امتیاز موضوع:
  • 25 رأی - میانگین امتیازات: 4.44
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اورژانس کانون

میدونم این وقت شب کسی نیست...
مینویسم تا آروم بشم...
خسته شدم از بی‌تفاوتی‌ها،
همینطور خسته شدم از دست خودم،
و تظاهر کردن... نقش بازی کردن... هوای هر کسی غیر از خودم رو داشتن...
نمیدونم کجای کار رو اشتباه کردم
و حتی نمیدونم کجای کار رو کم گذاشتم
شکستم. شکستن به خودی خود یه اتفاقه. مثل رد شدن تو یه آزمون. یا حتی شادی حاصل از یه موفقیت!
آره. دوباره بلند شو. دوباره برو جلو. ( بعضی چیزا گفتنشون خیلی آسونه )
اما من دیگه نمیتونم سال‌های پایانی این دهه از زندگیم رو، زندگی کنم.
درست مثل سالِک که قبل رفتنش گفته بود:

(1397 دي 28، 22:41)سالِک نوشته است:
خلاصه که حواست باشه
وقتی زمان میگذره .. برگشتی درکار نیست
دیگه 17 سالت نمیشه
همینطور 18
19
و
....

" خودمون رو ارزون نفروشیم "
همین

ریز که میشی میبینی میانگین انقدر ساعت صرف عاداتی خیلی مسخره کردی.
و چی برات به همراه داشتن؟ هیچ...
اونوقته که به عمق چاله‌ای که توی اون سقوط کردی پی میبری.

از تمام این‌ها گذشته...
اومدم اینجا تا با اوج سکوت حاکم به وجودم داد بزنم:

خدایا خسته شدم. از تک تک اتفاقات ریز و درشت این زندگی که بهم دادی.
از خوب‌ترینشون گرفته تا بدترینشون.
خدایا خسته شدم از بس بهم گفتن توکل کن به بالاسری. بپرستش. ازش درخواست کن.
نه اینکه ایمانم رو بهت از دست داده باشم. اما شدیدا نسبت بهت دلسرد شدم خدا.
خسته شدم از بس به خودم دروغ گفتم که اون روز خوب بالاخره میاد. که صبر داشته باش، همه چی بهتر میشه، که بعد هر سختی آسونی هست...
در صورتی که هر روزِ نو، فقط شعله‌های این جهنمی که من رو توش انداختی زیادتر می‌کنه

نمیتونم...
نمیتونم این زندگی رو بیش از این تحمل کنم.
حتی اگه بدونم در یک قدمی مرز بین سختی و آرامش قرار گرفتم، باز هم نمیتونم تحملش کنم
انگار اصلا من برای این دنیا ساخته نشدم. انگار قرار بوده اصلا به دنیا نیام
نمیدونم خیلی از آدمای اطرافم چطور با خیلی مسائل راحت کنار میان
چطور با زجر کشیدن آدمای عزیز زندگیشون کنار میان و هیچوقت حتی یک سوال کوچیک ازشون نمیکنن: تو حالت خوبه؟ مطمئنی؟ نمیخوای بیشتر در موردش حرف بزنی؟

وقتی به تک تک این‌ها فکر میکنم حس می‌کنم یک بمب اتمی توی سرم منفجر شده
ای کاش سر فیزیکیم هم به همراهش منفجر میشد... ای کاش...

-دعا می‌کنم طلوع آفتاب امروز رو به چشم نبینم...
یا از این خواب جهنمی بیدار بشم و متوجه بشم تمام مدت توی کما بودم...
تمام مدت داشتم خواب میدیدم و همه‌ی اینها ساختگی بودن... و دنیا به اون بدی که فکر می‌کردم نبوده هرگز...
آمین Sham
 سپاس شده توسط
سلام
کسی هست که کمک کنه؟


اسارت نفس،اراده را قوی می کند

فهمیدم هنگامی که فقط نصف نون می خورم ارادم قوی تره تا موقعی که هر چی دلم بخواد می خورم

برای نا امید شدن دلیلی وجود ندارد

[تصویر:  final%201.png][تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
49-2
آقای پشتکار حیف نیست همین اول صبحی روزتون خراب بشه
تا آخر شب باید حسرتش را بخورید و کل روزتون خراب میشه
49-2
صبح شده
آسمان قشنگه
نظرتون چیه برید بیرون یه چرخی بزنید 49-2
هدف از ترک  / حس خوب ۱۵۷ روز /علت شکست 157 روز/   علت شکست 10 روزه  /  اهرم رنج و لذت / 1401   Khansariha (58)

دلایل وسوسه  / هدف از ترک تاثیر پاکی
خدایا چنان کن سرانجام کار  Confetti تو خشنود باشی و ما رستگار 317 بهترین خدای دنیا Khansariha (63) دعا میکنم بشم بهترین بنده دنیا برات  Khansariha (2)  الحمدلله رب العالمین Thankyou خداوندا مرا پاکیزه بپذیر  fly2  صبر داشته باش  خدا با صابران است  49-2  خداوند توبه کنندگان را دوست دارد Khansariha (84)  

 امام صادق(ع): روز قیامت خداوند با شخص خودارضا گفت و گو نمى کند و از چشم خدا مى افتد.  Hanghead
 سپاس شده توسط
پشتکار جان 

تو این هوای سرد ، یه وضوی یخ هم واقعا معجزه است ...

بلند شو ببینم ...

نشکنیااا
هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک

گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک


[تصویر:  woman-praying-free-bird-enjoying-nature-...00-256.jpg]
 سپاس شده توسط
(1399 آذر 3، 9:04)پشتکار نوشته است: سلام
کسی هست که کمک کنه؟

یکی از عوارض خود ارضایی [i]ضعف اعصاب[/i] و کم شدن قدرت تحمل در برابر مسائل است. فرد خودارضا نسبت به کوچک‏ترین محرک محیطی حساس است، بی حوصله و زود رنج است و سریعاً از کوره در می ‏رود، به نور زیاد، صدا، رفت و آمد و… حساسیت فوق‏ العاده دارد. این اعصاب ضعیفی دارند و خیلی زود در برابر مسائل واکنش نشان داده و پرخاشگری می کنند.
در اثر خودارضایی و تحریک زیاد هیپوتالاموس آسیب می‏بیند و به دلیل این آسیب ها مغز و مراکز حساس دیگر دچار کاهش جریان می‏ شوند. خودارضایی ‏های مکرر، سبب ضعف قوای شهوانی و بی رمق و بی جان شدن و اختلال مرکز عصبی و ضعف می شود. از علائم نشان دهنده ضعف و اختلال اعصاب می توان به اختلال قوای بینایی، شنوایی مثل صدای زنگ در گوش و وز وز کردن و… نام برد.
[تصویر:  %D8%B9%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%B6-%D8%B4%D8...%DB%8C.jpg]



واقعا دوس داری این بلا ها سرت میباد من نمیدونم خودت میدونی
حواسمان باشد...

از خود خواهی های خودمان،تا ندانم کاری ها،

تا نفوذی ها،تا دشمنان قسم خورده،

امکان دارد همه با هم کاری را انجام دهیم!

خواسته یا ناخواسته!!
 سپاس شده توسط
سلام! 49-2
من وارد چهارمین روز پاکی خودم شدم! 49-2
از اول آذر ماه!
منتها خرابکاری زیاد کردم! فقط نذاشتم منتهی بشه به اتفاق همیشگی!
اینجور وقتا شیطون مدام بهم میگه تو انجامش دادی در اصل!
پس بقیه‌شو ولش!
اما خودم میدونم که ندادم!
پس نباید انجامش بدم...
خواستم به شمام بگم،تسلیم این فکر نشید!
چون همین تصور بارها کار منو ساخته!
(1399 آذر 4، 12:27)تصویر تو نوشته است: سلام! 49-2
من وارد چهارمین روز پاکی خودم شدم! 49-2
از اول آذر ماه!
منتها خرابکاری زیاد کردم! فقط نذاشتم منتهی بشه به اتفاق همیشگی!
اینجور وقتا شیطون مدام بهم میگه تو انجامش دادی در اصل!
پس بقیه‌شو ولش!
اما خودم میدونم که ندادم!
پس نباید انجامش بدم...
خواستم به شمام بگم،تسلیم این فکر نشید!
چون همین تصور بارها کار منو ساخته!


سلام،
خوش اومدین به کانون 53

ماشاءالله به شما 49-2
ممنون از صحبت هاتون.

53  طرح ختم قرآن 53

 .
   از دسـت و زبان که برآید   ---   کز عهده‌ی شکرش به درآید
.
 سپاس شده توسط
حالم بد شده نمیدونم اینو کجا بنویسم! تو گروه اگه باشه باید برم پس فردا بیام اون موقع معلوم نیست مردم یا زنده!



از گذشته هام اشناها زنگ میزنن و حالمو بهم میریزن.

اقا من نمیخوام اصلا به یادم باشید.

ای کاش میفهمیدن وقتی میگم نمیخوام گذشتم بیاد جلو چشام نباید بهم بگن بابا ولش کن و این حرفا.

ای کاش میشد یه نفر بهم بگه باید چکار کنم. بعضی وقتا خسته میشم اینقد بقیه ازم میپرسن چکار کنم؟! من خودم از کی بپرسم؟!

ده دیقست میخوام بنویسم ولی هیچی به ذهنم نمیرسه......

احساس خوب و بدم همشون باهم قاطی شدن دارم دیوونه میشم. نمیدونم خوشحالم یا ناراحت.

حس میکنم وجودم داره چند تیکه میشه.

انگار دو یا چنتا حس و فکر توی وجودمه و هرکدوم میخوان یه راهی برن.

یه بخشی مربوط به احساسات گذشتمه که باعث استرس شده...... میگه نکنه دوباره مثل قبل بشم؟!

یه بخشی مال الانه که خوشحاله میگه یکیو پیدا کردی که دوسش داشته باشی....

یه بخش دیگه بازم مال الانه که میگه کاراتو انجام بده اینقد تنبل نباش!

یه بخش دیگش خوشحاله که دلار و ماشین داره ارزون میشه!

یکی دیگش میخواد به همه بچه های اینجا بگه دوستت دارم!

اصلا اگه یکی بیاد اینجا بخوام باهاش صحبت کنم چی بگم؟! اگه گفت برو اب یخ بخور یا یه دوری بزن چی؟!  همین الان بیرون بودم!

نماز هم که.....دوباره داستان میشه و باید جواب پس بدم.
 سپاس شده توسط
سلام افرا جان
خوبی داداش؟

دوست داری با هم صحبت کنیم؟  Khansariha (18)

آدم‌های اطرف‌مون گاهی ما رو خیلی بد به هم می‌ریزن.
اما باید سعی کنیم اسیرشون نشیم. نه اسیر حرف‌هاشون و کارهاشون. نه اسیر حس‌های بدی که بهمون میدن.
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

 سپاس شده توسط
سلام مدیر جان... 

نمیخوام مزاحم کسی بشم .شک داشتم اصلا اینجا بگم یا نه.

قبلا استرسی میشدم اولین راه شکستن بودن.تمومی هم نداشت. الان چکار باید بکنم.

قرص جواب نمیده متاسفانه.
 سپاس شده توسط
عجیب نیست،این که چیزی که خودت بلدی یه روز نیاز داشته باشی بقیه بهت بگن.
خودت روانشناسی بلدی.
برای خلاص شدن از ترس و استرس و گذشته ای که نمییخوای بیاد جلو چشمت
اینه که بزاری باشه فکرش،بزار گوشه ذهنت واسه خودش بپلکه.باهاش کاری نداشته باش.باهاش درگیر بشی،ذهنت رو بسته و محدود می کنه و باعث میشه رنج بکشی.
اگه میخوای راهت بشی ،بزار باشه و باهاش کاری نداشته باش.
یه جمله از یه آدم معروف شنیدم که میگه:هیچ وقت با یه خوک کشتی نگیر،چون کثیف میشی،دوم این که اون از این کار لذت می بره.
یعنی با گذشته و افکارت کشتی نگیر،بزار باشن.یکم استرس ایجاد می کنه اولش بعد احساس می کنی میتونی ذهنت رو آزاد کنی.
.
.
.
یه مدت ذهنت رو رها کن و بزار افکار بیان و برن و باهاشون کاری نداشته باش.
تو راه خودت رو بلدی و میدونی که چی میخوای.
بزار هر فکری واسه خودش باشه و باهاش بساز.
لازم نیست دنبال حل کردنش باشی.
این افکار همیشه بودن و هستن.همیشه یه گوشه رو از وجود آدم اشغال کردن و می کنن.روزانه هزاران فکر به درون ما وارد میشه.
بزار باشن و باهاشون کاری نداشته باش.اون وقته که بی آزار میشن کم کم.
به میزانی که بهشون اهمیت میدی تو رو به خودشون مشغول می کنن.
بزار این مگس فکر هر کاری دلش می خواد بکنه،تو کار خودت رو بکن


اسارت نفس،اراده را قوی می کند

فهمیدم هنگامی که فقط نصف نون می خورم ارادم قوی تره تا موقعی که هر چی دلم بخواد می خورم

برای نا امید شدن دلیلی وجود ندارد

[تصویر:  final%201.png][تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
(1399 آذر 6، 19:01)افرا نوشته است: سلام مدیر جان... 

نمیخوام مزاحم کسی بشم .شک داشتم اصلا اینجا بگم یا نه.

قبلا استرسی میشدم اولین راه شکستن بودن.تمومی هم نداشت. الان چکار باید بکنم.

قرص جواب نمیده متاسفانه.

افرا جان مزاحم چیه. مراحمی داداش.  Khansariha (18) 

خوب کردی اینجا گفتی. بالاخره من و بچه‌ها یه ذره حرف می‌زنیم. شاید اثر داشت.

الان بیشترین چیزی که اذیتت می‌کنه و رفته رو اعصابت چیه؟  128fs318181
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

 سپاس شده توسط
نقل قول: الان بیشترین چیزی که اذیتت می‌کنه و رفته رو اعصابت چیه؟  [تصویر:  128fs318181.gif]

اینه که نمیدونم مشکلم کجاست! 

اخه وقتی میدونم برا چی بهم ریختم یه کاری براش میکنم ولی الان واقعا نمیدونم چمه!

من خیلی حرفارو نمیتونم اینجا بزنم. 

زندگیم خوب پیش نمیره. 

نسبت به خانما یه جوری فوبیا گرفتم میترسم ازشون خوشم بیاد!

میترسم بلایی که قبلا سرم اومد تکرار بشه. 

اینم دارم حدس میزنم میگم.

وای خدا چه موجود تنبلیم من! هیچی درس هم نخوندم همش مونده!
 سپاس شده توسط
الان یکی از بازی های لپتاپمو اوردم . 

امیدوارم کسی فکر بد نکنه ولی وقتی حالم بده توی بازیه یه ماشین بر میدارم ملتو زیر میگیرم! یعنی عاشق اینم ماشین میخوره بهشون خونشون

میریزه رو کاپوت!

صدای خیلی خوبی هم میده. 

واقعا سازندش عالی درستش کرده.
 سپاس شده توسط
(1399 آذر 6، 19:09)افرا نوشته است:
نقل قول: الان بیشترین چیزی که اذیتت می‌کنه و رفته رو اعصابت چیه؟  [تصویر:  128fs318181.gif]

اینه که نمیدونم مشکلم کجاست! 

اخه وقتی میدونم برا چی بهم ریختم یه کاری براش میکنم ولی الان واقعا نمیدونم چمه!


خب افرا تو این جور مواقع به نظرم اصلا نباید کار فکری جدی انجام بدیم.
اصلا نباید چیزی رو آنالیز کنیم و بخوایم تو این حس و حال مشکلی رو حل کنیم.

فقط باید یه طور وضعیت رو بگذرونیم تا به آرامش برسیم. 
بعدا مثلا فردا بشینیم و راجع بهش فکر کنیم.

حالا چطور به آرامش برسی؟
یکی میره یه دوش می‌گیره رفرش میشه.
یکی میره یکم پیاده‌روی و یه بادی به سرش می‌خوره.
یکی تو ماشین یه چرخی می‌زنه.
و 
یکی هم بازی می‌کنه. خیلی هم خوبه.  49-2
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان