امتیاز موضوع:
  • 25 رأی - میانگین امتیازات: 4.44
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اورژانس کانون

Hanghead Hanghead Hanghead Hanghead Hanghead Hanghead Hanghead
سرکوب دیدن فیلم پورن
خواب شبانه بعد از دو روز بی خوابی
کابوس دیدن صحنه های پورن
ترس و پریدن از خواب
گریه و نخوابیدن از ترس دیدن کابوس
وسوسه و شیطان
مقاومت و تلاش
کم اوردن و اورژانسی شدن
التماس دعا
Hanghead Hanghead Hanghead Hanghead Hanghead Hanghead Hanghead
[تصویر:  Untitled_2.png]
 سپاس شده توسط
امیدوارم شما آنلاین بشی تا کمی با هم حرف بزنیم.....همین که با هم هستیم توی کانون... همین که میتونیم این دردارو به هم بگیم اما نگاهمون توی نگاه هم نیفته و خجالت زده نشیم کلی ارزش داره.


من فکر میکنم که شما میدونی که من و ما هم داریم فیلم  پورن دیدن رو سرکوب میکنیم ...این چیز تازه ای برای هیچ کدوممون نیست ....هممون این موضوع رو دست کم برای ده ها بار هم که شده تجربه کردیم.

ما هم خوابای ناجور میبینیم ....ما هم اونقدر بهمون فشار روانی میاد که حالمون از هر چی هورمون و متعلقات جنسیه بهم میخوره!.....

اما خب ماییم دیگه!.....چی بگم؟!...بگم تحمل نباید کرد!؟.......بگم کوتاه بیایم تا شهوت هر روز گرسنه ترمون بکنه؟!؟.....





به نظرم هممون این لذت رو به باقی لذت ها ترجیح دادیم ، اما یه روزی میاد که این لذت خود به خود مثل خیلی عادتایی که داشتیم از قدر و اندازه ش کم میشه!....

مثل خیلی از کارای دیگه که هر کدومش یه زمانی انجامش میدادیم و الان محاله انجامش بدیم!....

ما وقتی بچه بودیم مشکلی پیش میومد میگفتن بزرگ میشی از یادت میره ...اما من به جاش میگم : ما اگه تحمل کنیم و با بزرگ شدنمون عادتای جدید جایگذینش کنیم و اجازه بدیم نقشش توی فکرمون کم تر بشه، یه روزی با بزرگ شدنمون این روزارو دیگه شاید حتی به یاد نیاریم.

اما اون روز دیر یا زود میاد ...روزی که بگیم چقدر کارمون احمقانه بود...چقدر بچه بودیم ...چقدر بچگانه در مورد خودمون و بدنمون و جنس مخالفمون فکر میکردیم.


پ ن :یه روزی هممون تبدیل به گربه های سیری میشیم که به گوشت بوو گندوی دم سطل زباله  نگاه نمیکنیم و حتی دیگه از روی حسرت نمیگیم پیف پیف بوو میده !....اون روز به این خاطر میگیم پیف پیف که یا خودمون یه گوشت بهتر و لذیذ تر داریم یا اینکه  خودمون رو لایق بهترین گوشت میدونیم!(بلاتشبیه!)
 سپاس شده توسط
دیشب عجب شبی بود همین طور پریشب البته کلا یه مدت هست اینطوری شدم دیگه سعی میکنم زیاد فکرما مشغولش نکنم و سرما گرم کارای روزانه بکنم و البته به فکر درمان هستم
شب ساعت ۱۰ بود نشستم شبکه ای فیلم و یکی از فیلم هاشا تا ساعت ۱۲ دیدم و بعد گرفتم خوابیدم حدودا انگاری نیم ساعت گذشت و کابوس هام شروع شد و توی خواب بلند شدم و شروع کردم به داد و بیداد و بعدم بلند شدم دویدم رفتم توی اتاق خوابیدم (قبلا فک خواب بود بعد یه مدت شد داد و فریاد و الانم ترکیبی شده از کابوس دادو فریاد و توی خواب راه رفتن )
این چند روز اول پاکی هم خوبه دارم مقاومت میکنم چون دیگه دلم نمیخواد بشکنم نمیدونم چرا ولی دیگه نمیخوام بشکنم
من هم اعتیاد به پورن دارم البته بگم که به فیلم ها هم دسترسی دارم ولی دارم مقاومت میکنم که نرم سمتشون
اون بزرگواری که نوشته بودن دارم کم میارم امیدوارم که کم نیاورده باشه تا حالا ولی یه نکته قابل توجه همه گی بگم این راهی که داریم میریم چاره ای جز مقاومت نداریم اما برای موقعی که دیگه کنترل ذهن و چشممون از دست دررفته باشه و بخوایم مقاومت کنیم سعی کنیم اول تا اونجایی که میتونیم این هارا کنترل کنیم ولی اگه خدایی نکرده از دستمون در رفتو اوضاع بحرانی شد فقط سعی کنیم سرمونا به یه چیزی گرم کنیم واصلا بهش فکر نکنیم و اگه اومد سراغتون خیلی راحت بهش بگید برو گمشو (تودلتون نه ها بلند بگید البته یه جوری که ههمه بفهمنا حخخح) و بعد به فعالیت ادامه بدید
اگه هم شکستید دوباره بلند شید اصلا نا امید نشید میدونم سخته چون خودم چند ماهی این طور بودم ولی باید بلند شد و دوباره شروع کرد این دفعه قرار نیست شکست بخورید باید نقشه تونا عوض کنید و اونجاهایی که باعث میشد کنترلتونا از دست بدید بپوشونید
موفق باشید
امروز باز دوباره وسوسه ها شروع شد
سر یه موضوع واقعا کوچیک هیچ چیز صحنه داری نبود
فقط یه جریان خیلی پیچیده ای رخ داد که نمیدونم اصلا طرف روی صحبتش با من بود یا نه فقط تنها چیزی که میدونم اینه که الان اصابم به شدت خورده رفتم پارک یکم تنیس بازی کردم الانم اومدم خونه تنهای تنهام ولی همچنان وسوسه ها هستن
این نوع وسوسه را قبل داشتم وقتی به شدت عصبانی میشم فکرم ناخودگاه میره طرف خ.ا تنها راهی که خنثی میشم ولی بعد این خنثی بودن یهو منفجر میشم و تا دست کم ۱ هفته همه چی بهم میریزه کور خوندی شیطون همه چی تحت کنترله منه الان باز میزنم بیرون میرم با یکی از دوستام یکم صحبت میکنم و بعد یکم دوچرخه سواری سعی میکنم این اتیشی که افتاده به جونما خاموش کنم
 سپاس شده توسط
هی مجید!...رفیقم!....

چرا اینجایی؟؟....داری دقیقا چه کار میکنی الان؟

چرا نرفتی بیروون!؟

بیام از خونه بکشمت بیروون یا خودت میری دوچرخه سواری؟!

دقیقا کدومش رو میخوای؟!

بیام یا میری؟؟!
 سپاس شده توسط
نقل قول: فقط یه جریان خیلی پیچیده ای رخ داد که نمیدونم اصلا طرف روی صحبتش با من بود یا نه فقط تنها چیزی که میدونم اینه که الان اصابم به شدت خورده
داداش شاید این چیزی که می گی توی ذهنت باشه و اصلا طرف منظوری نداشته باشه
خیلی برام پیش اومده، یه موضوعی رو توی ذهن خودم بزرگ کردم
کلی توی ذهن خودم کلنجار رفتم در صورتی که اصلا واقعیت چیز دیگه ای بوده

اصل اساسی این هست که هر فاز منفی ای رو باید فعلا نادیده اش بگیری
حتی اگر نمی خوای ندید بگیری، راهش خودارضایی به هیچ وجه نیست.
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
درود بر تو ای عاشق ...دقیقا گل گفتی...مخصوصا اونجایی که بولد نموده ای!.....

اصولا ما به خاطر پیچیدگی انسانیمون خیلی چیزایی رو توی ذهنمون بزرگ میکنیم که واقعا توی دنیای بیروون و یا توی ذهن یه شخص دیگه اون طوری که فکر میکردیم نیست!


کلا ذهن ما یه خاصیت بی خود و شاید باخودی! داشته باشه که میتونه یه موضوع رو به اندازه ی یه سر سوزن کوچیک و بی اهمیت کنه و یک موضوع دیگه رو اونقدری بزرگ کنه که آدمو زیر بارش له کنه!....
ممنون از دوستای عزیزی که نظراتشون را گفتند
درسته عاشق جان منم امیدوارم اینطور باشه
داداش ناشناس عزیز همین طوره عزیز دل هرکسی دنیا را از دید خودش میبینه منم امیدوارم اینطوری نباشه که من دیدم
خداراشکر پاک موندم و اوضاع تحت کنترله
اعتبارای داداش مجید اصلا یه طوریه که آدم دلش نمیاد بهش اعتبار بده!....!!!.... 4chsmu1


جون شما دست به اعتبارای منم نزنین که عدد شانسمه!... Khansariha (13)
 سپاس شده توسط
(1398 ارديبهشت 19، 21:07)ناشناس! نوشته است: اعتبارای داداش مجید اصلا یه طوریه که آدم دلش نمیاد بهش اعتبار بده!....!!!.... 4chsmu1


جون شما دست به اعتبارای منم نزنین که عدد شانسمه!... Khansariha (13)

اقا ما خودمون زبون داریما بیاید از خودم بپرسید 65
کار کاسبی مونا بهم نزن ناشناس عزیزدل Swear1 Gigglesmile
پ.ن :حالا اگه گذاشتن ما یه لقمه اعتبار ببریم سر سفره مون واسه سحر میگم عزیز من ماه رمضونه ناسلامتی حواست کجاست
راستی نماز روزه هاتون قبول 302
 سپاس شده توسط
یه جوش و خروش بدی توو وجودمه!.....پسرا میدونن چی میگم!...یه حالت عصبی و بی قراری و گر گرفتگی خفیف و یه حس بد .........روز دوم ترکه و الانم به شدت افسار مغزمو هورمونا به دست گرفتن.

بی معرفتا دارن اذیتم میکنن...

عاملش هر چی که هست مشخص نیست !.

دارم به این فکر میکنم که چی باعث شد که اینطور بشم ، تا یه ساعت قبل تقریبا همه چی اوکی بود ....الان چی شد یه دفعه!


نه چیزی نگاه کردم نه فکری از مخیله م گذروندم!...نه دست ورزی!....هیچی !....

شاید گرماست!....شایدم به خاطر زنجبیلی که دیشب خوردم!(دیشب به امروز جه ربطی داره نمیدونم!)......شاید به خاطر تعادلیه که بدنم میخواد ایجاد کنه!.....شایدم همه چی طبیعیه و من دارم سخت میگیرم!.



هر چی که هست مردونه داره میچزونه!.....یکی نیست به این مولکولای توی بدن بگه ، مشتی کوتاه بیا ، بشین سر جات .خستمون کردی!!....

.............................................................................................

بزارید یه شعر بنویسم تا هم مشغول باشم و هم شاید این حالت گذر کرد ازم!

تو توی تخت خودت خوابیدی و راحتی ....غذات یه وقتی داره و خوابت ساعتی .

مدرسه میری و شانست واسه زندگی بالاس.....نمیشه ردش کنی دایی سخت نگیر....

یه بابا داری که مثل شیر پشت سرته....مامانی که قلبش با قلب تو میتپه!

حالا بزرگتر میشی و میبینی که زندگی ....چطور آدمو خم میکنه دایی سخت نگیر!....
............


متاسفانه مغزمم دیگه فعلا کار نمیکنه تا همینجاش یادم بود......



سارینا داییتو ببین دوباره گلی که کاشته امروز فقط یه خاره ...سارینا سارینا سارینا....





پ ن : کاری ندارم به این که اون ملعون یا نا ملعون! این شعرو گفته و خونده ...فقط شعرش خیلی قشنگه!....



اینارو نمینویسم که کسی بخونه چون چیز مهمی نیستن که کسی بخونه ، فقط کاربردش اینه که منو به سمت خطا نکشونه!


یه آهنگی بود از .... که شعر ابتهاج رو نصفه نیمه خونده بود، میگفت:

ارغوان شاخه ی هم خون، جدا مانده ی من...
آسمان تو چه رنگ است امروز !؟
آفتابیست هوا یا گرفته س هنوز!...؟

من درین گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست!

بقیشو یادم رفت....اه ...چی بود!؟....آها یادم اومد....آنچه...


آنچه میبینم

دیوار است

آه

این سخت سیاه

آنچنان نزدیک ست

که چو بر می کشم از سینه نفس

نفسم را بر می گرداند

ره چنان بسته

که پرواز نگه

در همین یک قدمی می ماند

کور سویی ز چراغی رنجور

قصه پرداز شب ظلمانی ست

نفسم میگیرد

که هوا هم اینجا زندانی ست

هر چه با من اینجا ست

رنگ رخ باخته است

آفتابی هرگز

گوشه ی چشمی هم

بر فراموشی این دخمه نیانداخته است

اندرین گوشه ی خاموش فراموش شده

کز دم سردش هر شمعی خاموش شده

یاد رنگینی در خاطر من

گریه می انگیزد

ارغوانم آنجاست

ارغوانم تنهاست

ارغوانم دارد می گرید

چون دل من که چنین خون آلود

هر دم از دیده فرو میریزد

ارغوان

این چه رازیست که هر بار بهار ٬

با عزای دل ما می آید ؟

که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است ؟

اینچنین بر جگر سوختگان

داغ بر داغ می افزاید

ارغوان پنجه ی خونین زمین

دامن صبح بگیر

وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس

کی برین دره غم می گذرند ؟

ارغوان

خوشه ی خون

بامدادان که کبوترها

بر لب پنجره ی باز سحر

غلغله می آغازند

جان گلرنگ مرا

بر سر دست بگیر

به تماشا گه پرواز ببر

آه بشتاب

که هم پروازان

نگران غم هم پروازند

ارغوان

بیرق گلگون بهار

تو بر افراشته باش

شعر خون بار منی

یاد رنگین رفیقانم را

بر زبان داشته باش

تو بخوان نغمه نا خوانده ی من

ارغوان

شاخه ی هم خون جدا مانده من”

 سپاس شده توسط
آقایون و خانومای و عزیزان مدیریت ...لطفا توجه کنید.

الان من اورژانسیم!.....و یک اورژانسی نیاز به دکتر اورژانس داره!.....

یعنی اینکه این دکمه ای اورژانسی که درست کردین خیلی هم خوبه!....اما آدمو میبره به یک صفحه ی دیگه که چند تا تاپیک دیگه توشه که واقعا به درد زمان اورژانسی به نظر من نمیخوره!.....

(اگه به درد خود شما خورده پس به درد منم میخوره!)

نمیگم اون دکمه رو به این تاپیکی که الان توشیم وصل کنین!....چون احتمالا اینطوری تشخیص دادین درسته که الان هست!....اما

یه دکمه قرمزی چیزی بزاری اون بالا صفحه که با فشار دادنش حداقل یکی از کاربرای آنلاین آلارمشو ببینه و به کمک بیاد!......

مثلا برای طرف مقابل بنویسه که ناشناس نیاز به کمک داره!....بعد هی مثل این چراغ خطر ها کم نور و پر نور بشه!....

خب از نظر برنامه نویسی شدنیه تا جایی که میدونم!......

آخه الان من اورژانسی شدم و بیش از حد داره بهم فشار روحی و روانی میاد اما متاسفانه کسی نیست که بگه ناشناس چطوری!؟.....

تا بچه ها بخوان دوباره صفحه هارو لود کنن شب شده!....

به نظرم اینطوری اورژانس رنگ اورژانس به خودش میگیره ...دقیقا مثل این پیجر هایی که ما توی بیمارستان برای پیج دکترای آنکالمون استفاده میکنیم!.

به هر حال من الان ده باره میخوام فیلم ببینم اما مقاومت میکنم و با بالا و پایین کردن تاپیکا دارم خودمو گول میزنم!...

......
.........

دارم دومین روز رو میگذرونم ....گرچه یک کمی داره سخت میگذره اما داره میگذره .....
 سپاس شده توسط
سلام چطوری ناشناس جان چطوری الان؟
 سپاس شده توسط
الان فعلا اون حال و هوا پرید ...چون رفتم یکی از اعضای خونواده رو صدا زدم گفتم تشریف بیار اینجا باهام حرف بزن یا اصلا بیا کارتو اینجا توی اتاق انجام بده...ایشون هم زحمت کشید اومد!...


دارم به چیزای دیگه فکر میکنم!.


تشکر که حالمو پرسیدی 53
 سپاس شده توسط
باز دوباره داریم به لحظات مزخرف وسوسه شدن نزدیک میشیم ایده ای ندارم فقط میدونم هیچ چیزی نمیتونه باعث بشه من بشکنم
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان