1393 آبان 8، 17:01
من يك بار قبلاً براى كاراى عادى تو اينترنت بودم،
كم كم رفتم تو يوتيوب
اونجا كمكم رفتم كليپ ديدن
مغزم قفل كرده بود،اصلاً نميفهمديدم دارم چكار ميكنم ناگهان شارژ اينترنت همونجا تموم شد(خداراشكر) و وقتى به خودم اومدم ديدم كه واقعا بعضى وقتها قصدشم ندارى ناخودآگاه كشيده ميشى سمتش،واقعا بعد از اون لحظه فهميدم،
ولى سردرد بودم ، فشار زياد آمد
به هر حال ، اين ديگه به من اثبات شده هيچ جيز باارزسى براحتى بدست نمياد،
كمى سختى بكس،
مطمئن باش روزاى بعدترس خيلى آسون تر از روزاى اول ميگذره و بعدشم كه اصلا نميفهمى چطور ميگذره،
تازه اينجاست كه ميشى خودت،همان آدى قبل، اينبار مشكلات روزمره كه دارى درگيرش ميشي،و كلا شايد صورت مسئله اى كه داشتى پاك ميشه و فراموش كنى،
ولى بدون، ارزان بدست نميادىبايد زحمت بكشى،
تلويزيون نگاه ميكردم،شخص ميانسالى گفت:
فلك موى سپيد به رايگانم نداد،اين رشته را به نقد جوانى خريده ام...
يكم به پدر مادراتون نگاه كنين،بخدا قسم موهاشون تو آسياب سفيد نشده،
هرموقع بچه همسايه نصفه شب شروع به گريه ميكنه صداش تو خونه ما مياد،يادم مياد يك زمان منم اينطورى تر و خشك ميكردن،
آيا نصف شب تو سرما من مريض ميشدم من و پدر مادرم ميبردن بيمارستان،بقل ميكردن، براى اين روز بود،
اين بود آرمانهاى اونا،
واقعاً خجالت ميكشم، و نه تنها ديگه اونكارو نميكنم،بلكه ميخواهم با تمام وجود جبران كنم،با تمام وجود،،،،،،