(1399 فروردين 30، 15:56)مهرخدا نوشته است: کلافه ام کرده کلافگیم چه کنم
وقتی دررد داری این لعنتیم سراغت. میاد
دنبال بهونه میگردی
انگار منتظری تا به بهانه ایی خطا کنی
عقل یه چیزی میگه
احساس یه چیزی
برای سلامتیم نباید خطر کنم
احساس میگه چند روز مگه قراره عمر کنی
میدونی
وقتی به مرحله ایی میرسی که هیچ انگیزه و هدفی پشت زندگی کردنت نیست
کم کم زندگی کردن برات کمرنگ میشه
دیگه ارزشش برات کم میشه
سعی میکنی خودتو به در و دیوار میزنی این اتفاق رخ نده
برگردی به زندگیت و حسای قدیم
اما انگار یه چیزی از درون مرده و نمیتونی مثل سابق باشی
(1399 فروردين 30، 15:56)مهرخدا نوشته است: کلافه ام کرده کلافگیم چه کنم
وقتی دررد داری این لعنتیم سراغت. میاد
دنبال بهونه میگردی
انگار منتظری تا به بهانه ایی خطا کنی
عقل یه چیزی میگه
احساس یه چیزی