امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
بسم الله الرحمن الرحیم.
من کارمند شرکت پست هستم. از شغلم راضیم ، راستش اینکه آدما رو ببینی تو حالتهای مختلف خیلی جذابه برای من ، خیلی از همکارهام از اینکه این شغل رو دارند ناراحتند ولی من خوشحالم که یکی از قدیمی ترین شغلهای بشری رو دارم . به تازگی بهمون ماشین دادن برای حمل نامه و به شرط اینکه به غیر از خرج بنزین و روغن باقی خرجا با خودمون باشه . یادش بخیر سال اول که اومدم تو این شرکت هنوز دوچرخه وجود داشت .
بگذریم ، یه روز بین نامه هایی که باید می بردم نامه ای رو دیدم که از رنگ و روش معلوم بود که خیلی وقته لای نامه های شرکت خوابیده و تازه متوجهش شده بودن . خلاصه نامه رو بردم به آدرس .
در که باز شد جوانی حدودا 30 ساله را دیدم ، پسری خوشتیپ و قیافه اما با حالتی خسته از زندگی ، همیشه بخودم می گم چی میشه آدما اینقدر زود خسته می شن ، بگذریم ، وقتی نامه رو بهش دادم قبل از این که برم نامه رو باز کرد و با حالتی متعجب به من گفت :" شما مطمئنید که تاریخ درج شده روی پاکت نامه درسته؟ آخه این نامه از طرف یکی از دوستای منه که یک ساله به طرز مشکوکی به قتل رسیده!!"..............
باز مى‏ گردم بسوى تو در چنين حال، بازگشتن كسى كه از كرده پيشين خود پشيمان است

و از آنچه بر او گرد آمده نگران است و از ورطه‏ اى كه در آن افتاده از روى خلوص شرمسار است
و مى‏ داند كه عفو از معصيت عظيم در نظر تو بزرگ نمى‏ نمايد
و در گذشتن از گناه بزرگ بر تو دشوار نيست
و تحمل جرم هاى بيرون از حد بر تو گران نمى ‏آيد
و محبوبترين بندگانت نزد تو كسى است كه سركشى بر تو را فرو گذارد
و از اصرار بر گناه، اجتناب كند، و طلب آمرزش را ادامه دهد
و من نزد تو بيزارى مى‏ جويم از آنكه سركشى كنم
و به تو پناه مى ‏برم از آنكه در گناه اصرار ورزم
و براى آنچه در آن كوتاهى كرده‏ ام
از تو آمرزش مى‏ طلبم
و براى هر عملى كه از انجامش فرو مانده‏ ام از تو يارى مى‏ جويم

صحیفه سجادیه
1313134fvfcja
b52 جان شکسته ننویس دیگه4fvfcja

هما خانم جمله ی خیلی هوشمندانه ای اضافه کردین !


یکم اصلاح و ویرایش میکنم :


بسم الله الرحمن الرحیم.
من کارمند شرکت پست هستم. از شغلم راضی ام ، راستش این که آدم ها را در حالت های مختلف ببینم خیلی برای من جذّاب است . خیلی از همکارانم از این که این شغل را دارند ناراحتند ولی من خوشحالم که یکی از قدیمی ترین شغلهای بشری را دارم . به تازگی به ما برای حمل نامه ماشین داده اند ، البته به شرط این که به غیر از خرج بنزین و روغن باقی خرج ها با خودمان باشد . یادش بخیر سال اول که به این شرکت آمدم هنوز دوچرخه وجود داشت .
بگذریم . یک روز بین نامه هایی که باید می بردم نامه ای را دیدم که از رنگ و رویش معلوم بود که خیلی وقت است لای نامه های اداره خوابیده و کارمندان خواب آلود هم تازه متوجهش شده بودند . خلاصه نامه را به آدرس آن بردم .
در که باز شد جوانی حدودا 30 ساله را دیدم ، پسری خوش تیپ و قیافه اما با حالتی خسته از زندگی ، همیشه به خود می گویم چرا آدما اینقدر زود خسته می شوند؟ بگذریم . وقتی نامه را به او دادم پیش از آن که بروم نامه را باز کرد و با حالتی متعجب به من گفت :" شما مطمئنید که تاریخ درج شده روی پاکت نامه درسته؟ آخه این نامه از طرف یکی از دوستای منه که یک ساله به طرز مشکوکی به قتل رسیده!"

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
بسم الله الرحمن الرحیم.
من کارمند شرکت پست هستم. از شغلم راضی ام ، راستش این که آدم ها را در حالت های مختلف ببینم خیلی برای من جذّاب است . خیلی از همکارانم از این که این شغل را دارند ناراحتند ولی من خوشحالم که یکی از قدیمی ترین شغلهای بشری را دارم . به تازگی به ما برای حمل نامه ماشین داده اند ، البته به شرط این که به غیر از خرج بنزین و روغن باقی خرج ها با خودمان باشد . یادش بخیر سال اول که به این شرکت آمدم هنوز دوچرخه وجود داشت .
بگذریم . یک روز بین نامه هایی که باید می بردم نامه ای را دیدم که از رنگ و رویش معلوم بود که خیلی وقت است لای نامه های اداره خوابیده و کارمندان خواب آلود هم تازه متوجهش شده بودند . خلاصه نامه را به آدرس آن بردم .
در که باز شد جوانی حدودا 30 ساله را دیدم ، پسری خوش تیپ و قیافه اما با حالتی خسته از زندگی ، همیشه به خود می گویم چرا آدما اینقدر زود خسته می شوند؟ بگذریم . وقتی نامه را به او دادم پیش از آن که بروم نامه را باز کرد و با حالتی متعجب به من گفت :" شما مطمئنید که تاریخ درج شده روی پاکت نامه درسته؟ آخه این نامه از طرف یکی از دوستای منه که یک ساله به طرز مشکوکی به قتل رسیده . گفتم اطلاعی ندارم ولی قیافه نامه که این را نشان می دهد. از من دعوت کرد به خانه بروم برای صرف چای و خواندن نامه.....

ﺻﺪﺑﺎﺭ ﻭ ﻫﺰﺍﺭﺑﺎﺭ ﺑﺴﺘﻢ ﺗﻮﺑﻪ

ﺧﻮﻥ ﻣﻴﮕﺮﻳﺪ ﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺳﺘﻢ ﺗﻮﺑﻪ
               
بسم الله الرحمن الرحیم.
من کارمند شرکت پست هستم. از شغلم راضی ام ، راستش این که آدم ها را در حالت های مختلف ببینم خیلی برای من جذّاب است . خیلی از همکارانم از این که این شغل را دارند ناراحتند ولی من خوشحالم که یکی از قدیمی ترین شغلهای بشری را دارم . به تازگی به ما برای حمل نامه ماشین داده اند ، البته به شرط این که به غیر از خرج بنزین و روغن باقی خرج ها با خودمان باشد . یادش بخیر سال اول که به این شرکت آمدم هنوز دوچرخه وجود داشت .
بگذریم . یک روز بین نامه هایی که باید می بردم نامه ای را دیدم که از رنگ و رویش معلوم بود که خیلی وقت است لای نامه های اداره خوابیده و کارمندان خواب آلود هم تازه متوجهش شده بودند . خلاصه نامه را به آدرس آن بردم .
در که باز شد جوانی حدودا 30 ساله را دیدم ، پسری خوش تیپ و قیافه اما با حالتی خسته از زندگی ، همیشه به خود می گویم چرا آدما اینقدر زود خسته می شوند؟ بگذریم . وقتی نامه را به او دادم پیش از آن که بروم نامه را باز کرد و با حالتی متعجب به من گفت :" شما مطمئنید که تاریخ درج شده روی پاکت نامه درسته؟ آخه این نامه از طرف یکی از دوستای منه که یک ساله به طرز مشکوکی به قتل رسیده . گفتم اطلاعی ندارم ولی قیافه نامه که این را نشان می دهد. از من دعوت کرد به خانه بروم برای صرف چای و خواندن نامه.

در کل این دعوت پسرک خیلی‌ مشکوک بود.چرا یک نفر از یک پستچی ساده دعوت به ورود به خانهٔ خویش می‌کند،اون هم برای باز کردن یک نامه.
ولی‌ گذشته از این, امروز روز کاری سختی بود و من نامه‌های زیادی را باید میرساندم.
بخاطر همین دعوت پسرک رو محترمانه رد کردم. پسرک متعجب از جواب من...

اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست او جانشين همه نداشتنهاست (دکتر علی شریعتی)
بسم الله الرحمن الرحیم.
من کارمند شرکت پست هستم. از شغلم راضی ام ، راستش این که آدم ها را در حالت های مختلف ببینم خیلی برای من جذّاب است . خیلی از همکارانم از این که این شغل را دارند ناراحتند ولی من خوشحالم که یکی از قدیمی ترین شغلهای بشری را دارم . به تازگی به ما برای حمل نامه ماشین داده اند ، البته به شرط این که به غیر از خرج بنزین و روغن باقی خرج ها با خودمان باشد . یادش بخیر سال اول که به این شرکت آمدم هنوز دوچرخه وجود داشت .
بگذریم . یک روز بین نامه هایی که باید می بردم نامه ای را دیدم که از رنگ و رویش معلوم بود که خیلی وقت است لای نامه های اداره خوابیده و کارمندان خواب آلود هم تازه متوجهش شده بودند . خلاصه نامه را به آدرس آن بردم .
در که باز شد جوانی حدودا 30 ساله را دیدم ، پسری خوش تیپ و قیافه اما با حالتی خسته از زندگی ، همیشه به خود می گویم چرا آدما اینقدر زود خسته می شوند؟ بگذریم . وقتی نامه را به او دادم پیش از آن که بروم نامه را باز کرد و با حالتی متعجب به من گفت :" شما مطمئنید که تاریخ درج شده روی پاکت نامه درسته؟ آخه این نامه از طرف یکی از دوستای منه که یک ساله به طرز مشکوکی به قتل رسیده . گفتم اطلاعی ندارم ولی قیافه نامه که این را نشان می دهد. از من دعوت کرد به خانه بروم برای صرف چای و خواندن نامه.

در کل این دعوت پسرک خیلی‌ مشکوک بود.چرا یک نفر از یک پستچی ساده دعوت به ورود به خانهٔ خویش می‌کند،اون هم برای باز کردن یک نامه.
ولی‌ گذشته از این, امروز روز کاری سختی بود و من نامه‌های زیادی را باید میرساندم.
بخاطر همین دعوت پسرک رو محترمانه رد کردم. پسرک متعجب از جواب من در حالیکه هم چنان پاکت باز شده در دستش بود اصرار می کرد که ناگهان چند عکس از داخل پاکت به زمین افتاد من خم شدم تا عکس ها را بردارم عکسی بود که آن پسر با دو نفر دیگر انداخته بود عکس را به پسر دادم و گفتم بفرما پسر عکس را گرفت و به کسی که در عکس کنارش ایستاده بود اشاره کرد و گفت این همان دوستم است که دو سال پیش در یک حادثه مشکوک آتش سوزی به قتل رسید، تمام بدنش سوخته بود و تنها یه لاشه سوخته از او به جا مونده بود!این ها رو گفت و اشکش سرازیر شد. من به او دلداری دادم و خداحافظی کردم و رفتم ولی هم چنان فکرم پیش حرف های پسر بود............
باز مى‏ گردم بسوى تو در چنين حال، بازگشتن كسى كه از كرده پيشين خود پشيمان است

و از آنچه بر او گرد آمده نگران است و از ورطه‏ اى كه در آن افتاده از روى خلوص شرمسار است
و مى‏ داند كه عفو از معصيت عظيم در نظر تو بزرگ نمى‏ نمايد
و در گذشتن از گناه بزرگ بر تو دشوار نيست
و تحمل جرم هاى بيرون از حد بر تو گران نمى ‏آيد
و محبوبترين بندگانت نزد تو كسى است كه سركشى بر تو را فرو گذارد
و از اصرار بر گناه، اجتناب كند، و طلب آمرزش را ادامه دهد
و من نزد تو بيزارى مى‏ جويم از آنكه سركشى كنم
و به تو پناه مى ‏برم از آنكه در گناه اصرار ورزم
و براى آنچه در آن كوتاهى كرده‏ ام
از تو آمرزش مى‏ طلبم
و براى هر عملى كه از انجامش فرو مانده‏ ام از تو يارى مى‏ جويم

صحیفه سجادیه
من کارمند شرکت پست هستم. از شغلم راضی ام ، راستش این که آدم ها را در حالت های مختلف ببینم خیلی برای من جذّاب است . خیلی از همکارانم از این که این شغل را دارند ناراحتند ولی من خوشحالم که یکی از قدیمی ترین شغلهای بشری را دارم . به تازگی به ما برای حمل نامه ماشین داده اند ، البته به شرط این که به غیر از خرج بنزین و روغن باقی خرج ها با خودمان باشد . یادش بخیر سال اول که به این شرکت آمدم هنوز دوچرخه وجود داشت .
بگذریم . یک روز بین نامه هایی که باید می بردم نامه ای را دیدم که از رنگ و رویش معلوم بود که خیلی وقت است لای نامه های اداره خوابیده و کارمندان خواب آلود هم تازه متوجهش شده بودند . خلاصه نامه را به آدرس آن بردم .
در که باز شد جوانی حدودا 30 ساله را دیدم ، پسری خوش تیپ و قیافه اما با حالتی خسته از زندگی ، همیشه به خود می گویم چرا آدما اینقدر زود خسته می شوند؟ بگذریم . وقتی نامه را به او دادم پیش از آن که بروم نامه را باز کرد و با حالتی متعجب به من گفت :" شما مطمئنید که تاریخ درج شده روی پاکت نامه درسته؟ آخه این نامه از طرف یکی از دوستای منه که یک ساله به طرز مشکوکی به قتل رسیده . گفتم اطلاعی ندارم ولی قیافه نامه که این را نشان می دهد. از من دعوت کرد به خانه بروم برای صرف چای و خواندن نامه.

در کل این دعوت پسرک خیلی‌ مشکوک بود.چرا یک نفر از یک پستچی ساده دعوت به ورود به خانهٔ خویش می‌کند،اون هم برای باز کردن یک نامه.
ولی‌ گذشته از این, امروز روز کاری سختی بود و من نامه‌های زیادی را باید میرساندم.
بخاطر همین دعوت پسرک رو محترمانه رد کردم. پسرک متعجب از جواب من در حالیکه هم چنان پاکت باز شده در دستش بود اصرار می کرد که ناگهان چند عکس از داخل پاکت به زمین افتاد من خم شدم تا عکس ها را بردارم عکسی بود که آن پسر با دو نفر دیگر انداخته بود عکس را به پسر دادم و گفتم بفرما پسر عکس را گرفت و به کسی که در عکس کنارش ایستاده بود اشاره کرد و گفت این همان دوستم است که دو سال پیش در یک حادثه مشکوک آتش سوزی به قتل رسید، تمام بدنش سوخته بود و تنها یه لاشه سوخته از او به جا مونده بود!این ها رو گفت و اشکش سرازیر شد. من به او دلداری دادم و خداحافظی کردم و رفتم ولی هم چنان فکرم پیش حرف های پسر بود با خودم گفتم پس چرا نگفت که اون نامه رو به پلیس تحویل بدیم. فکر کردم از این یه قلم نمی شه گذشت و راه افتادم رفتم به سمت خونه اون آقا.در رو باز کرد گفتم : سلام آقای سعیدی ( روی نامه نوشته شده بود ) خواستم بگم.... حرفم رو قطع کرد و گفت من آقای سعیدی نیستم ، سعیدی اون یکی رفیق تو عکس ما هستش که الان خارج از کشور زندگی می کنه و خانه اش را من خریدم.
من شارع وند هستم! خیلی تعجب کردم همیشه پیش خودم فکر می کردم که تنها کسی که این فامیلی عجیب رو داره رئیس بخش نامه های خارجی اداره ما هست. ولی خوب بازم با خودم گفتم میشه دیگه. به اون جوون گفتم می خوایید برید و به پلیس خبر بدید ؟ گفت ........

ﺻﺪﺑﺎﺭ ﻭ ﻫﺰﺍﺭﺑﺎﺭ ﺑﺴﺘﻢ ﺗﻮﺑﻪ

ﺧﻮﻥ ﻣﻴﮕﺮﻳﺪ ﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺳﺘﻢ ﺗﻮﺑﻪ
               
من کارمند شرکت پست هستم. از شغلم راضی ام ، راستش این که آدم ها را در حالت های مختلف ببینم خیلی برای من جذّاب است . خیلی از همکارانم از این که این شغل را دارند ناراحتند ولی من خوشحالم که یکی از قدیمی ترین شغلهای بشری را دارم . به تازگی به ما برای حمل نامه ماشین داده اند ، البته به شرط این که به غیر از خرج بنزین و روغن باقی خرج ها با خودمان باشد . یادش بخیر سال اول که به این شرکت آمدم هنوز دوچرخه وجود داشت .
بگذریم . یک روز بین نامه هایی که باید می بردم نامه ای را دیدم که از رنگ و رویش معلوم بود که خیلی وقت است لای نامه های اداره خوابیده و کارمندان خواب آلود هم تازه متوجهش شده بودند . خلاصه نامه را به آدرس آن بردم .
در که باز شد جوانی حدودا 30 ساله را دیدم ، پسری خوش تیپ و قیافه اما با حالتی خسته از زندگی ، همیشه به خود می گویم چرا آدما اینقدر زود خسته می شوند؟ بگذریم . وقتی نامه را به او دادم پیش از آن که بروم نامه را باز کرد و با حالتی متعجب به من گفت :" شما مطمئنید که تاریخ درج شده روی پاکت نامه درسته؟ آخه این نامه از طرف یکی از دوستای منه که یک ساله به طرز مشکوکی به قتل رسیده . گفتم اطلاعی ندارم ولی قیافه نامه که این را نشان می دهد. از من دعوت کرد به خانه بروم برای صرف چای و خواندن نامه.

در کل این دعوت پسرک خیلی‌ مشکوک بود.چرا یک نفر از یک پستچی ساده دعوت به ورود به خانهٔ خویش می‌کند،اون هم برای باز کردن یک نامه.
ولی‌ گذشته از این, امروز روز کاری سختی بود و من نامه‌های زیادی را باید میرساندم.
بخاطر همین دعوت پسرک رو محترمانه رد کردم. پسرک متعجب از جواب من در حالیکه هم چنان پاکت باز شده در دستش بود اصرار می کرد که ناگهان چند عکس از داخل پاکت به زمین افتاد من خم شدم تا عکس ها را بردارم عکسی بود که آن پسر با دو نفر دیگر انداخته بود عکس را به پسر دادم و گفتم بفرما پسر عکس را گرفت و به کسی که در عکس کنارش ایستاده بود اشاره کرد و گفت این همان دوستم است که دو سال پیش در یک حادثه مشکوک آتش سوزی به قتل رسید، تمام بدنش سوخته بود و تنها یه لاشه سوخته از او به جا مونده بود!این ها رو گفت و اشکش سرازیر شد. من به او دلداری دادم و خداحافظی کردم و رفتم ولی هم چنان فکرم پیش حرف های پسر بود با خودم گفتم پس چرا نگفت که اون نامه رو به پلیس تحویل بدیم. فکر کردم از این یه قلم نمی شه گذشت و راه افتادم رفتم به سمت خونه اون آقا.در رو باز کرد گفتم : سلام آقای سعیدی ( روی نامه نوشته شده بود ) خواستم بگم.... حرفم رو قطع کرد و گفت من آقای سعیدی نیستم ، سعیدی اون یکی رفیق تو عکس ما هستش که الان خارج از کشور زندگی می کنه و خانه اش را من خریدم.
من شارع وند هستم! خیلی تعجب کردم همیشه پیش خودم فکر می کردم که تنها کسی که این فامیلی عجیب رو داره رئیس بخش نامه های خارجی اداره ما هست. ولی خوب بازم با خودم گفتم میشه دیگه. به اون جوون گفتم می خوایید برید و به پلیس خبر بدید ؟

گفت نه فایده ای نداره من حس میکنم پلیس های این منطقه هم تو قتل دوستم دست دارند گفتم پس میخوای بیخیال باشی؟
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


من کارمند شرکت پست هستم. از شغلم راضی ام ، راستش این که آدم ها را در حالت های مختلف ببینم خیلی برای من جذّاب است . خیلی از همکارانم از این که این شغل را دارند ناراحتند ولی من خوشحالم که یکی از قدیمی ترین شغلهای بشری را دارم . به تازگی به ما برای حمل نامه ماشین داده اند ، البته به شرط این که به غیر از خرج بنزین و روغن باقی خرج ها با خودمان باشد . یادش بخیر سال اول که به این شرکت آمدم هنوز دوچرخه وجود داشت .
بگذریم . یک روز بین نامه هایی که باید می بردم نامه ای را دیدم که از رنگ و رویش معلوم بود که خیلی وقت است لای نامه های اداره خوابیده و کارمندان خواب آلود هم تازه متوجهش شده بودند . خلاصه نامه را به آدرس آن بردم .
در که باز شد جوانی حدودا 30 ساله را دیدم ، پسری خوش تیپ و قیافه اما با حالتی خسته از زندگی ، همیشه به خود می گویم چرا آدما اینقدر زود خسته می شوند؟ بگذریم . وقتی نامه را به او دادم پیش از آن که بروم نامه را باز کرد و با حالتی متعجب به من گفت :" شما مطمئنید که تاریخ درج شده روی پاکت نامه درسته؟ آخه این نامه از طرف یکی از دوستای منه که یک ساله به طرز مشکوکی به قتل رسیده . گفتم اطلاعی ندارم ولی قیافه نامه که این را نشان می دهد. از من دعوت کرد به خانه بروم برای صرف چای و خواندن نامه.

در کل این دعوت پسرک خیلی‌ مشکوک بود.چرا یک نفر از یک پستچی ساده دعوت به ورود به خانهٔ خویش می‌کند،اون هم برای باز کردن یک نامه.
ولی‌ گذشته از این, امروز روز کاری سختی بود و من نامه‌های زیادی را باید میرساندم.
بخاطر همین دعوت پسرک رو محترمانه رد کردم. پسرک متعجب از جواب من در حالیکه هم چنان پاکت باز شده در دستش بود اصرار می کرد که ناگهان چند عکس از داخل پاکت به زمین افتاد من خم شدم تا عکس ها را بردارم عکسی بود که آن پسر با دو نفر دیگر انداخته بود عکس را به پسر دادم و گفتم بفرما پسر عکس را گرفت و به کسی که در عکس کنارش ایستاده بود اشاره کرد و گفت این همان دوستم است که دو سال پیش در یک حادثه مشکوک آتش سوزی به قتل رسید، تمام بدنش سوخته بود و تنها یه لاشه سوخته از او به جا مونده بود!این ها رو گفت و اشکش سرازیر شد. من به او دلداری دادم و خداحافظی کردم و رفتم ولی هم چنان فکرم پیش حرف های پسر بود با خودم گفتم پس چرا نگفت که اون نامه رو به پلیس تحویل بدیم. فکر کردم از این یه قلم نمی شه گذشت و راه افتادم رفتم به سمت خونه اون آقا.در رو باز کرد گفتم : سلام آقای سعیدی ( روی نامه نوشته شده بود ) خواستم بگم.... حرفم رو قطع کرد و گفت من آقای سعیدی نیستم ، سعیدی اون یکی رفیق تو عکس ما هستش که الان خارج از کشور زندگی می کنه و خانه اش را من خریدم.
من شارع وند هستم! خیلی تعجب کردم همیشه پیش خودم فکر می کردم که تنها کسی که این فامیلی عجیب رو داره رئیس بخش نامه های خارجی اداره ما هست. ولی خوب بازم با خودم گفتم میشه دیگه. به اون جوون گفتم می خوایید برید و به پلیس خبر بدید ؟

گفت نه فایده ای نداره من حس میکنم پلیس های این منطقه هم تو قتل دوستم دست دارند گفتم پس میخوای بیخیال باشی؟
قبل ازاینکه جوابی بدهد صدای زنگ تلفن از داخل خانه به صدا درآمد عذر خواهی کرد به داخل رفت تا تلفن را جواب دهد
من هم منتظر شدم شاید چیزی حدود 20دقیقه گذشت و خبری نشد!! هر چه زنگ زدم و صدایش کردم هیچی خبری نشد. آرام آرام با تردید به داخل خانه رفتم که ناگهان.........
باز مى‏ گردم بسوى تو در چنين حال، بازگشتن كسى كه از كرده پيشين خود پشيمان است

و از آنچه بر او گرد آمده نگران است و از ورطه‏ اى كه در آن افتاده از روى خلوص شرمسار است
و مى‏ داند كه عفو از معصيت عظيم در نظر تو بزرگ نمى‏ نمايد
و در گذشتن از گناه بزرگ بر تو دشوار نيست
و تحمل جرم هاى بيرون از حد بر تو گران نمى ‏آيد
و محبوبترين بندگانت نزد تو كسى است كه سركشى بر تو را فرو گذارد
و از اصرار بر گناه، اجتناب كند، و طلب آمرزش را ادامه دهد
و من نزد تو بيزارى مى‏ جويم از آنكه سركشى كنم
و به تو پناه مى ‏برم از آنكه در گناه اصرار ورزم
و براى آنچه در آن كوتاهى كرده‏ ام
از تو آمرزش مى‏ طلبم
و براى هر عملى كه از انجامش فرو مانده‏ ام از تو يارى مى‏ جويم

صحیفه سجادیه
من کارمند شرکت پست هستم. از شغلم راضی ام ، راستش این که آدم ها را در حالت های مختلف ببینم خیلی برای من جذّاب است . خیلی از همکارانم از این که این شغل را دارند ناراحتند ولی من خوشحالم که یکی از قدیمی ترین شغلهای بشری را دارم . به تازگی به ما برای حمل نامه ماشین داده اند ، البته به شرط این که به غیر از خرج بنزین و روغن باقی خرج ها با خودمان باشد . یادش بخیر سال اول که به این شرکت آمدم هنوز دوچرخه وجود داشت .
بگذریم . یک روز بین نامه هایی که باید می بردم نامه ای را دیدم که از رنگ و رویش معلوم بود که خیلی وقت است لای نامه های اداره خوابیده و کارمندان خواب آلود هم تازه متوجهش شده بودند . خلاصه نامه را به آدرس آن بردم .
در که باز شد جوانی حدودا 30 ساله را دیدم ، پسری خوش تیپ و قیافه اما با حالتی خسته از زندگی ، همیشه به خود می گویم چرا آدما اینقدر زود خسته می شوند؟ بگذریم . وقتی نامه را به او دادم پیش از آن که بروم نامه را باز کرد و با حالتی متعجب به من گفت :" شما مطمئنید که تاریخ درج شده روی پاکت نامه درسته؟ آخه این نامه از طرف یکی از دوستای منه که یک ساله به طرز مشکوکی به قتل رسیده . گفتم اطلاعی ندارم ولی قیافه نامه که این را نشان می دهد. از من دعوت کرد به خانه بروم برای صرف چای و خواندن نامه.

در کل این دعوت پسرک خیلی‌ مشکوک بود.چرا یک نفر از یک پستچی ساده دعوت به ورود به خانهٔ خویش می‌کند،اون هم برای باز کردن یک نامه.
ولی‌ گذشته از این, امروز روز کاری سختی بود و من نامه‌های زیادی را باید میرساندم.
بخاطر همین دعوت پسرک رو محترمانه رد کردم. پسرک متعجب از جواب من در حالیکه هم چنان پاکت باز شده در دستش بود اصرار می کرد که ناگهان چند عکس از داخل پاکت به زمین افتاد من خم شدم تا عکس ها را بردارم عکسی بود که آن پسر با دو نفر دیگر انداخته بود عکس را به پسر دادم و گفتم بفرما پسر عکس را گرفت و به کسی که در عکس کنارش ایستاده بود اشاره کرد و گفت این همان دوستم است که دو سال پیش در یک حادثه مشکوک آتش سوزی به قتل رسید، تمام بدنش سوخته بود و تنها یه لاشه سوخته از او به جا مونده بود!این ها رو گفت و اشکش سرازیر شد. من به او دلداری دادم و خداحافظی کردم و رفتم ولی هم چنان فکرم پیش حرف های پسر بود با خودم گفتم پس چرا نگفت که اون نامه رو به پلیس تحویل بدیم. فکر کردم از این یه قلم نمی شه گذشت و راه افتادم رفتم به سمت خونه اون آقا.در رو باز کرد گفتم : سلام آقای سعیدی ( روی نامه نوشته شده بود ) خواستم بگم.... حرفم رو قطع کرد و گفت من آقای سعیدی نیستم ، سعیدی اون یکی رفیق تو عکس ما هستش که الان خارج از کشور زندگی می کنه و خانه اش را من خریدم.
من شارع وند هستم! خیلی تعجب کردم همیشه پیش خودم فکر می کردم که تنها کسی که این فامیلی عجیب رو داره رئیس بخش نامه های خارجی اداره ما هست. ولی خوب بازم با خودم گفتم میشه دیگه. به اون جوون گفتم می خوایید برید و به پلیس خبر بدید ؟

گفت نه فایده ای نداره من حس میکنم پلیس های این منطقه هم تو قتل دوستم دست دارند گفتم پس میخوای بیخیال باشی؟
قبل ازاینکه جوابی بدهد صدای زنگ تلفن از داخل خانه به صدا درآمد عذر خواهی کرد به داخل رفت تا تلفن را جواب دهد
من هم منتظر شدم شاید چیزی حدود 20دقیقه گذشت و خبری نشد!! هر چه زنگ زدم و صدایش کردم هیچی خبری نشد. آرام آرام با تردید به داخل خانه رفتم که ناگهان حس کردم چیزی به سرم اصابت کرد و دیگه چیزی یادم نیومد.
چشم هام رو که باز کردم دیدم یه صندلی توی زیرزمین خانه بسته شدم و یه چراغ کم سو بالا سرم هست.
صدای پای یه نفرو شنیدم که داره بهم نزدیک میشه
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


من کارمند شرکت پست هستم. از شغلم راضی ام ، راستش این که آدم ها را در حالت های مختلف ببینم خیلی برای من جذّاب است . خیلی از همکارانم از این که این شغل را دارند ناراحتند ولی من خوشحالم که یکی از قدیمی ترین شغلهای بشری را دارم . به تازگی به ما برای حمل نامه ماشین داده اند ، البته به شرط این که به غیر از خرج بنزین و روغن باقی خرج ها با خودمان باشد . یادش بخیر سال اول که به این شرکت آمدم هنوز دوچرخه وجود داشت .
بگذریم . یک روز بین نامه هایی که باید می بردم نامه ای را دیدم که از رنگ و رویش معلوم بود که خیلی وقت است لای نامه های اداره خوابیده و کارمندان خواب آلود هم تازه متوجهش شده بودند . خلاصه نامه را به آدرس آن بردم .
در که باز شد جوانی حدودا 30 ساله را دیدم ، پسری خوش تیپ و قیافه اما با حالتی خسته از زندگی ، همیشه به خود می گویم چرا آدما اینقدر زود خسته می شوند؟ بگذریم . وقتی نامه را به او دادم پیش از آن که بروم نامه را باز کرد و با حالتی متعجب به من گفت :" شما مطمئنید که تاریخ درج شده روی پاکت نامه درسته؟ آخه این نامه از طرف یکی از دوستای منه که یک ساله به طرز مشکوکی به قتل رسیده . گفتم اطلاعی ندارم ولی قیافه نامه که این را نشان می دهد. از من دعوت کرد به خانه بروم برای صرف چای و خواندن نامه.

در کل این دعوت پسرک خیلی‌ مشکوک بود.چرا یک نفر از یک پستچی ساده دعوت به ورود به خانهٔ خویش می‌کند،اون هم برای باز کردن یک نامه.
ولی‌ گذشته از این, امروز روز کاری سختی بود و من نامه‌های زیادی را باید میرساندم.
بخاطر همین دعوت پسرک رو محترمانه رد کردم. پسرک متعجب از جواب من در حالیکه هم چنان پاکت باز شده در دستش بود اصرار می کرد که ناگهان چند عکس از داخل پاکت به زمین افتاد من خم شدم تا عکس ها را بردارم عکسی بود که آن پسر با دو نفر دیگر انداخته بود عکس را به پسر دادم و گفتم بفرما پسر عکس را گرفت و به کسی که در عکس کنارش ایستاده بود اشاره کرد و گفت این همان دوستم است که دو سال پیش در یک حادثه مشکوک آتش سوزی به قتل رسید، تمام بدنش سوخته بود و تنها یه لاشه سوخته از او به جا مونده بود!این ها رو گفت و اشکش سرازیر شد. من به او دلداری دادم و خداحافظی کردم و رفتم ولی هم چنان فکرم پیش حرف های پسر بود با خودم گفتم پس چرا نگفت که اون نامه رو به پلیس تحویل بدیم. فکر کردم از این یه قلم نمی شه گذشت و راه افتادم رفتم به سمت خونه اون آقا.در رو باز کرد گفتم : سلام آقای سعیدی ( روی نامه نوشته شده بود ) خواستم بگم.... حرفم رو قطع کرد و گفت من آقای سعیدی نیستم ، سعیدی اون یکی رفیق تو عکس ما هستش که الان خارج از کشور زندگی می کنه و خانه اش را من خریدم.
من شارع وند هستم! خیلی تعجب کردم همیشه پیش خودم فکر می کردم که تنها کسی که این فامیلی عجیب رو داره رئیس بخش نامه های خارجی اداره ما هست. ولی خوب بازم با خودم گفتم میشه دیگه. به اون جوون گفتم می خوایید برید و به پلیس خبر بدید ؟

گفت نه فایده ای نداره من حس میکنم پلیس های این منطقه هم تو قتل دوستم دست دارند گفتم پس میخوای بیخیال باشی؟
قبل ازاینکه جوابی بدهد صدای زنگ تلفن از داخل خانه به صدا درآمد عذر خواهی کرد به داخل رفت تا تلفن را جواب دهد
من هم منتظر شدم شاید چیزی حدود 20دقیقه گذشت و خبری نشد!! هر چه زنگ زدم و صدایش کردم هیچی خبری نشد. آرام آرام با تردید به داخل خانه رفتم که ناگهان حس کردم چیزی به سرم اصابت کرد و دیگه چیزی یادم نیومد.
چشم هام رو که باز کردم دیدم یه صندلی توی زیرزمین خانه بسته شدم و یه چراغ کم سو بالا سرم هست.
صدای پای یه نفرو شنیدم که داره بهم نزدیک میشه.
کسی که بهم نزدیک می شد به سختی بوی الکل می داد . کنارم که رسید خطاب به یک نفر دیگه آخه آدم احمق واسه چی این کار رو کردی ؟ مثل این که کلا توی کار زدن آشنایی ها ؟
صداش که آشنا بود ، وقتی گفت که منو میشناسه و آشنایی داره شکم رفت به سمت همون فامیلی عجیب و مدیر بخش نامه های خارجی اداره.....

ﺻﺪﺑﺎﺭ ﻭ ﻫﺰﺍﺭﺑﺎﺭ ﺑﺴﺘﻢ ﺗﻮﺑﻪ

ﺧﻮﻥ ﻣﻴﮕﺮﻳﺪ ﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺳﺘﻢ ﺗﻮﺑﻪ
               
الون خانم میتونین خودتون ادامش بدین یا اگه تمایل دارین یه داستان جدید رو شروع کنین ( این پست هم به زودی پاک می شود)

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
سلام
یا اجازتون من یه داستان جدید شروع کنم:

دور سفره هفت سین نشسته بودیم، ناگهان ...
دور سفره هفت سین نشسته بودیم، ناگهان صدایی مثله یک انفجار شدید فضای خانه را پر کرد....
باز مى‏ گردم بسوى تو در چنين حال، بازگشتن كسى كه از كرده پيشين خود پشيمان است

و از آنچه بر او گرد آمده نگران است و از ورطه‏ اى كه در آن افتاده از روى خلوص شرمسار است
و مى‏ داند كه عفو از معصيت عظيم در نظر تو بزرگ نمى‏ نمايد
و در گذشتن از گناه بزرگ بر تو دشوار نيست
و تحمل جرم هاى بيرون از حد بر تو گران نمى ‏آيد
و محبوبترين بندگانت نزد تو كسى است كه سركشى بر تو را فرو گذارد
و از اصرار بر گناه، اجتناب كند، و طلب آمرزش را ادامه دهد
و من نزد تو بيزارى مى‏ جويم از آنكه سركشى كنم
و به تو پناه مى ‏برم از آنكه در گناه اصرار ورزم
و براى آنچه در آن كوتاهى كرده‏ ام
از تو آمرزش مى‏ طلبم
و براى هر عملى كه از انجامش فرو مانده‏ ام از تو يارى مى‏ جويم

صحیفه سجادیه
دور سفره هفت سین نشسته بودیم، ناگهان صدایی مثله یک انفجار شدید فضای خانه را پر کرد. رفتم بیرون ببینم صدای چیست؟
دور سفره هفت سین نشسته بودیم، ناگهان صدایی مثله یک انفجار شدید فضای خانه را پر کرد. رفتم بیرون ببینم صدای چیست؟ هنوز به در نرسیده بود که ناگهان همه جا تاریک شد و از تاریکی زیاد جلوی پایم را هم نمی دیدم......
باز مى‏ گردم بسوى تو در چنين حال، بازگشتن كسى كه از كرده پيشين خود پشيمان است

و از آنچه بر او گرد آمده نگران است و از ورطه‏ اى كه در آن افتاده از روى خلوص شرمسار است
و مى‏ داند كه عفو از معصيت عظيم در نظر تو بزرگ نمى‏ نمايد
و در گذشتن از گناه بزرگ بر تو دشوار نيست
و تحمل جرم هاى بيرون از حد بر تو گران نمى ‏آيد
و محبوبترين بندگانت نزد تو كسى است كه سركشى بر تو را فرو گذارد
و از اصرار بر گناه، اجتناب كند، و طلب آمرزش را ادامه دهد
و من نزد تو بيزارى مى‏ جويم از آنكه سركشى كنم
و به تو پناه مى ‏برم از آنكه در گناه اصرار ورزم
و براى آنچه در آن كوتاهى كرده‏ ام
از تو آمرزش مى‏ طلبم
و براى هر عملى كه از انجامش فرو مانده‏ ام از تو يارى مى‏ جويم

صحیفه سجادیه


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان