1391 آبان 16، 17:12
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
(1391 آبان 16، 16:32)parissaa نوشته است: چرا اینجوری شدم من!آجی منم بعضی وقتا اینطوری میشم دوست دارم هر کی جفتم نفس میکشه یا صدای غذل خوردنش میادو خفه کنم!
نسبت به صدا خیلی حساس شدم!
صدای اضافه که می شنوم! حتی صدای بلند نفس کشیدن، همه ی عضلاتم منقبض می شه! دلم می خواد داد بزنم بگم خفه شو
(1391 آبان 16، 3:32)یک مشت خاک نوشته است: چه جالب دعوا که شد اومدم جلو بابامو بگیرم دستم رفت لای در!سلام
این همه نفهمیدم دردمیکرد!
تازه فهمیدم داره درد میکنه!
لابد این پستامو ببینید میخندید!
ولی من ناراحتم!
(1391 آبان 16، 22:45)همای رحمت نوشته است: باز هم شكستم ب طرز افتضاحي شكستم. هيچ وقت ب اين بدي و نفرت انگيزي نبود.همای رحمت جان من کارنامه ی عمرمو بررسی می کنم میبینم واترقّیدم
و دوستان الان واسم يك كشكلي بيش اومده تو جمع هم نمي شه مطرح كرد حالا بايد چي كار كنم.
ارمان خان خوشا ب سعادتتون. خوش ب حالتون. ب شما و سها خانوم خيلي غبطه مي خورم.
.....
خون است شير كودك پستان گزيده را...
دو سال پاكي....تصورش سخته وقتي من اندر خم.ده روزه موندم.
دلم براي ارامش تنگ شده.
دلم براي پاكي.
الان كارنامه يك سال گذشتم را بررسي كردم. جز بسرفت چسزي نبود.
واترقيدم....
(1391 آبان 16، 23:29)همای رحمت نوشته است: امير حسين جان شما كه از برترين هاي كانون.شكسته نفس ي نفرماييد.جای "ر" اوّل "د" بسیار شایسته تر است
امشب هم با وزداني دردمند ب خواب مي ريم