امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

(1399 دي 7، 21:28)chakavak نوشته است: حس بدیه وقتی هیچکسی رو نداری که حوصله حرف ها و دلتنگی هات رو داشته باشه و بهت گوش بده و حس بدتریه وقتی هیچکسی رو نداری که حرف ها و دلتنگی هات رو بفهمه،بد ترین حس وقتیه که همه کسی رو داری که  دارن فقط تحملت می کنن حتی خودت. 53258zu2qvp1d9v

سلام اقای چکاوک عزیز 53

انگار از تنهایی اذیت میشید؟!!؟
 سپاس شده توسط
(1399 دي 6، 19:03)یاقوت نوشته است: گاهی انقدر از فضای کانون دلسرد میشم ک میخوام نباشم و بارها مرور میکنم ک اصلا چطور شد موندم اینجا؟!
این موقع ها دلم میخواد اصلا کاش آتریسا نامی ای وارد این کانون نمیشد .کاش موردی ب اسم حذف کاربری داشتیم..
این موقع ها میرم تو اعضا برای بازدید افراد جدید ، اینکه یکی 18 سالشه و نوشته من تازه فهمیدم خ ا ضرر داره من و دنیا دنیا خوشحال میکنه ، اینکه یکی 16سالشه و نوشته درسم مهمه من و تا بی نهایت خوشی ها میبره و در آنِ لحظه من تمام انرژی منفی هارو میندازم ی گوشه ی ذهن و میگم شاید نتونستم ب خودم کمکی بکنم شاید بعضی چیزها حال من و خراب کرد اما تا میتونم اینجا میمونم تا منم کمک کنم بقیه حالشون خوب بشه .ک ضربه ای رو ک من  تو اون سن دیدم اون ها نبینن ، ک بیشتر با این گناه آشنا نشن.
بیخیال روزمرگی های کانونی ، اگر کانون ماهی ی ورودی هم جذب کنه و موندگار بشه ی دنیاست ..

ساعت18/52

ـــــــَ
چطور شد ی غریبه ازم پرسید چ میخوای و نمیدونم ! 
اما این سوال من و تکون داد ، ذهنم تکون خورد ، قلبم لرزید ..
و من ب چالش کشیده شدم ، ن از طرف ی غریبه بلکه از طرف خودم ..
برای اون نوشتم چ میخوام ، اما با دودلی! ولی انقدر برای خودم مینویسم ک دیگه از این خواستم نترسم .
ک اگر کسی دست و پای من و میبنده کسی نیست جز خودم و باید خودم در مقابل خودم ایست بدم.
من واقعا حس خستگی میکنم از شخصیتی ک در من بدون اختیار خودم رشد کرده و ریشه انداخته ، خیلی محکمه ولی کار نشد نداره .
روز میاد بالاخره از این محیط امنی ک خودم درست کردم میام بیرون . 
منم دلم رها شدن میخواد و میخوام بهش برسم .

پ ن : نمیدونستم تربت حیدریه تو مشهده ، ب لطف این غریبه فهمیدم -_-

ساعت 19/2

ــــــــــ

درود فراوان 49-2

ظاهرا از دست خودتون شاکی هستید؟! Swear1

بهتر نیست در مورد این موضوع صحبت کنید؟! Smiley-talk002

اگر نیاز به کمک هست، تاجایی که بتونم درخدمتم.
 سپاس شده توسط
(1399 دي 3، 15:39)*دختر پاک* نوشته است: احساس پسربچه همسایه را دارم 
وقتی توپ را میندازه جلو پاش را 
الکی به در و دیوار میکوبه
بی هدف و الکی فقط توپ را محکم به در و دیوار میکوبه
کاش منم توپ داشتم و میتونستم الکی به در و دیوار بکوبمش
شاید حالم بهتر بشه
29
چه حس و حال بدیه
نه گریم میگیره
نه این بغض تو گلو ول میکنه بره
نه خوشحالی ات معلومه
نه غم و غصه ات
احساس میکنم همیشه دارم به خودم دروغ میگم
لعنت به این دنیای زشت
لعنت

سلام و درود بی نهایت  Khansariha (2)


خانم پاک، چند روز پیش ، اوضاع به هم ریخته بوده!!

الان بهتر شده اوضاع؟!
 سپاس شده توسط
مهربان و دلسوز دو صفت به ظاهر خوشایندی هستن که باعث شدن همیشه گزینه مناسبی واسه پر کردن تنهایی آدم هایی باشم که فقط از سر ناچاری دنبال یک همدم می گردن.

این دو صفت لعنتی همواره وادارت می کنن که در اختلاف ها کوتاه بیای و در هر شرایط از حق خودت بگذری.

البته مردم در بیشتر اوقات به جای این دو صفت از واژه ی 'خر' استفاده می کنن...
خوبی بخواهیم به تمام جهان به همسایه ها به رهگذرانِ پیاده روهای شهر،خوبی بخواهیم و خوب باشیم و خوب بمانیم
این دنیا نیاز مُبرَم به انرژیهای مثبت دارد
به نگاه های محبت آمیزِ آدمیزاد به دستهای یاری دهنده، به تبسم های صورتی رنگ هستی ،به کلماتی برنگ عشق
این دنیا دستی می خواهد تا پاک کند تمام رنگهای کدر بدخواهی را، دلهایی صاف، آسمانی آفتابی ، افقی معجزه آسا
خوبی را دریغ نکنیم هر چقدر خوبی برای دیگری بخواهیم دنیا همانقدر خوبی ها را نثارمان خواهد کرد،...
پارسال این موقع ها بود ب برادرم پی ام دادم ک چیکار میکنی ،ی فیلم فرستاد . 
تو اون فیلم یکی از دوستاش ب بقیه رقص کردی یاد میداد و خودش تنهایی میرقصید و میخندید ،انقدر خندیدم با اون فیلم همش سر ب سر برادرم میذاشتم آخه این دوستت اله بله : ) 

ب خاطر همون رقص و اون همه شادی و خنده فیلم و نگه داشتم تا یادگاری بمونه .

ی چند ساعت پیش بردارم ازم خواست ی استوری براش بذارم ،استوری خبر فوت دوستش که بقیه دوستاشونم خبردار بشن .
خیلی دردم اومد ، هیچکس نفهمید .
من برای مرگ غریبه ای ک فقط ی فیلم ازش دارم عجیب درد دارم .
ب دنیا بیا، بزرگ شو ،درس بخون و تو جوونی بمیر ......
چرا اینطوری میشه ؟! 


•_•°_°•_•π_π•_•×_ו_•°_°•_•


۲۳/۲۵
ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید

بنویسید که: اندوه بشر بسیار است!!!46
چرخ گردون گر ندارد سازگاری با دلت
دست در جیبت کن و جدی نگیرش، بیخیال [تصویر:  4chsmu1.gif]
۲ تا موضوع خدمتتون عرض میکنم ، از اتفاقاتیه که باعث شده به ته قلبم ایمان بیارم، برای خودمم بسیار بسیار عجیبه،
۱-از یک نفر طلب پولی داشتم، کار کرده بودم بی دلیل مزد من رو نمیداد، تا اینکه من بیخیالش شدم، حدودا یکسال گذشت و من از اون شهر رفتم، نه من به اون زنگ زدم نه اون به من، یک روز ناخوادآگاه از ته قلبم آهی کشیدم و گفتم این رسمش نیست، چرا باید دستم خالی باشه؟ مگر من کار نکردم؟ زحمت نکشیدم؟ خیلی به اعماق وجودم رخنه کرد این موضوع، دقیقا فردا صبحش بدون اینکه اتفاق خاصی بیفته ، یک اس ام اس اومد شماره کارت بده پولتو بریزم تسویه حساب کنیم، منم فرستادم و پولو فرستاد!.
۲-یک مورد دیگه یک نفر بود، تقریبا دو سال پیش یک حرف نسنجیده ای جلو جمع بهم زد چنان برام سنگین بود که تا یک هفته با حتی اعضای خانواده هم حرف نزدم و همش مثل خوره مغزم رو میخورد و بعدش هم تصمیم گرفتم و اون حرفش منتج به یک اتفاق دیگه هم شد که اینجا بیان نمیکنم، تقریبا از اون موقع طرف رو شاید یک یا دوبار تو خیابون در حد سلام کردن دیده بودم ، دیشب ساعت ۳ شب دوباره اومد به یادم و اینقدر احساس تنفر بهش داشتم هنوز زخمم تازه بود، یک متن بلند هم راجع به همون شخص نوشتم ولی نت قطع شد نتونستم بفرستم اینجا، با خودم میگفتم، فردا چه جوابی داری به خدا بدی‌ با اون حرفی که زدی؟فکر کنم بعد دو سال هنوز زخمم تازه بود... دقیقا امروز صبح دیدم یکی در میزنه، درو باز کردم خودش بود! نمیدونم خواب نما شده بود یا هرچی خلاصه حس میکنم خودشم نمیدونست چرا اومده خونه ما چون حرفی برای گفتن نداشت میگفت دلم تنگ شده بود آمدم، اونهم ۱۰ صبح ، سر زده، بعد ۲ سال، سوالاتی میکرد که میخواست بفهمه همه چیز رو براهه ، مشکل خاصی برامون بوجود نیامده،
خیلی عجیب بود،واقعا باید از آه مظلوم ترسید.
 در پناه حق .
از دوستانی که به پست قبلی توجه کردند ممنونم ببخشید نتونستم جواب بدم ولی تمام پیام ها رو خوندم
اولین بار بود که به کسی میگفتم... میخوام بترسم.میخوام سرزنش کنم. ولی نه... اگه واقعا من مقصرش نبودم ، چرا خودمو سرزنش کنم؟ یا چرا دنبال نقطه اغازی بگردم که میدونم هیچ وقت دستم بهش نمیرسه؟
من دنبال راهی برای عبور از این مرحله از زندگیم هستم... برای چیزی که اسمش پیروزیه...
من به کسی اشاره کردم که مدتها پیش دستمو گرفت.و میدونم انقدری دوستم داره که تنهام نذاره.


میتونیم باهم پیش بریم.
از شما بیشتر از خودم مطمئنم... که میخواین برسم بهش.
53 دوستت دارم.یادت باشه.


من اگه این جا هستم... برای اینه که باید باشم.بله...درسته درسته.همینجا ، روبه روت.توی هر شرایطی...ببین که من میخوامت.
میدونم نمیشه
ولی چرا همه اش ، شاد و پرانرژی نیستیم؟؟؟



؟؟؟

Hanghead
بسم الله الرحمن الرحیم

از برخوردی که با دشمن شیطان شد دلم غمگین شد.

من هیچ وقت نمیگویم که باد دوست من نیست چون در لابلای شاخه های درخان میوزد و برگهایش را می آشوبد ...
باد را همان قدر دوست میدانم که درخت را ...

اما .. ای کاش باد دوستانه تر میوزید
بسم الله الرحمن الرحیم


(۱)
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما

مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما

حافظ ز دیده دانه اشکی همی‌فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما


(۲)

دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد

به خط و خال گدایان مده خزینه دل
به دست شاهوشی ده که محترم دارد

نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همت سروم که این قدم دارد

ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
کدام محرم دل ره در این حرم دارد

ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد


(۳)
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند

نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند

غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند

وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

هزار نکته باریکتر ز مو این جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند

به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند


(۴)
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد

گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد

صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی
ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد

چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت
ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد

سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد

غبار راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیم صبا نگه دارد


(۵)

[تصویر:  5355590_410.jpg]
حالا خودم را اذیت کنم خودم هستم....
ولی برای همسر اینده ام که نمیدونم کیه اینقدر ارزش قائل هستم، که تمام توجهم صرفا به اون باشه....
نه اینکهاین ور و اونور....
از حالا برای اون کسی که واقعا نمیدونم کیه، ارزش قایل ام... و نمیخوام ظرف محبتی را که دارم صرف کس دیگه ای کنم...
  شیطوون، میخوای بیا میخوای نیا میخوای برو میخوای نرو میخوای جیغ بزن میخوای گریه کن هرکار میخوای بکن....

بای 103
صرفا درد و دل میکنم...
چی میشد اگه این همه انرژی و وقت این همه جوون صرف این موضوعات نمیشد...
انرژی جسمی و روانیشون صرف زندگیشون میشد...چه قدر پیشرفت میکردند....
63

من دوسال طعم رهایی را چشیدم، الان ارزوی اون روزا را میکنم، چه قدر اوج گرفته بودم....
قابل وصف نیست...
جنس گناه اینه که نه تو دنیا برات فایده داره نه آخرت...

البته همه ما میدونیم چه قدر بده، ولی توی عمل چرا؟؟؟!!!

 نمیدونم چی بگم!!!!
دلم میخواد، یه بچه بودم که توی بازی های بچگونش بود و هیچ دغدغه ای نداشت chase..
هیچ چیز در دنیا بدتر از معمولی شدن برای کسی نیست

تبدیل به روزمرگی شدن از اینکه حضورت برای یک نفر بشود

مثل مسواک زدن مثل شانه کردن که اگر حوصله داشت سراغت را بگیرد

و اگر نداشت بگوید بماند برای بعد، دیر نمی شود!


اهو.... حوالی زمستان
واقعا الان از نظر روحی نیاز دارم سیانور بندازم بالا....
خوبی بخواهیم به تمام جهان به همسایه ها به رهگذرانِ پیاده روهای شهر،خوبی بخواهیم و خوب باشیم و خوب بمانیم
این دنیا نیاز مُبرَم به انرژیهای مثبت دارد
به نگاه های محبت آمیزِ آدمیزاد به دستهای یاری دهنده، به تبسم های صورتی رنگ هستی ،به کلماتی برنگ عشق
این دنیا دستی می خواهد تا پاک کند تمام رنگهای کدر بدخواهی را، دلهایی صاف، آسمانی آفتابی ، افقی معجزه آسا
خوبی را دریغ نکنیم هر چقدر خوبی برای دیگری بخواهیم دنیا همانقدر خوبی ها را نثارمان خواهد کرد،...
 سپاس شده توسط
(1399 دي 9، 14:52)drift نوشته است: ۲ تا موضوع خدمتتون عرض میکنم ، از اتفاقاتیه که باعث شده به ته قلبم ایمان بیارم، برای خودمم بسیار بسیار عجیبه،
۱-از یک نفر طلب پولی داشتم، کار کرده بودم بی دلیل مزد من رو نمیداد، تا اینکه من بیخیالش شدم، حدودا یکسال گذشت و من از اون شهر رفتم، نه من به اون زنگ زدم نه اون به من، یک روز ناخوادآگاه از ته قلبم آهی کشیدم و گفتم این رسمش نیست، چرا باید دستم خالی باشه؟ مگر من کار نکردم؟ زحمت نکشیدم؟ خیلی به اعماق وجودم رخنه کرد این موضوع، دقیقا فردا صبحش بدون اینکه اتفاق خاصی بیفته ، یک اس ام اس اومد شماره کارت بده پولتو بریزم تسویه حساب کنیم، منم فرستادم و پولو فرستاد!.
۲-یک مورد دیگه یک نفر بود، تقریبا دو سال پیش یک حرف نسنجیده ای جلو جمع بهم زد چنان برام سنگین بود که تا یک هفته با حتی اعضای خانواده هم حرف نزدم و همش مثل خوره مغزم رو میخورد و بعدش هم تصمیم گرفتم و اون حرفش منتج به یک اتفاق دیگه هم شد که اینجا بیان نمیکنم، تقریبا از اون موقع طرف رو شاید یک یا دوبار تو خیابون در حد سلام کردن دیده بودم ، دیشب ساعت ۳ شب دوباره اومد به یادم و اینقدر احساس تنفر بهش داشتم هنوز زخمم تازه بود، یک متن بلند هم راجع به همون شخص نوشتم ولی نت قطع شد نتونستم بفرستم اینجا، با خودم میگفتم، فردا چه جوابی داری به خدا بدی‌ با اون حرفی که زدی؟فکر کنم بعد دو سال هنوز زخمم تازه بود... دقیقا امروز صبح دیدم یکی در میزنه، درو باز کردم خودش بود! نمیدونم خواب نما شده بود یا هرچی خلاصه حس میکنم خودشم نمیدونست چرا اومده خونه ما چون حرفی برای گفتن نداشت میگفت دلم تنگ شده بود آمدم، اونهم ۱۰ صبح ، سر زده، بعد ۲ سال، سوالاتی میکرد که میخواست بفهمه همه چیز رو براهه ، مشکل خاصی برامون بوجود نیامده،
خیلی عجیب بود،واقعا باید از آه مظلوم ترسید.
 در پناه حق .
از دوستانی که به پست قبلی توجه کردند ممنونم ببخشید نتونستم جواب بدم ولی تمام پیام ها رو خوندم


لذتی که در بخشش هست در انتقام نیست.
ازش گذشت کردم.
باشد که خدا هم از ما بگذرد.


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان