1391 اسفند 7، 11:18
یا عباس
(1391 اسفند 7، 11:31)Del tange baron نوشته است: سلام بچه هاراستش باید بگیم آیا خدا راضیه که بخاطر یک کار زود گذز آرامشمون و فکری که میشه برای کارای مفید بکار برد رو برای کلذتی زود گذز که دنیا و آخرت رو میسوزوونه بکار ببریم
یه سوال چرا ماها باید زجر بکشیم؟ایا خدا راضیه که ما همه چیمونو بدیم فقط همین کارو ترک کنیم؟؟؟
(1391 اسفند 7، 16:09)یک مشت خاک نوشته است: زهره جون چرا دلت گرفته؟
بابا بیخیال
بت میگم بسه
بسه دیگه
اههههههههههههههه
برو بابا
خیلی آدم مزخرفی هستی!
اه اه اه
برو هر غلطی خواستی بکن اصن به من چه!
(1391 اسفند 7، 17:42)آزاد نوشته است:سلام داداشم هیچی با خودم بودم اعصابم یه خرده داغون بود از خودم(1391 اسفند 7، 16:09)یک مشت خاک نوشته است: زهره جون چرا دلت گرفته؟
بابا بیخیال
بت میگم بسه
بسه دیگه
اههههههههههههههه
برو بابا
خیلی آدم مزخرفی هستی!
اه اه اه
برو هر غلطی خواستی بکن اصن به من چه!
چی شده آبجی؟
با کی بودی ؟
(1391 اسفند 8، 4:39)َAlex نوشته است:نقل قول: به لطف خدا و دعای خیر دوستان توسط یک موسسه مشاوره مالی جذب شدم...
جالب اینجاست که خودشون اومدن دنبالم...
اینم کار خداست دیگه.فکرمو مشغول میکنه این کار
+
الکس جان.
هدف من از ازدواج منحصر به روابط نیست!
وجود یک زن در زندگی هم مشغله ذهنی با خودش میاره و هم ادمو منظم میکنه یه خرده ادمو محکم تر میکنه...
اگه بخوام با پول بابام ازدواج کنم و این حرفا به شیش ماه نمیکشه که همه چی حل شه...
نمیخوام اویزون بابام باشم.تا کی؟
بهتره او استقلال مالی پیدا کنم و بعد....
سلام . خدا رو شکر که سرت گرم میشه از این به بعد . فکرای بد هم کمتر میاد به ذهنت . یه جمله ی معروفی هست که میگه بی کاری باعث فساد میشه .
خب حالا بزار بریم سراغ بند دوم حرفات :
فرض کن دو تا پسر هستند :
1- اولیه منظمه و خودش و ساخته
2- دومیه هنوز منظم نیست و به خودسازی کاملی نرسیده
( بلوغ فکری و اجتماعی و عدم آن )
خب نتیجه ی ازدواج این دو تا :
1- اولیه همسرش بهش تکیه میکنه به عنوان یه مرد
2- دومیه همسرش همه اش باید باهاش جر و بحث کنه و سعی کنه بهش بگه چی درسته و چی غلطه و نظم رو یادش بده
خب نتیجه ی این دو تا زندگی چه فرق هایی داره با هم ؟
و اما مورد آخر :
این که گفتی میخوای بدون اتکا به پدرت خودت رو پای خودت وایسی این یه تیکه از رسیدن به بلوغ اجتماعیه . ( یه تیکه اش )
موفق باشی
============================
ععععهههههه . خانم یه مشت خاک ؟؟ چیزی شده ؟ چه خبرا ؟
قصد تیکه تیکه کردن کسی رو نداشتین احیانا ؟
(1391 اسفند 8، 22:47)شیرین و فرهاد نوشته است: رفتم روزنامه بخرم میگه تو باید بری صابون بخری
چی؟صابون؟واسه چی؟
(1391 اسفند 8، 23:02)یک مشت خاک نوشته است: بچه ها کی موافقه من از کانون برم کلهم راحت شین؟آبجی من از طرف مدیرا اخطار میکنم! یه بار دیگه حرف از رفتن بزنی بنت میکنیم...خخخخ...
(1391 اسفند 8، 22:47)شیرین و فرهاد نوشته است: رفتم روزنامه بخرم میگه تو باید بری صابون بخری
چی؟صابون؟واسه چی؟
(1391 اسفند 8، 23:13)abolfazl.tgh نوشته است:ههههههههههههههههههههه خخخخخخخخخخخ ...بن کنی خو همونی میشه که من موخام جرات داری بن کن!خخخخخخخ داداش خل شدم دعام کن نه نه خل بمونم بیتره داداش شاگرد نمیخای؟؟خخخخخخ(1391 اسفند 8، 23:02)یک مشت خاک نوشته است: بچه ها کی موافقه من از کانون برم کلهم راحت شین؟آبجی من از طرف مدیرا اخطار میکنم! یه بار دیگه حرف از رفتن بزنی بنت میکنیم...خخخخ...
(1391 اسفند 8، 22:47)شیرین و فرهاد نوشته است: رفتم روزنامه بخرم میگه تو باید بری صابون بخری
چی؟صابون؟واسه چی؟
(1391 اسفند 9، 0:16)شیرین و فرهاد نوشته است: لعنت به اون روزی که به این دنیا اومدماوا داداش شما به من امید میدی بعد اینجوری حرف میزنی؟