امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

منم اتفاقا همچین حسی دارم...
و چند روزه میخوام بیام اینجا و خودمو خالی کنم...
میگم ولش کن...مهربون باش و مهربون بمون...
ولی دیگه نمی تونم مهربون باشم...
آخه چقدر لبخند بزنی ولی طرف مقابلت اصلا براش هیچ اهمیتی نداشته باشه..
پس بهتره که به همچین آدم هایی لبخند هم نزنی.
مشکل حسادته...
ادما بعضیاشون به بعضیا حسادت می کنن...
خب چرا با هم خوب نباشیم؟؟
واقعا متاسفم برای همچین آدمایی...
[تصویر:  147.gif]
[تصویر:  ImamMahdi_mahdiyar_ir_Psd_7.jpg]
[تصویر:  05_blue3.png]
چقد دلم گرفته
امروز با دوستام خیلی خوش گذشت ولی نمیدونم الان چه مرگمه
یه استرسی افتاده به جونم که دلیلش خیلی مسخره است
اصلا عصبی ام....
گریمم گرفته
اااای خدا خودمم نمیدونم چمه
فقط میدونم حالم خوب نیس:(

پ.ن1:بازم مثل همیشه نتونستم حتی یه درصد از حسمو بیان کنم.چقدر بد

پ.ن2:اومدم درد دل کنم.دیدم امشب چه خبره....همه دلشون پره
2uge4p42uge4p42uge4p42uge4p4
امیر مؤمنان حضرت علی(ع) می فرمایند: پیامبر اسلام فرمود:
عمر جهان به پایان نمی رسد مگر آنکه مردی از نسل حسین امور امت مرا در دست می گیرد و دنیا را پر از عدل می کند همچنانکه پر از ظلم شده است.

[تصویر:  nasimhayat.png]
قربون دل همه تون برم
چه خوبه دلاي پاكي داريد
چقدر قشنگه كانون
با اين همه ادمي كه واسه خوب شدن اومدن
واسه خوب شدن مي جنگن
چقدر همه تونو دوست دارم

 

[تصویر:  nasimhayat.png]
گاهی وقتا اینکه اشتباهتمونمو بقیه بفهمن انگیزه قوی میشه برا ترکشون
خیره ولی ممکنه خواهرت نخونده باشدشون چون طاقت نمیارن همه رو بخونن
اگه خونده باشه چن تاییشو خونده وبسته. که همونم البته برا اینکه ادم از خجالت 
نتونه سرشو بالا بگیره کافیه. یه مورد دیگه هم که همه ادما یه دوره هایی همچین اشتباهایی
دارن خواهرتم اینو میدونه مهم اینه که تغییر کنی و خواهرت این تغییرو متوجه میشه.
البته تا یه مدت خجالتو باید تحمل کنی17
 
نمیدانم خدا چگونه از بزگیت سخن بگویم ... وقتی لحظه به لحظه ی زندگیم به تو گره خورده ....
عاجزم از مهربانیت لب به سخن گشایم.... از لطف و کرمت که هر لحظه از دریای احسانت بر سرم سرازیر میشود و من غرق در خود نمی فهمم

نمی دانم خدا وسعت دلت  به چه اندازه است نه در اندازه نمی گنجد که من سرشار از گناه را در دریای دلت می پذیری ....
وااای خدا چقدر بی نهایت مهربانی و چقدر بی انتها بخشنده که مرا در نهایت ناسپاسیم ترد نمیکنی....
خدا وای بر من از روزی که به دریای جهالتم غوطه بزنم .... درحالی که تو نظارگرمی ... هران و هرلحظه ...

خدایا دست مهربانت را یک ان از من روسیاه شرمسار دریغ مکن و مرا به حال خود وامگذار که من خیلی کوچک و حقیرم در مقابل ذره ای اقیانوس دل تو.........
(1393 اسفند 18، 11:55)همساده نوشته است: m12 اینجور که خانم میتوانم گفتن تازه درگیر شدین.و معلومه خیلی باهوش هستین که اینقدر زود فهمیدین باید متوقف کنین این قضیه رو.ایشالا که زود زود موفق میشین.
ممنون از اقای فراسی عزیز که تجربه خوبشون رو در اختیار گذاشتن.به شخصه فکر میکنم خیلی مفیده تجربیات افراد متاهل کانون.
حرفهایی که راجع به خرافات و اینا زدم به عنوان یک معتاد جنسی بود.کلا همه حرفهایی که میزنم با علم به اینه که من معتاد جنسی هستم. ومثه  افراد طبیعی نیستم.طبع گرم و سرد و رضایت جنسی تو تعریف یه معتاد جنسی میشه خرافات.ایشالا بعدا باز میکنم سر فرصت منظورم چیه.
و اما درد و دل من
دوستان امروز فهمیدم خواهرم از تمام رابطه های قبلیم خبر داره(البته هنوز مطمئن نیستم) داشت نصیحتهایه عجیب و غریب میکرد یهو وسطش خودش لو داد که یه بار وقتی با پی سی اونا کانکت بودم یادم رفته دقیق از جیمیل خارج بشم.بعدش اون رفته ایمیلها  چتهامو خونده.بهش میگم چیا خوندی میگه هر چیزی که به من به عنوان خواهر بزرگتر ربط داره.
یعنی به طور کامل به هم ریختم.
مثه دیونه ها شدم.
میگم نکنه همه چتهای بی ادبی رو خونده باشه؟
نکنه ایملهایه عاشقانه رو خونده باشه؟
خدایا من قدم تو راه پاکی گذاشتم حالا که دارم هوشیار میشم کمکم کن...
حالم واقعا بده واسم دعا کنید لطفا
اینجا اومدم بنویسم تا آروم بشم...خدایا آبروی منو نگه دار...
 

داداش من کوچیکتم ، اوندفعه هم تو همین تاپیک یه چی به ذهنم رسید در مورد پست شما ، گفتم ، شما هم جواب دادی قانع شدم. 
حالا هم مثل همون دفعه ، یه چی به ذهنم رسیده ، می گم اگر اشتباه بود خودت اصلاحش کن.
نمی دونم چجوری بگم ، یه داستان می گم. فرض کن شما یه پسری داری که خیلی شره. بعد این پسر صبح تا شب می ره پی کارای خلاف ، شب فقط واسه خواب می آد خونه و یه شامی می خوره و می گیره می خوابه. شما هم می دونی اگر به این پسر حرفی بزنی ، از فردا دیگه خونه هم نمی آد و مثلا می ره خونه دوستاش . یا این که اصلا پسره مستقله ، شما می دونی یه حرف بزنی پسره می ره و پشت سرش رو هم نگاه نمی کنه. 
ببین شما قدرتش رو داری اون رو بندازی بیرون ، اما این کار رو نمی کنی ، چون دوستش داری. حالا بعد یه مدت این پسر شما بر میگرده خونه و سر به راه می شه. کلی می آد پیش شما درد و دل می کنه و عذ خواهی می کنه. حالا شما چی کار می کنی. شما سعی نمی کنی کاری کنی که پسره کاملا خوب بشه و به اوج به کمال برسه و بدی های گذشته اش رو جبران کنه؟ شاید این کار ها برای پسرتون دردناک هم باشه. شاید نیاز باشه شما پسرتون رو تنبیه کنید و شاید نیاز باشه همون شام رو هم از پسرتون دریغ کنید. به نظرتون این درسته پسر شما بگه این بابای ما عجب آدمیه ، اون موقع که بد بودیم بیشتر هوای ما رو داشته. نه شما همون پدر هستید. این پسر شماست که عوض شده. 

یا علی داداش

 
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
وای خدا امان از دست مادر شوهر............17vayy
سلام.

بازم شکست خوردم...اصلا''دیگه روم نمیشه که بیام توی کانون،در عرض همیم اسفندماه ۴بار به پاکی خودم گند زدم،واقعا''نمیدونم که چکارکنم...
احساس میکنم که چیزی به عنوان اراده ندارم.
حتی نمیتونم که پاکی خودم رو به یه هفته بکشونم....
دارم زندگی خودم رو به فنا و نابودی می کشونم،خدایا چه کارکنم دیگه...خدایا مرگمو برسون
[تصویر:  05_blue.png]
هرچی میخوام تلاش کنم که خودارضایی رو ترک کنم تا ببینم که با ترکش این اضطراب اجتماعی شدیدی که دارم از بین میره یا نه،ولی بیشتر از٣-۴روز یا نهایتا''یه هفته دوام نمیارم...
دیگه کم آوردم...
خدایا به دادم برس...
[تصویر:  05_blue.png]
اگه با مرگ چیزی درست میشد خدا گناه نابخشودنیش نمیکرد خودکشی رو...

مرگ یعنی تمام!!!

اسباب تحریک چین؟؟؟
هر چی هستن بریز دور..
سخته..

تو لحظه ای که اومد سراغت فقط شرایط رو همون لحظه عوض کن...بزن بیرون
به ذهنت اجازه بدی تمومه...
میتونید ...
سخته..اما میتونید انشاا...
خوشا باران و وصف بی مثالش
اصلا انگار قرار نیست که من ترک کنم...
حالا که میخوام ترک کنم،دکتر برام آزمایش اسپرم نوشته و مجبورم که چند روز دیگه دوباره خ.ا کنم...
خدایا این چه بدبختیه دیگه...
من از خ.ا متنفرمتنفر متنفرم...
[تصویر:  05_blue.png]
خدایا تو زندگیم فقط.سلامتی و خوشبختیه خواهرمو میخوام
خودت کمک کن :-(
  یک بار برای همیشه ترک خواهم کرد  
سلام 
اول به خانوم ازادم بگم که ایشالا خواهرشون سلامتیشونو به زودی زود به دست بیارن . 

و دوم اینکه بچه ها حس می کنم دلم از دلتون جدا شده vayy

حس می کنم جا موندم که واقعا هم همینطوره 

برام دعا کنید این روزای اخر سالی دارم پژمرده می شم و از پا می افتم 
ایشالله هر ی صلاحه پیش بیاد ازاده جان

امروز دوستیو بعد 2 سال دیدم اصن باورم نمیشد این طوری بشه
کلا حالمون عوض شد
شکرت خدا
به داده ها و نداده ها شکر
به کوچکترین چیزهایی که هست شکر
خدایا این خوشی هارو از ما نگیر
[dir=rtl]و تعز من تشاء و تذل من تشاء
خدایا خیلی دوست دارم تسلیم محض تو باشم.
اگه رابطه من و تو مثه این پدر و پسر باشه که داداش عاشق گفت.دوست دارم یه بچه حرف گوش کن باشم هر کاری کردی و هر تصمیمی گرفتی واسه من هر قدرم ناخوشایندم بود با کمال میل بپذیرم.هیچ وقت نگم خدایا من دارم پاک میشم پس باید گذشته مو پاک کنی نگم آبروی منو باید نگه داری نگم باید منو پاک کنی  نگم چرا هوای اون برادر دیگه مو چرا بیشتر داری نگم من دارم تلاش میکنم پاک بشم پس باید هوامو بیشتر داشته باشی.
اگر یه چیزی از خدا میخوام اینجوری بگم:
خدایا میشه به من در راه پاکی کمک کنی؟
خدایا من بی تو نمیتونم...خدایا میشه آبرومو حفظ کنی؟خدایا میشه حال منو مثه بنده های خوبت کنی؟میشه حالا که میخوام پاک بشم هوامو داشته باشی؟
تفاوت فقط تو دو کلمه است خواسته همون خواسته است پدر همون پدر است پسر همون پسر است فقط باید تبدیل شد به میشه
و چقدر تفاوت ایجاد میکنه این دو کلمه...
خلاصه خدایا هر کاری کنی لطف میکنی و من به تو حسن ظن دارم که خیر و صلاح منو میخوای...
خدایا زبون و قلبم رو یکی کن...آمین53

 [/dir]
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 8 مهمان