امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

آفرین خانوم hf.zahra
خیلی مطلب جالب و آموزنده ای بود...
واقعا استفاده کردم...نسبتا طولانی بود .. ولی ارزشش رو داشت...


بله کاملا باهاتون موافقم...
آدم باید همیشه وقتی کسی رو می بینه که کار اشتباهی میکنه باید سعی کنه کمکش کنه که هدایت بشه...


کاش ما هم یه استاد مث استاد شما داشتیم... استادامون هیچی حالیشون نیست .. 53258zu2qvp1d9v
اگر گم کرده ای ای دل ، کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش ، پیدا کردنش با من
اگر عمری گُنَه کردی ، مشو نومید از رحمت
تو توبه نامه را بنویس ، امضا کردنش با من

[تصویر:  05_blue.png][تصویر:  05_blue.png]
با تشکر از خانم اچ.اف زهرا یه چیزی تو همین مایه ها یا اجازتون1276746pa51mbeg8j:
ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است،سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد.
وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه ...به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست

بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند.
اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.
او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد.
در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد.

دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.
به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند،
و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛
مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.

  

آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد.
و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند،
و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی آن یکی میز مانده است.

  

توضیح پائولو کوئلیو:

من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند.
داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.

چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم؛
مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است،
در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد، و هم‌زمان می‌اندیشید: «این اروپایی‌ها عجب خُل‌هایی هستند
پائولو کوئلیو
[تصویر:  38623959350631556358.jpg]

 
[تصویر:  05_blue.png]
عجب روزگاری شده این روزگار ما
کسالت،بی حالی و تنبلی خستگی از هیچ !
بی انگیزه بودن ... 
باید بری سر کار که تحمیل شده بهت و راه فراری هم نداری
همه چیز هم علیه ـت هست و نمیتونی شونه خالی کنی ازش
به هر حال زندگی تو ایران همینه ... نمیتونی از چیزی لذت ببری و اون شغل و موقعیتی رو که بخوای رو داشته باشی
تفریح و اوقات فراغت هم نداری که ازش لذت ببری
اه اه واقعا وضعیت حال بهم زنی ـه ... 
وکلی حرف دیگه که معمولا نمیتونیم بزنیم به خاطر عدم وجود آزادی پس از بیان !

پ.ن:#-o
[تصویر:  51960705784679108839.jpg]
دیگه تلاشی برای خوب شدن نمیکنم ...1276746pa51mbeg8j

این خیلی بده

گاهی اوقات فکر میکنم ک میخوام خوب شم و بیام به راه راست

اما باز هم بعد از یه مدت کوتاه میفهمم اون فقط یه جوگیر شدن ساده بوده

دارم الکی دست و پا میزنم

به خدا دلم لک زده واسه روزای خوب

به خدا دارم حسرت میخورم ک یک لحظه مثل قبل شم

به خدا خسته ام از این درد

خسته ام از دست خودم

خسته ام از اینکه دیگه انگیزه ای ندارم و تلاشی نمیکنم

آخه چی عوض شده که من اینطور شدم؟؟

الان در دوره ای از زندگیم هستم ک باید شادابی رو حس کنم

چقدر زود خزون زندگی به من رسید!

خودم کردم ...

باعث و بانیش خودم بودم

من شروعش کردم ...

هر شروعی یه پایانی داره

من شروعش کردم ... به نظرم کسی جز خودم نتونه پایانی برای این شروع تلخ بنویسه

اما از کجا؟ چطوری؟ با چه رویی؟!

تنهایی؟

تا الان اینقدر به حضور یک دوست در کنارم نیاز پیدا نکرده بودم

ببینم

کسی هست منو یاری بده؟!
هیچی ...
بچه هـــــــــــــــا من دارم دیوونه میشمممممم فقط راه میرمممم بـــاورم نمیشههههه
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]


(1392 فروردين 18، 21:07)Amirhossein18 نوشته است:
(1392 فروردين 18، 20:55)alone نوشته است: بچه هـــــــــــــــا من دارم دیوونه میشمممممم فقط راه میرمممم بـــاورم نمیشههههه
سلام
چی شده الون خانوم ؟1744337bve7cd1t81


معذرت میخوام اما هر چی اینجا نباشم بهترههههههههههههه.
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]


من در حال حاضر مشکل بزرگی که دارم اینه که

مثل قبل نمیتونم خودم رو برگردونم به حال و هوای مطلوب!

دیدین یه خونه ای رو پایه هاش رو خراب کنین دیگه خونه نمیشه و همش فرو میریزه

منم احساس میکنم ریشه غیرتم خشکیده

یعنی برنامه ای واسه ترک ندارم

دیگه اصلا و ابدا جدی نمیگیرمش

خلاصه بگم

چکار کنم که از بی خیالی که توش گرفتارم خلاص شم؟

آب رو چطور به ریشه ها برسونم؟
هیچی ...
(1392 فروردين 18، 21:18)عمو سعید نوشته است: من در حال حاضر مشکل بزرگی که دارم اینه که

مثل قبل نمیتونم خودم رو برگردونم به حال و هوای مطلوب!

دیدین یه خونه ای رو پایه هاش رو خراب کنین دیگه خونه نمیشه و همش فرو میریزه

منم احساس میکنم ریشه غیرتم خشکیده

یعنی برنامه ای واسه ترک ندارم

دیگه اصلا و ابدا جدی نمیگیرمش

خلاصه بگم

چکار کنم که از بی خیالی که توش گرفتارم خلاص شم؟

آب رو چطور به ریشه ها برسونم؟
شبه
اگه غسل نکردی پاشو برو غسل
وضو بگیر
بشین پای سجّاده رو به قبله
بخون اونی رو که باید بخونیش
ادعونی...
اشکت که به ریشت رسید ، آب به ریشه میرسه ان شاالله

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
(1392 فروردين 18، 21:23)Amirhossein18 نوشته است:
(1392 فروردين 18، 21:18)عمو سعید نوشته است: من در حال حاضر مشکل بزرگی که دارم اینه که

مثل قبل نمیتونم خودم رو برگردونم به حال و هوای مطلوب!

دیدین یه خونه ای رو پایه هاش رو خراب کنین دیگه خونه نمیشه و همش فرو میریزه

منم احساس میکنم ریشه غیرتم خشکیده

یعنی برنامه ای واسه ترک ندارم

دیگه اصلا و ابدا جدی نمیگیرمش

خلاصه بگم

چکار کنم که از بی خیالی که توش گرفتارم خلاص شم؟

آب رو چطور به ریشه ها برسونم؟
شبه
اگه غسل نکردی پاشو برو غسل
وضو بگیر
بشین پای سجّاده رو به قبله
بخون اونی رو که باید بخونیش
ادعونی...
اشکت که به ریشت رسید ، آب به ریشه میرسه ان شاالله
چشم ...
1276746pa51mbeg8j
هیچی ...
عمو سعید گیر ندید بخودتون،سعی کنید بخودتون زمان بدید
الان دنبال دلیل نگردید،فرصت بدید حالتون که خووب شد انگیزه ام برمیگرده،الان تنها سعی کنید ایمان و امیدتونو حفظ کنید و بخودتون بگین این اوضاع بزودی میگذره و من دوباره سرحالو با انرژی میشم
از آسمان طلا می بارد، هر روز از هر لحاظ بهتر و بهتر می شوم، من نظر كرده خداوندم.

[تصویر:  jomlat-2.jpg]

[تصویر:  nasimhayat.png]





با مسافر حرف زدممم صداش بهم ارامش داد...........ادددددددددددددم به این خوبییی به این بزرگییی و محکمی تو عمرم ندیده بودممممممم53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v

میتونممم بگم مسافر فرشته ای هست که رو زمین داره زندگی میکنه....باید ازش یاد بگیرم صبوری و این همه خوب بودن روووووو بهم گفت خدا یه چیز رو از ادم میگیره یه چیزه دیگه بهش میده منظورش مـــــاها بودیمممممممم امیدوارم خودم به شخصه لایقش بــــــاشمممممم
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]


(1392 فروردين 17، 22:38)مجتبی نوشته است:
آنها، از علم‌آنها، از حيات‌ دنيوي‌ آنها، از تمام‌ صفات‌ و آثار آنان‌ اثري‌ نيست‌؛ خبر است‌. يك‌ روز اثر بودند امروز خبر شدند، شناسنامه‌ عوض‌ مي‌شود، آقاي‌... أيَّده‌ الله‌ تبديل‌ به‌ مرحوم‌ آقاي‌... رَحِمه‌ الله‌ مي‌شود، امروز مي‌گويند: خدايش‌ شفا دهد، براي‌ او حمد بخوانيد، فردا مي‌گويند: خدايش‌ رحمت‌ كند براي‌ او فاتحه‌ بخوانيد. هست‌ اينطور يا نه‌ ؟!

برادر! پدر ماكو ؟ جدّ ما كو ؟ اجداد ما كجا رفتند ؟ همۀ آنها خبر شدند. يك‌ روز اثر بودند، چه‌ اثر مهمّي‌؛ دنيا را زير گام‌ خود تكان‌ مي‌دادند، فرياد أنانيّت‌ آنان‌ گوش‌ فلك‌ را كر مي‌كرد؛ اينها همه‌ اثر بود. مي‌آمدند در اين‌ مساجد مي‌نشستند به‌ نصائح‌ و مواعظ‌ گوش‌ مي‌دادند، همه‌ اثر بود. امروز همه‌ خبر شدند، همه‌ و همه‌. ما هم‌ امروز اثريم‌؛ مي‌گوئيم‌، مي‌شنويم‌، در فعّاليّت‌ هستيم‌؛ فردا خبريم‌، مي‌گويند: خدايشان‌ رحمت‌ كند، ديروز اثر بودند امروز خبر شدند. اين‌ قرعه‌اي‌ نيست‌ كه‌ فقط‌ بنام‌ آنان‌ زده‌ شود، شتري‌ است‌ كه‌ درِ هر خانه‌ مي‌خوابد و از همه‌ كس‌ استقبال‌ خواهد نمود.)
نهايت‌هر متحرّكي‌ سكون‌ است‌؛ و آخر هر موجودي‌ كه‌ لباس‌ حيات‌ و كون‌ پوشيده‌ أَن‌ لَا يَكُون‌ است‌.پس‌ چون‌ مطلب‌ از اين‌ قرار است‌، به‌ چه‌ دليل‌، به‌ چه‌ مجوّز عقلي‌ شخص‌ خود را براي‌ رسيدن‌ به‌ چيزهاي‌ فاني‌ و خراب‌ در كام‌ هلاك‌ بيفكند و براي‌ وصول‌ به‌ اين‌ امور فانيه‌ و زائله‌ در خودكشي‌ و تهالك‌ سبقت‌ گيرد ؟

از این واضح تر دیگه چیزی توی دنیا نیست...............
چه خوب یادم هست


عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:


وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.

53
مشاعره که میکنین، ثابت کنین میتونین بنویسین،لطفاً حکایات سعدی رو بخونید،بعضی جمله ها زندگیه آدمو دگرگون میکنه،حوصلتون سر رفت داستانم بخونید،با ادبا و شعرا حال کنید و فالتون و بخونید،متنهای عشقولی بخونیدوبنویسین،با خدای خودتون عاشقانه حرف بزنید!

جملات و متونی که از دکتر شریعتی میذارین صرفا با ذکر منبع لطفا!


[تصویر:  akmmowr4h0rrml1nl43w.png]
(1392 فروردين 18، 21:56)alone نوشته است: با مسافر حرف زدممم صداش بهم ارامش داد...........ادددددددددددددم به این خوبییی به این بزرگییی و محکمی تو عمرم ندیده بودممممممم53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v

میتونممم بگم مسافر فرشته ای هست که رو زمین داره زندگی میکنه....باید ازش یاد بگیرم صبوری و این همه خوب بودن روووووو بهم گفت خدا یه چیز رو از ادم میگیره یه چیزه دیگه بهش میده منظورش مـــــاها بودیمممممممم امیدوارم خودم به شخصه لایقش بــــــاشمممممم
وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ...

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
رامین
چی شده؟ تو هم دلت تنگولیده؟
بیا بغلمKhansariha (18)




طاقت بیار رفیق....داریم میرسیم
واقعا مسافر کوچولو بزرگه...و به قول آقا امیر حسین: و بشر الصابرین...

همش دارم بهش فکر می کنم...1276746pa51mbeg8j

الان داره چی کار می کنه1276746pa51mbeg8j
تا لحظه شکست به خدا ایمان داشته باش 

خواهی دید که آن لحظه هرگز فرا نخواهد رسید...

53

[تصویر:  bwgc4a4v29tlqllozxqq.jpg]
[تصویر:  nasimhayat.png]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان