امتیاز موضوع:
  • 25 رأی - میانگین امتیازات: 4.44
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اورژانس کانون

آخرش باز هم همینه
من همه راه ها را رفتم
20
چرا دوباره باید امتحان کنم 
کاش گناه نبود
 سپاس شده توسط
شرمندم
همتونو خیلی اذیت کردم
من با خودم درگیرم
میدونم شاید مسخره به نظر بیاد ولی من الان دارم به طور غیر ارادی تمام کارهایی که واسه شروع ترک میشه را انجام میدم 
۸ سال از زندگی یه آدم ۲۳ ساله کم سنی نیست
یه عمر
ولی الان دلم میخواد عقده یک سال خودمو خالی کنم
ولی دیگه نه توانشو دارم
نه لذتی ازش میبرم
با اینکه الان تنهام و خیلی دوست دارم کاری که نباید را انجام بدم 
ولی انجامش نمیدم
یه جورایی براتون بگم هم نه واسه انجامش انگیزه دارم نه واسه ترکش
اعصابم ریخته بهم بد جور
شرمندم همتونم اذیت کردم
خودتونو اذیت نکنید 
این یه خود درگیریه که معلوم نیس کی قراره ببره
بازم ممنون بابت حرف زدنتون 
بودن در اینجا خیلی تاثیرگذار در انجام ندادنش
ممنون
Thankyou
 سپاس شده توسط
سلام ببخشی دیر جواب دادم 

اولین چیزی که به من کمک کرد از اون حالت بیام بیرون این بود که شکر گزاری رو یاد گرفتم مخصوصا سجده شکر که تاثیرش خیلی سریع توی زندگی آشکار میشه
هرزگاهی یه سجده میرم و نعمت های خدا رو به زبون میارم حس خیلی خوبی داره 
2. اینکه نزارید رابطتون با خدا قطع بشه نمیدونم چه قدر آدم مذهبی هستید ولی به نفعتونه که برگردید سمت خدا وسمت کسایی که خدا دوستشون داره هرچی بیشتر سمت اهل بیت برید زندگیتون آسون تر میشه سعی کنید با یکی از اونا انس بگیرید فرقی هم نداره هرکدوم که راحت ترید من خودم با امام حسین علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و امام رضا (امام رضا واقعا رئوفه و خیلی راحت کمک میکنه) راحت ترم سعی کنید بهشون نزدیک شید اصلا قدم گزاشتن تو راه پاکیتون رو نذر اونا بکنید یا مثلا هر روز 120 بار سوره توحید رو هر روز هدیه به یکی از معصومین و.....

فقط توقع معجزه یه دفعه ای نداشته باشید بدونید اول کار سختی خیلی زیاده  53
[تصویر:  uVwrXF.png]
باش ممنونم که جواب دادین
تشکر
من از هفته دیگه جدی شروع میکنم
اینو اینجا هم میگم تا حداقل به خاطر حرفی که اینجا زدم و سندش هست نتونم بزنم زیرش
بازم ممنون 
حرف زدن با آدمای اینجا خیلی کمک کننده است 
خیلی
 سپاس شده توسط
ممنون واسه راهنماییتون
ولی من باید خودمو به خدا وصل کنم تا بتونم شروع کنم
من به خاطر خودم هیچکاری را انجام نمیدم
باید کسی را دوست داشته باشم و به خاطر اون یه همچین کاری را کنم
فعلا فقط خدا را دارم 
تو زندگیم کسی نیست که بخواهم بخاطرش کاری را انجام بدم جز خدا
106
 سپاس شده توسط
امروز سخت شروع شد تا الآن هم که سخت گذشته
صبح یه کم برنامه ای که ریخته بودم به هم ریخت و همین رفت رو اعصابم و باعث شد وسوسه ها شروع بشن

خدا به خیر کنه
[تصویر:  uVwrXF.png]
سلام
نگران نباش
چون امیدی هست چونه خدا هست.
تو این لحظات به خدا پناه ببر.خودش دستور داده که من شنوا و بینا هست.
راهکار من استفاده از قرآن هست.به نیت پناه بردن به خدا شروع کن به خواندن قرآن.
حتما آرومت می کنه.
منتظرم


اسارت نفس،اراده را قوی می کند

فهمیدم هنگامی که فقط نصف نون می خورم ارادم قوی تره تا موقعی که هر چی دلم بخواد می خورم

برای نا امید شدن دلیلی وجود ندارد

[تصویر:  final%201.png][تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
با تشکر از آقای پشتکار 
الآن دیگه خیلی وضعیتم حاد نیست (شکر خدا) مگه این که مشغول کاری نباشم تا ساعت 4 باید تحمل کرد بعدش میرم کلاس و تا شب خونه نمیام
[تصویر:  uVwrXF.png]
 سپاس شده توسط
سلام به اعضای خوب کانون
خرداد سال 92 کم سن و سال تر از الان بودم که وارد کانون شدم،بیکار و تنها بودم و ناامید ولی همراهی کانونی های خوب ازم یه چیز دیگه ساختن ، شاغل شدم ، ارتباطم با دوستان و خانواده خوب شد ولی از کانون دور شدم و کم کم از خودم هم دور شدم و الان اومدم ولی بد ، بدجور گرقتار شدم خیلی به کمک نیاز دارم ، الان خوب شدنم سخته، اینجا اورژانس بودواسه زمانی که نزدیک خطا کردن بود ولی الان من بعد از خطا کمک میخام ،
بد شدم ،خسته شدم
خسته ام
شما دوستان خوبم بودید و الان نمی دونم چه کنم؟
چون اراده کردن برام سخت شده،گفته بودید زود از کانون جدا نشیم
فقط میتونم بگم اورژانسی کمک میخام ،اعتیاد چنان شدید شده که دیگه برام توچیح پذیره
امیدوارم
امیدوارم
امیدوارم
سلام خانم تولد دوباره
خیلی خیلی خوش برگشتید
وقتی خداوند یک بار به واسطه کانون به شما برکت بده
الان که پر از شوق پاکی و امید به روزهای زیبا هستید و باز اومدید به کانون پاکیها چرا برکت رو براتون نبارونه

اصلا خودخوری نکنین و به تصمیم خودتون افتخار کنین
میتونین هم توی نسیم حیات هم توی شبانه روزی بیشتر صحبت کنین
هم فکر کنم میتونین بیاین از بهترین ها شروع کنید به روزهای پاک ساختن ..

آدم چند قدم که در مسیر پاکی پیش میره، خیلی سریع به طلوعهای درخشان میرسه
و اگر چشمش رو خیره به اون طلوعها نکنه و متوقف نشه .. ولی نور اون طلوعها رو بگیره و ادامه بده به صبح روشن و زیبا میرسه ..

توکل بر خدا
(1398 آذر 16، 22:14)تولد دوباره نوشته است: سلام به اعضای خوب کانون
خرداد سال 92 کم سن و سال تر از الان بودم که وارد کانون شدم،بیکار و تنها بودم و ناامید ولی همراهی کانونی های خوب ازم یه چیز دیگه ساختن ، شاغل شدم ، ارتباطم با دوستان و خانواده خوب شد ولی از کانون دور شدم و کم کم از خودم هم دور شدم و الان اومدم ولی بد ، بدجور گرقتار شدم خیلی به کمک نیاز دارم ، الان خوب شدنم سخته، اینجا اورژانس بودواسه زمانی که نزدیک خطا کردن بود ولی الان من بعد از خطا کمک میخام ،
بد شدم ،خسته شدم
خسته ام
شما دوستان خوبم بودید و الان نمی دونم چه کنم؟
چون اراده کردن برام سخت شده،گفته بودید زود از کانون جدا نشیم
فقط میتونم بگم اورژانسی کمک میخام ،اعتیاد چنان شدید شده که دیگه برام توچیح پذیره

ای ستاره ی بزرگ پایین عکس پروفایلتون دلیل واضحیه برای اینکه شما توانا هستین. ی 49-2 عنی یه دوره ای اومدین اصول رو رعایت کردین و به پاکی رسیدین. این دوره باز هم میتونه اتفاق بیفته.. الانم میتونید برگردید و روزانه اینجا فعالیت کنید و در کنار دوستاتون انرژی بگیرید و انگیزه برای پاک موندن و زندگی بهتر...هیچ اعتیادی توجیه پذیر نیست..اعتیاد یعنی ذهن ما داره با توجیه کردن کاری که برامون بده ما رو به سمت اون کار می کشه...

مسابقات رو شروع کنید و با اعلام وضعیت روزانه به خودتون و دوستاتون انگیزه بدین.. 53
 Sure I’ve lost a couple of battles over the years   
53 but the second I give up the fight is the second I lose the war 53
ممنون از همراهی تون دوستان خوبم
برام دعا کنید ،بد جور گرفتار شدم
امیدوارم
امیدوارم
امیدوارم
(1398 آذر 16، 22:29)chakavak نوشته است: سلام تولد دوباره،خوش برگشتی،وقتی می بینم شما قدیمی ها بر می گردید،اما نه با دلخوش که دل چرکین،ترس وجودم رو فرا میگیره.

سلام چکاوک جان 
من خودم بد کردم،زود کانون را رها کردم کاملا و قاطعانه ترک نکرده بودم که رفتم،
شما خودتون را با من مقایسه نکنید
امیدوارم
امیدوارم
امیدوارم
(1398 آذر 17، 17:17)تولد دوباره نوشته است:
(1398 آذر 16، 22:29)chakavak نوشته است: سلام تولد دوباره،خوش برگشتی،وقتی می بینم شما قدیمی ها بر می گردید،اما نه با دلخوش که دل چرکین،ترس وجودم رو فرا میگیره.

سلام چکاوک جان 
من خودم بد کردم،زود کانون را رها کردم کاملا و قاطعانه ترک نکرده بودم که رفتم،
شما خودتون را با من مقایسه نکنید

حالا که برگشتین و می تونین دوباره شروع کنین
 Sure I’ve lost a couple of battles over the years   
53 but the second I give up the fight is the second I lose the war 53
چرا وقتی چند روز از پاکی میگذره انقققدر بد خلق و غیر منطقی و عصبی میشم که اطرافیانمم میرنجونم؟
خودم و افسرده شدنم بماند
اینکه میبینم عزیزامو عذاب میدم خیلی اذیتم میکنه.
هربار به خاطر همین میگم برم بشکنم عهدمو 
با اینکه حس نیازی هم ندارم بهش
صرفا به خاطر همین مشکل میخوام عهدمو زیر پا بزارم.
تا کی این حال بد موندگاره؟
چند روز باید یشه که از بین بره؟


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان