1392 مرداد 13، 3:25
كي تصورش رو ميكرد يه روز جلوآينه وايسيمو ريش سيبيل بزنيم.
ياد عروسي هاي توو خونه بخير، رو پشت بوم سفره مينداختن واسه شام.
ياد تيله بازيا بخير،
يادش بخير، اول صبح كه ميرفتم مغازه بابام، پول برميداشتم ميرفتم همبرگر ميخوردم، با نوشابش ميشد 200 تومن.
عشق موتور بودم، هنوز پام به زمين نميرسيد، بابام مينشست ترك، منم ميروندم، چند بار زمينش زدم، هربار كه بلند ميشد و خودش متورو ميروند، ازش ميپرسيدم چيزيت نشد؟ ميگفت نه، ولي وقتي ميرسيديم خونه، پاهاشو ميبست. و داداشم كه شاكي ميشد كه مگه بهت نگفتم فقط با خودم اجازه داري بروني، و كتكي كه ميخوردم.
ياد اوسونا بخير ( ياد اونوقتا بخير )
یه مدینه،یه بقیعه،یه امامی که حرم نداره،
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...