1400 فروردين 4، 0:57
ولی شاید یه خبری بشه مجبور بشم برم
اوضاع چطوره؟
(1400 فروردين 4، 0:59)عارفه نوشته است: خجالت می کشم از گفتنش
هی فکر کردم بیام اورژانس بگم یا نه
دو روزه
خیلی احساس دلتنگی می کنم...
برای همسرم
برای یک رابطه عاشقانه
که از ته دل دوسش داشته باشم و دوسم داشته باشه
من همسر آیندمو می خوام...
نه خیالشو...
خیالش همش سرابه
اون روزا فکر می کردم بی خطره
اما منونو به خ.ا می کشوند
من خودشو می خوام
(1400 فروردين 4، 0:59)عارفه نوشته است: خجالت می کشم از گفتنش
هی فکر کردم بیام اورژانس بگم یا نه
دو روزه
خیلی احساس دلتنگی می کنم...
برای همسرم
برای یک رابطه عاشقانه
که از ته دل دوسش داشته باشم و دوسم داشته باشه
من همسر آیندمو می خوام...
نه خیالشو...
خیالش همش سرابه
اون روزا فکر می کردم بی خطره
اما منونو به خ.ا می کشوند
من خودشو می خوام
(1400 فروردين 4، 1:05)عارفه نوشته است: دلم میخواد داد بزنن بگم خدایا
من هیچ فعل حرومی نخواستم...
حالشو بهم بده
به موقع بهم بده
خودشو بده
درستشو بده
و صبرشو بده
دارم داغون میشم
(1400 فروردين 4، 1:03)یاقوت نوشته است: یا امام حسین
اولش فکر کردم مخاطب خاص داشتی بعد دیدم ن فکر آینده رو میکنی
-------
فکر کنم همه ی دخترها درکت کنن : )
چون همه منتظر ی مخاظب خاص هستن ک مطابق میلشون باشه ،ولی این فکر وخیال خیلی شیرین و د عین حال خطرناکه .
مخصوصا برای ما ک درگیر ی مرضی ب ایم خ ا هستیم .
همینطوری میری تو فکروخیالش؟ یا مثلا فیلم و رمان اینا میتونن تاثیر بذارن؟
(1400 فروردين 4، 0:59)عارفه نوشته است: خجالت می کشم از گفتنش
هی فکر کردم بیام اورژانس بگم یا نه
دو روزه
خیلی احساس دلتنگی می کنم...
برای همسرم
برای یک رابطه عاشقانه
که از ته دل دوسش داشته باشم و دوسم داشته باشه
من همسر آیندمو می خوام...
نه خیالشو...
خیالش همش سرابه
اون روزا فکر می کردم بی خطره
اما منونو به خ.ا می کشوند
من خودشو می خوام
(1400 فروردين 4، 1:16)عارفه نوشته است:(1400 فروردين 4، 1:03)یاقوت نوشته است: یا امام حسین
اولش فکر کردم مخاطب خاص داشتی بعد دیدم ن فکر آینده رو میکنی
-------
فکر کنم همه ی دخترها درکت کنن : )
چون همه منتظر ی مخاظب خاص هستن ک مطابق میلشون باشه ،ولی این فکر وخیال خیلی شیرین و د عین حال خطرناکه .
مخصوصا برای ما ک درگیر ی مرضی ب ایم خ ا هستیم .
همینطوری میری تو فکروخیالش؟ یا مثلا فیلم و رمان اینا میتونن تاثیر بذارن؟
نه...
من که نمی شناسمش
ولی از چندین سال پیش گاهی باهاش حرف می زدم.
بیشتر برای مشکلاتش دعا می کردم...
می گفتم خدایا حالشو خوب کن مشکلاتشو رفع کن...
بهش توفیق بده رشد کنه و به ورژن بهتر خودش تبدیل بشه...
تا زودتر و بهتر زمینه ش فراهم بشه که به هم برسیم.
نمی شناختمش اما به آسمون نگاه می کردم و می دونستم هر جا باشه داره زیر این آسمون نفس می کشه...
خ.ا واقعا خط قرمزمه...اگه از شور زدن دیوونه بشم دست بهش نمی زنم...
اما دلم خیلی گرفته
خیلی
میتونم تا صبح گریه کنم
به حال زارم
به حال عشقی که تو وجودم دارم و می خوام فقط با یکی شریک بشم
و به حال همه حرف ها و رنج هایی که به هیچ کس نمیتونی بگی...
نقل قول: ی چند سال بعد در دیداری عاشقانه من و قسمتش کن خوشبخت بشه
نقل قول: واقعا نمیبینی دلیل اصلی شکستت همین بوده و الانم داره ضعیفت میکنه؟؟از وقتی ترکرو شروع کردم می دونم.
نقل قول: انقدری تحت تاثیر فکرهات هستی ک کلی دپرس شدی ، تو باید شاد باشی و انرژی داشته باشی برای ترک و ادامه ی راه پاکی .درسته...
(1400 فروردين 4، 1:41)عارفه نوشته است:نقل قول: ی چند سال بعد در دیداری عاشقانه من و قسمتش کن خوشبخت بشه
چیه خب؟فکر کردی فقط خودت میتونی باهاش حرف بزنی؟منم یاد گرفتم دیگه الان احتمالا خوابه ،انشالله صبح بره سرکار تا آخر شب کار کنه پول جمع کنه بعد تو ی روز بارونی بهم بخوریم وسایل هامون بریزه زمین و حین جمع کردنش هم و ببینیم و ایزی ایزی تامام تامام
نقل قول: واقعا نمیبینی دلیل اصلی شکستت همین بوده و الانم داره ضعیفت میکنه؟؟از وقتی ترکرو شروع کردم می دونم.
الان برا همینم اینجام
که درد دل کنم
که فکر و خیال نکنم
خوب میدونم خیال احساسی اورژانسیم می کنه
هنوز فکر و خیالی نکردم
عوضش این جور موقع ها میرم سرمو میذارم رو زانوی خدا میگم دست بکش به سرم....
میگم می خوام درد دل کنم برات...
ناشکری نیست، می خوام فقط بشنوی تو وجودم چی می گذره...
فقط بدونم می دونی، می بینی، رنج منو می بینی
از اینکه باورم نمیشه تازگیا حتی پسرعموی چهارده ساله م میتونه وسوسه م کنه گریه م می گیره
از اینکه در دوران بخران اعتماد زندگی می کنیم و پیدا کردن نیمه گمشده تقریباً محاله...از اینکه نمی دونی آدما کدوماشون واقعا لیاقت اعتمادتو دارن در رنجم...
یاقوتم،
اون روزا که براش دعا می کردم نمی دونستم میل جنسی چی هست اصلا...
نمی دونم بگم خوش به حال اون روزا یا نه...
مطمئن باش اینجا اکثرمون درکت میکنیم.ذهن ما حساس تر از بقیه هست .پس خودت و سرزنش نکن .سعی کن یاد بگیری ک خ ا چی هست ،چ داره ،چ ضرری میرسونه،راه های مقابله باهاش چ هست و محتاط تر شو .نیاز ی چیزه وسوسه و شهوت ی چیز دیگه پس سعی کن بتونی یاد بگیری ک از هم جداشون کنی .
فقط میتونم بگم خدا همه رو عاقبت ب خیر کنه .همه چ خیلی سخت شده .
نقل قول: انقدری تحت تاثیر فکرهات هستی ک کلی دپرس شدی ، تو باید شاد باشی و انرژی داشته باشی برای ترک و ادامه ی راه پاکی .درسته...
ورم فکری پیدا کرده م...بخاطر مشکلات ارتباطیمه
من تو خانواده بی شیله پیله ای بزرگ شدم. دور از اقوام. و حالا در شرایطی هستم که ازم انتظار میره با آداب رفتار کنم و بلد نیستم. این رنجم میده که میلم به با ادب بودنه اما طریقتم فرق داره و معمولاً بی ادبی تلقی میشه.
ضمنا نمیتونم نظر مخالفمو بگم. می ترکم یهو و همه چیز خراب میشه...
اینه که الان منو تحت فشار گذاشته.
سعی می کنم با دیدن یاد بگیرم اما اینقدر می ترسم که کنترل ذهنم و گرفتن تصمیم رو از دست میدم.
در حال جهادم یجورایی