1393 مرداد 30، 17:41
1393 مرداد 30، 18:12
ویرایش شده
با توجه به حرفاش فکر میکنم واقعا همسرش هدیه خدا بوده ... حتما همینطوره ...
منم وقتی ازدواج کردم همین فکرو میکردم
در کنار خ.ا خیلی چیزای دیگه رو هم ترک کرده بودم ، اما او هدیه نبود
یه بلا بود که نمیدونم چرا نازل شد
حالا به خیلی چیزا شک کردم ... شک بد نیست توی شک موندن بده
جالبیش اینه که یه نگاه اجمالی به این بیست و یک سال زندگی من که بندازید متوجه مظلومیت خیلی زیادم از همون اول تا الان میشید
من فقط منتظرم
منتظرم زمان همه چیو برام روشن کنه
ولی در این لحظه فکر میکنم توی دنیا عدالت وجود نداره و خیلی فکرای بد دارم که نمیگم ...
(1393 مرداد 30، 17:41)almas0 نوشته است: سلام اسم من میلاد .من تازه عضو این سایت شدم . راستشو بخواین من 4 یا 5 ساله دارم این کار رو می کنم بالغ بر هزاران باره ترک کردم یه ماهه دو ماهه بیشترین مدتش 6 ماهه بوده اما زیاد دووم نیاورده این اولین باره عضو یه سایت شدم تا الان همش فکر می کردم که تنهام نه از این بابت که فقط من این کار رو می کنم .از این بابت که در و دلم رو به هیشکی نمی تونم بگم. احساس می کنم که خود خدا هم دیگه از من خسته شده . اما الان که می تونم تو این سایت حرفامو بزنم احساس بهتری دارم و امید وارم بتونم یه بار برای همیشه بزارمش کنار.
آقا میلاد خوش اومدی
اینجا تاپیک ثبت نام توی گروه های ترکه :
ثبت نام در گروه های پسرونه و دخترونه
<align option="center" style="text-align: center;"><size option="medium" style="font-size: medium"><img src="http://www.ktark.com/nasimhayat.png">http://www.ktark.com/nasimhayat.png</img>[/size][/align]<br />
<br />
<br />
[align=center]<color option="#663366" style="color: #663366;">[size=medium]<font option="arial" style="font-family: Arial;"><b>هراس بی تو ماندم ادامه دارد ... </b></font></color></size></align>
<br />
<br />
[align=center]<color option="#663366" style="color: #663366;">[size=medium]<font option="arial" style="font-family: Arial;"><b>هراس بی تو ماندم ادامه دارد ... </b></font></color></size></align>
1393 مرداد 30، 19:12
(1393 مرداد 30، 17:41)almas0 نوشته است: سلام اسم من میلاد .من تازه عضو این سایت شدم . راستشو بخواین من 4 یا 5 ساله دارم این کار رو می کنم بالغ بر هزاران باره ترک کردم یه ماهه دو ماهه بیشترین مدتش 6 ماهه بوده اما زیاد دووم نیاورده این اولین باره عضو یه سایت شدم تا الان همش فکر می کردم که تنهام نه از این بابت که فقط من این کار رو می کنم .از این بابت که در و دلم رو به هیشکی نمی تونم بگم. احساس می کنم که خود خدا هم دیگه از من خسته شده . اما الان که می تونم تو این سایت حرفامو بزنم احساس بهتری دارم و امید وارم بتونم یه بار برای همیشه بزارمش کنار.
سلا آقا میلاد
اول خوش آمد میگم بهتون ...
بعد اینکه جای درستی اومدین...
اصولا خیلی ها فکر میکنند گروهی راحتر میشه ترک کرد...
انشالله کانون و بودن در اینجا بتونه مفید باشه تا برای همیشه این عادت ناپسند رو بزارین کنار از زندگیتون.
1393 مرداد 30، 19:32
اگر بگی هر ده روز برام اتفاق خوبی افتاد و اینا
باید بگم برای خود من خیلی وقتا اتفاقات بدی هم برام افتاده
چه برسه به اتفاق خوب
اقا میلاد خوش اومدی
انشالله موفق شی
1393 مرداد 30، 20:03
اعتیاد به زیادی کانون بودن منظور است
به خودم : :smiley-yell:
معتاد نشیا !!
بدو برو. برنامه ریزی ات رو بکن
1393 مرداد 30، 20:13
انگار دارم پرواز می کنم . نمی دونم چرا ولی فکر
می کنم این دفعه دیگه می شه
خیلی دوستون دارم ممنون از همتون
1393 مرداد 30، 20:24
(1393 مرداد 30، 20:13)almas0 نوشته است: بچه ها از همتون ممنون نمی دونید الان چه حسی دارم
انگار دارم پرواز می کنم . نمی دونم چرا ولی فکر
می کنم این دفعه دیگه می شه
خیلی دوستون دارم ممنون از همتون
اقا میلاد خوش اومدید....
خداروشکر که حس خوب دارید....هیچی مثل حس خوب داشتن نیست....اصلا یه جورایی ما برای داشتن حس خوب تلاش میکنیم....
موفق باشی گلم....
1393 مرداد 30، 21:25
علارغم فشاری که از تو ذهنم می گه
فردا برو حرم یا مزار شهدا
ولی من میگم عمرا پامو بزارم
تا ادم نشم نمیام
از طرفی حال ادم شدن ندارم
شبا موقع برگشتن از سر کار
بغض تو گلوم میاد
کاش زودتر با مرگم از این دنیای تلخی که هر روز تحملش سخت میشه راحت بشم
ورزش دشمن خـ . ا
« اگر لذتِ تَرک لذتِ را بدانی/ دگر لذتِ نفس را، لذت نخوانی»
1393 مرداد 30، 22:21
به یه خواسته های ساده ش هم جواب نمی دین
هم به خودتون بهتون می زنین
هی از خودتون بد میگید
من بودم دلم می ترکید
خیلی پر طاقتید
فردا برید گلزار شهدا یا هر جا دلتون میگه
یه خورده هم باهش راه بیاید
1393 مرداد 31، 2:06
نقل قول: کاش زمان برمی گشت به 7 سال پیش...
:(
کاش هفت سال دیگه، این حرفو نزنم.
1393 مرداد 31، 11:33
(1393 مرداد 31، 11:26)مریم .. نوشته است:(1393 مرداد 31، 2:06)مصلح نوشته است:بعضی چیزا جوری از دست میرن که هفت سال بعدم باید بگم کاش برگردم به 14 سال پیش :(نقل قول: کاش زمان برمی گشت به 7 سال پیش...
:(
کاش هفت سال دیگه، این حرفو نزنم.
سلام
آره.. ان الانسان لفی خسر...
اما طرف حساب وقتی خدا باشه و اگه ما درست قدم برداریم جبران میکنه تمام از دست رفته ها و نداشته ها رو...
حسرت خوبه.. اما نه وقتی هنوز فرصت هست!
در پناه خدا..
یاعلی.
1393 مرداد 31، 11:47
(1393 مرداد 30، 21:25)ما می توانیم91 نوشته است: سلامدوست عزیز می دونم سخته اما دلت رو پاک کن و برو .
علارغم فشاری که از تو ذهنم می گه
فردا برو حرم یا مزار شهدا
ولی من میگم عمرا پامو بزارم
تا ادم نشم نمیام
از طرفی حال ادم شدن ندارم
شبا موقع برگشتن از سر کار
بغض تو گلوم میاد
کاش زودتر با مرگم از این دنیای تلخی که هر روز تحملش سخت میشه راحت بشم
حدیث داریم از پیامبرمون که می فرمایند مبارزه با نفس
جهاد اکبر به شمار می آید.
کار سختیه , خیلی خیلی هم سخته هر چی بیشتر
زمان می گذره بیشتر هم سختر میشه اما میشه
ترکش کرد فقط باید به خودمون باور داشته باشیم و خودمون رو
گم نکنیم
1393 مرداد 31، 20:05
کجاست اون همه امید ...
ما همه خوب میشیم همه چی درست میشه خداروشکر سالمیم جوونیم سر حالیم میتونیم جبران کنیم..
خدایا اگه من و دوستام این دنیا ناامید شدیم یا قدر ندونستیم تو ناراحت نشو
کمکمون کن که اون دنیا ناامید نشیم
و حسرت یه لحظه بازگشت و بودن تو این دنیارو نداشته باشیم