درد دل های شما

[Hanifa]

خدایا خودت کمکم کن تو زندگیم تصمیای درستی بگیرم 
خودت راهنماییم کن و راهنمام باش
و با آدمایی روبروم کن که بتونم بهترین مشورت رو ازشون بگیرم

[Hanifa]

به روزای سخت یکی دوماه پیش که فکر میکنم
از ته دل خداروشکر میکنم که تموم شد
یادمه امتحانای اخر دیگه جوونی برام نمونده بود
به معنای واقعی کم آورده بودم


یه ادم بزرگواری که خودش حوزه درس میخونه
میگفت اگه کنکورو دادی و سوای اینکه نتیجش چیه 
و چقد گند زدی و چقد باید تلاش میکردی و نکردی
ولی وقتی از سرجلسه اومدی بیرون حس کردی آدم بزرگتری شدی و آدم باتجربه تری شدی
صدرصد بدون که تو برنده شدی

[Silent Voice]

با سپاس و تشکر فراوان از کسانی که در لیست سیاه خودشون بنده رو مرمت و نگهداری می کنند

[محسنین]

سلام 

بنظرم هیچ وقت تو زندگی به اندازه الان از نظر
 ذهنی و جسمی خسته نبودم 



فردا یه مسافرت  یکی دو روزه دارم که همه چیو 
میشوره میبره 

میخوام وقتی برگشتم یه صفحه نو از زندگیم  رقم بزنم ... اگر خدا بخواد .


امیدوارم خدا جونم ،  به خودم واگذارم نکنه که بیچاره ام (:

[Roza_r]

افسردگی تقریبا داره منو از پا درمیاره. واقعا توان انجام‌کارای معمولیمم ندارم و فقط میدونم‌ کلی کار دارم

[KingAmir]

امان از دل هایی که گرفته، دل هایی که شکسته شدن، دل هایی که بهشون بی اهمیتی و بی توجهی شده

هوای دل و قلب خودمون و دیگرانو داشته باشیم، دل چیزی نیس ک باهاش بازی کرد

دلم گرفته بود ولی با این خدایی که دارم به اندازه بی نهایت درست شد، بی لیاقتیه بگم و خدایی که به شدت کافیست چون انقدر دوسم داره و بهم لطف داره که از سرم زیاده اونوقت من بگم کافیست؟ به شدت مهربان است به شدت بخشندس :‌‌‌‌)

[*آسمان*]

امروز استثنائا برای درد دل نیومدم 

.

.

.

اومدم بگم خودمو با تمام اشتباهاتم و نواقصم دوست دارم 

امروز هم مثل همبشه اون صدای مسخره رو تو سرم شنیدم 

وای چقدر آهسته کار انجام میدی ...

چرا اینجوری هستی چرا نمیتونی مثل بقیه داد بزنی چرا نمیتونی حقتو بگیری و ...

اما بلافاصله بعدش یه صدای دیگه اومد تو سرم که خب من اینجوریم   

اتفاقا خیلی هم شیرین و دوست داشتنیه یادمه یه بار رفتم پیش مشاور مدرسه مون و بهش گفتم میترسم اشتباه کنم ...

گفت میدونستی اونایی که اشتباه میکنن به چشم بقیه خیلی دوست داشتنی ترن تا اونایی که 

خیلی عصا قورت داده هستن ؟ 

[БЯΞΛКłЛg БΛÐ]

مسیرم مسیر عجیبیه 
ازش راضی ام اما خب سختی های خودشو داره 
نمیدونم رتبم چند میشه فردا یا چند روزدیگه رتبه ها میان 
و من دل تو دلم نیست که رتبم چند میشه واقعاااا
میرم تهران؟
یا فردوسی؟
تبریز؟
اصفهان؟
شیراز؟
یکی دو شهر دیگه ام تو نظرم هست 
اما عشق ترینش دانشگاه فردوسیه مشهده
نمیدونم واقعا اقا منو همسایه همیشگی خودش میکنه یا نه 
لیاقتشو دارم یا نه
خونوادم خیلی مخالفه فردوسیه
نکنه اصلا فردوسی نیارم ضایع شم بدتر
همش میگن دوره و بده و اینا 
اما نمیدونن من برا خدمت به امام زمانم میخوام برم اونجا
کسی از اهداف من خبر نداره 
خدایا میشه برم فردوسی؟
چقدررررر خوشحال میشم باهاش
یعنی به خیر و صلاحمه؟
بلاتکلیفی بده خیلی

خبر دارم از همه دل میبری
دلای شکسته رو خوب میخری
قرارمی
صاحب اختیارمی
واسه من همین بسه کنارمی



اقای امام رضا جانم میشه کنارم باشی؟
پناهم تو مشهد خودت بشی؟
و رو سفید شم پیش امام زمانم؟

[*بنده پاک*]

قضاوت
چیز سختیه
چقدر راحت انجامش میدیم
کی پاسخگویه !
گمانم اون دنیا باید پاسخگو باشیم
بسی دلم گرفته

[یآرا]

نمی‌دونم اگه نبودی، اگه نداشتمت.
اگه لبخند قشنگ و چشم های مهربونت رو نمیدیدم، دنیام الآن چه شکلی بود.
نمی‌دونم چی ، یا کی ، می شد برام انگیزه و تو وجودم جوونه میزد.

تو عزیز منی,
تو آرامشم ،
قرارم،
پناهم،
نیمه ی روشنم و تمام وجودم شدی.

7 مرداد چهار صد و یک


پ ن : صرفاً این مدل تکست هارو خیلی دوستدارم

[karma]

بچه ها من همچنان التماس دعا دارم 
دمتون گرم لطف کردید دفعه قبلی و واقعا هم نتیجه داد و کارم به مقدار زیادی جلو رفت ولی حالا باز به بن بست خورده 

پاکی محرم و صفر رو نذر کردم ان شاء الله کنار دعاهاتون نتیجه بخش بشه

[Silent Voice]

خیلی آدم ساکت و کم حرفیم
ب طور ترسناکی خیلی کم حرفم .... 
خیلی ترسناک ...
نمیخوام بترسونمتون 
ولی بنظرم همین باعث شکست هان در مسیر زندگیه نه پاکی 

زیاد به چیزایی نباید اهمیت میدم 
گاهی وقتا شکست خوردم چون دلم چیز بدی میخواسته  


دوباره از اول شروع میکنم 

۳۶۵ روز در مقابل من 
ببینم چی تو چنته داری شیطان 
 

سرویس و میزنم 

[Hanifa]

اون روز دوستم بهم میگفت انقد ناامید نباش ناامیدی از بزرگترین گناهاس
خدایا خواستم بگم من از شما ناامید نیستم مگه میشه
ناامید شد از کسی که هرکاری ازش برمیاد و کریم بخشندس  اما راستشو بخوای از خودم ناامیدم
چه فرصتایی که از دست ندادم
حس میکنم انقد حجم افکار الان تو ذهنم زیاده که دیگه 
نمیتونم نگهشون دارم

خواستم بگم خدایا به یه پس گردنی جهت آدم شدن نیاز دارم   من شاید بدم ولی دوس ندارم اینجوری باشم
دقیقا شبیه اونی که میخواستم بشم شدم و این بده

محرم نزدیکه : ) بوی محرم قشنگ میرسه به ادم
خواستم بگم یاعبدالله ازمون ناامید نشو
دستمونو بگیرید میدونم گرفتید یا شایدم ما داریم دستتونو ول میکنیم ولی برای هممون یه کاری کنید
چشم امیدمون شمایید

[Silent Voice]

اره 
نمیتونم از این واقعیت فرار کنم
نباید سفره دلت و برا آدما باز کنی 

اما من با بیماری های متابولیسمی 
با بیماریهای پوستی 
حساسیت های مختلف 
تیروئید 
کلیه 
آزمایش 
همه اینا بزرگ شدم 
از بچگی ۲ ۳ سالگی یه سره بهداشت بهم مشکوک بود که چرا رشد قدم لنگ می زنه چرا ضعیف چرا لاغر مردنیم 


ولی من همیشه تو بچگی ساکت ساکت بودم 
فوق العاده درونگرا 
نمیدونم چرا همش تو خودم بودم 
همش ی سره تو خودم  بودم 
نمیتونستم ۱ تا ۱۰ رو بشمارم 
قدم ۱ متر ۱۸ سانت بود تو ۷ سالگی!!!!!
کلاس اول ک بودم همه فکر میکردن ۵ سالمه!!!
دارم یادآوری می کنم ببینم کی بودم کی شدم ....
نمیخوام آینده ام تاریک باشه .... 

ته ته بی انصافی ابتلا به این لامصب بود 
چ حکمتی داشت ک مبتلا شدم:/

[هدا]

اردیبهشت اومدم اینجا نوشتم خداحافظ تا سال دیگه.
اما... دارم فکر میکنم چقدر سرنوشتم از همون۳ ماه پیش تاحالا عوض شد.
اینقدررتغییر کرد، اینقدر راهی که باید تا ۵ سال آینده طی کنم عوض شد که حد نداره.
هیچ چیز‌ حتی یه درصد شبیه اونچه که از بچگی تا الان تصورش کرده بودم پیش نرفت... قانون جذب چی میشه پس؟


ولی ایا این بهتره یا بدتر؟ راستشو بگم نمیدونم.
خیلی هیجان انگیز تر و بهتر بنظر میاد از اونچه که تصور کردع بودم، اصلا تو تخیلمم پیدا کردن همچین فرصتی نمی گنجید، ولی مطمئن نیستم.
به قول معروف زندگیمون از بیرون بقیه رو آتیش می‌زنه از درون خودمونو.
زندگی من خیلی از بیرون دل سوزانه (!!!) بنظر میاد، اما من اعتقاد دارم به اینکه” اگه دلت خوش باشه تو لونه مرغم خوشی”
حالا کار ندارم به اینا
مهم اینه که نگرانم؟
دیگه نه
بعد از سه سال، با تغییری ک الان بوجود اومد، ذره ای نگرانی تو وجودم نیست. سکوت مطلق ...
قضیه اینه که من مطمئن نیستم قراره سالهای آتی خوش بگذره بهم و با این فرصت پیش آمده لزوما شااااد باشم، اما مهم اینه که زندگیم طبق ارزش هام داره پیش میره و راضیم.
درست یا غلط
من رضایتم برام مهم تر از شادیمه.
همیشه دوست دارم هنجار شکن باشم، و تا جاییکه میشه پیش بینی ناپذیر.
اما انکار زیادم نیستم.. میدونی... بیخیالش.
چیزی که مهمه زندگی بر پایه ارزش هاس.
دارم به خودم میگم لزوما خلاف اب شنا کردنم خوب نیستا!
یه جاهاییم کوتاه بیا و با جریان زندگی و بقیه همراه شو. باور‌کن نمی میری.
الانم با جریان بقیه نیستم، بیشترش جریان خودمه که از قضا با بقیه توی یه جهت قرار گرفته.
اینارو ول کن...
من شدیدا
شدیدا
کنترلگر هستم.
ازینا ک آب خوردنم رو حساب باشه.
ازینایی ک باید برای ثانیه بعدیم برنامه داشته باشم
و مهم تر از همه
بدونم قراره چه اتفاقی تو زندگیم بیفته.
ولی الان... به زور توی به موقعیتی قرار کرفتم که باید خودمو بسپارم به دستای خدا.
و میدونی چیه؟ من به دستای خدا خیلی بیشتر از دستای خودم اعتماد دارم.
خیلی خسته م خیلی خیلی. ایندقعه میخوام فرمونو بدم دست خدا، و فقط خودم رکاب بزنم. خداجونم... تورو خدا توی این موقعیت حساس فرمونو ببر به سمت بهترینا... به سمت رضایت .... به سمت آرامش ذهنی...
دیگه چی ؟
خیلی چیزا هست هنوزم که تو ذهنم رژه میره
اما
میخوام فرصت بدم به خودم
فرصت کسب تجربه
فرصت امتحان کردن
فرصت بررسی کردن
فرصت فکر کردن
فرصت حس کردن
فرصت چندتاچیزو باهم داشتن!
میخوام به خودم “زمان” بدم
تایم میخوام، ولاغیر.
چرا از خودم انتظار دارم که همه چیزو بدونم و در سریعترین زمان برای همه چیز تصمیم بگیرم؟
مگه همش چندسالمه
مگه بخش اعظم زندگیم غیر از توی اتاق و لای کتابا گذشته؟
من چی دیدم از این دنیا که به خودم سخت میگیرم اینقدر؟
با کی دشمنی یلدا؟
مکه همش ادعای خوددوستی ت نمیشه؟
این گوی و این میدان. فرصت بده به خودت.
داشتم میگفتم
نمیدونم این تصمیم
این فرصت
این تجربه
خوبه یا بده
ولی ایمان دارم که درست ترینه.
درست ترینه و کاملا در جهت ارزش هامه.
و‌مگه غیر اینه که ما با خدا اینهمه حرف زدیم؟
گفتم خدایا
من تلاشمو کردم
نمیدونم این وری میفتم یا اون وری
ولی قسمت میدم توی این برهه زندگیم که هیچ موقعی مهم تر ازش نیست
منو اون طرف درست بنداز.
چون خدا با ماست نباشد هیچ غم...
یه عزیزی بود( میگم عزیز یعنی خیلی عزیزززز پیش خدا)
میگفت اگه یه مدت سختی بکشی و رنج بکشی
بعدش سالها در امانی
سالها در مصونیتی
نسبت به هر سختی هر پلیدی هر غمی
و خداجونم
خودت شاهدی که این چندساله چقدر به من سخت گذشت چقدرررر زیاد
میدونم گناهامم کم نبوده
اما به حرمت اون تلاشی که برای پاکیم کردم
این سالهای سرنوشت ساز آغاز جوانی رو به بهترین شکل برام طی کن
به قول معروف
خدایا
میدونم خیلی گناه دارم، ولی خب گناه دارم 
خیلی سالای سخت و بدی رو کذروندم. خیلی
بنظرم واقعا یکم شادی آرامش و مهم تر از همهههه اطمینان 
واقعا حقمه خداجون.
باور کن.....
ببخشید که نمیگم، اما بیییییییی نهایت سپاسگزارم بابت نعمت هایی که دادی بهم. فکر نکن حواسم نیستا پذیرای بیشترشم هستییییم
خدا خدا خدا جوووووون. میشه برام جای خالی مامانی  بشی؟ میدونی که بدون اون میمیرم و نفسم بهش بنده؟ بشو مامانی جدیدم. نذار همه شادیم بره... نذار.قسمت میدم نذار....
نیم ساعت از اولین شب محرم رفت... و من استارت میزنم رسیدگی مداوم و شدید رو به سلامت جسمانی و روحیم. خدا ازم راضی باشه و بابت همه آسیبایی که به خودم زدم منو ببخشه...
پس یادم نره خوب از فرصتی که خدا داده بهم استفاده کنم و یادم نره تا وقتی پشتم باشه و تو مرکب خودش باشم از هیچی نباید ترسید.
میخوام از اینجا به بعد از زندگیم لذت ببرم، جای همه این سالایی که نبردم....
تو بغل خودتم مشتی