امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

وقتی سرحالی چه کاری دوس داری انجام بدی
همون کار را بکن

مثلا من خودم باشم به دوستم زنگ میزنم برا عصر قرار میزارم بریم بیرون
یا یه موسیقی که دوس دارم گوش میدم
یا حتی میشینم پاش گریه میکنم و سبک میشم
ولی بعدش به زوال زندگی با روحیه شاد باید برگردی
نباید بزاریم خستگی های دلمون کش دار بشه

من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت : نه
آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی

[تصویر:  final%201.png]
[تصویر:  ec51f6eb240f.png]
همه اینا رودوست دارم ..مشکل اینه حوصله انجامشون روندارم

من عاشق دلخسته در این دیار جایی نیست، جز در کوی دلبر

دلبر خوب داند  مرا جز او نیست معشوقی....!?

 سپاس شده توسط
این وقت ها که باید پا بزاری رو دلت و همت کنی گلم

تو با دوستت قرار بزار برو بیرون بهت قول میدم حوصله ات بیاد سر جاش128fs318181

اولش شاید به زور بری ولی بعدش میگی چه خوب شد این کارو کردم:smily man:

هر چی بگی حسش نیس شیطون هم باهات همراهی میکنه
اصلا همین الان از پای نت بلند شوKhansariha (98)
هر کاری بکن جز نت
نت این وقت ها ادم گوشه گیر تر هم میکنه عزیزم و خسته تر

من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت : نه
آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی

[تصویر:  final%201.png]
[تصویر:  ec51f6eb240f.png]
 سپاس شده توسط
پاشم دلم برا کانون تنگ میشه کجا برم 23بهتر ازاین جا 
 فعلا یه دانلود زدم نمی شه ..بعدش شما دارین باهام حرف می زنین حالم به میشهKhansariha (69)

من عاشق دلخسته در این دیار جایی نیست، جز در کوی دلبر

دلبر خوب داند  مرا جز او نیست معشوقی....!?

 سپاس شده توسط
داستان عبرت آموز درباره شهوت

پسر جوانی، با وسوسه یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسبی، خود فروشی می کردند. او روی یک صندلی در حیاط آنجا نشست. در آنجا پیرمرد ژولیده ای و فروتنی بود که حیاط و صندلی ها را نظافت می کرد.
پیرمرد در حین کارکردن، نگاه عمیقی به پسرک انداخت و سپس پیش او رفت و پرسید: پسرم، چند سالت است؟
گفت: بیست سالم است.
پرسید: برای اولین بار است که اینجا می آیی ؟
گفت: بله
پیرمرد آه پر دردی از ته دل  کشید و گفت: می دانم برای چه کاری اینجا آمده ای؛ به من هم مربوط نیست، ولی پسرم، آن تابلو را بخوان.
پسرک به طرف تابلویی رفت که در یک قاب چوبی کهنه به دیوار آویخته شده بود. سپس با صدای لرزان شروع به خواندن شعر تابلو کرد:

گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن تا پیدا شود گوهر شناس قابلی
آب پاشیده بر زمین شوره زار بی حاصل است
صبر کن تا پیدا شود زمین بایری

قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید ... اشک هایش را پاک کرد و بغضش را فرو برد و گفت: پسرم، روزگاری من هم به سن تو بودم و به اینجا آمدم، چون کسی را نداشتم که به من بگوید:
« لذت های آنی، غم های آتی در بر دارند»
 
کسی نبود که در گوشم بگوید:
 
ترک شهوت ها و لذت ها سخاست
هر که درشهوت فرو شد بر نخاست
 
کسی را نداشتم تا به من بفهماند:
به دنبال غرایز جنسی رفتن، مانند لیسیدن عسل بر روی لبه شمشیر است؛ عسل شیرین است، اما زبان به دو نیم خواهد شد.
 
کسی به من نگفت :
اگر لذتِ ترک لذت بدانی
دگر لذت نفس را لذت ندانی
 
پیرمرد این را گفت و دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد.
چیزی در درون پسر فرو ریخت ... حال عجیبی داشت، شتابان از آنجا بیرون آمد در حالی که شعر پیرمرد را زیر لب زمزمه می کرد: « گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی ...» و دیگر هرگز به آن مکان نرفت.
 زندگی ات را با اراده خودت تغییر بده


 هر روز یه قدم

 هر چند کوچک

 به سمت آرزو هات بردار ...


 سپاس شده توسط
خدایا
استغفر الله ربی و اتوب الیه،

این روزا درددلی بیشتر از این، تو دلم نیست.

یه توبه ی واقعی رو نیازمندم و این در گرو همت و پشیمونی خودمه.

اینکه زود عمل کنم و دست دست نکنم.


این چقدر بده که وقتی می شکنی بعد یه مدت ترک نسبتا طولانی، حس میکنی تمام عمر رو مشغول گناه بودی و انگار تمام اون تلخی های گناههای مقاطع قبلی هم روی سرت تلنبار میشه.


چقدر دوست دارم این  داستان تموم شه،
دیگه خسته شدم.

تو نه امید منی، بلکه امید همه ای
هم گل ام بنین هم پسر فاطمه ای

یا اباالفضل العباس! آقا جان، کمکم کنید از این اوضاع و احوال خارج شم و حال و روزم خوش بشه.
خدایا چقدر خسته ام
میخام برم بخابم ولی یه خواب اروم میخوام
بدون فکر
میخام بخوابم ولی بعدش پر انرژی بلند شم و به زندگی ام برسم
یه راه سخت پیش رو دارم که نیاز به یه عالمه انرژی و صبر داره
خدایا مثل همیشه امیدم به تو
کمکم کن

من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت : نه
آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی

[تصویر:  final%201.png]
[تصویر:  ec51f6eb240f.png]
(1393 خرداد 12، 13:49)مرد مجاهد نوشته است: چقدر دوست دارم این  داستان تموم شه،
دیگه خسته شدم.
مبارزه را پایانی نیست جوانمرد

(1393 خرداد 12، 14:06)mahsa20 نوشته است: خدایا چقدر خسته ام
میخام برم بخابم ولی یه خواب اروم میخوام
بدون فکر
میخام بخوابم ولی بعدش پر انرژی بلند شم و به زندگی ام برسم
یه راه سخت پیش رو دارم که نیاز به یه عالمه انرژی و صبر داره
خدایا مثل همیشه امیدم به تو
کمکم کن

یه روزایی حسرت این دوران رو میخوری...که چیزی داشتی برای دلواپسی..
و انگیزه ای داشتی برای انرژی و صبر..

این روزا شربت گلاب بخور قبل از خواب..و یه بار سوره ی حمد رو بخون..
بسیار آرامش بخشه..
دقیقا همون حسی رو که میخوای بهت میده
خوشا باران و وصف بی مثالش
 سپاس شده توسط
یه کاغذ پیدا کردم که توش برای خدا نوشته بودم.
یه قسمتش قول داده بودم بهش که بنده ی خوبی براش باشم.
آخرشم تاریخ زده بودم 5/10/90
چند وقت دیگه 5/10/93 هم میرسه و من همونیم که بودم
 سپاس شده توسط
سلام دوستان ...
بازم من اومدم... من ِ بی ثبات .... من ِ بی اراده ...
هوووووف ...

فقط اومدم بگم که دعام کنید ... امشب همه چی تموم بشه و این کابوس 5 ماهه رو به باد فراموشی بسپارم ...
 أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ

آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مییابد!  
                     
وَالَّذِينَ عَمِلُواْ السَّيِّئَاتِ ثُمَّ تَابُواْ مِن بَعْدِهَا وَآمَنُواْ إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ. (الأعراف . آیه 153)

و كسانى كه مرتكب گناهان شدند آنگاه توبه كردند و ايمان آوردند قطعا پروردگار تو پس از آن آمرزنده مهربان خواهد بود.
 سپاس شده توسط
من وقتی کنجکاوم
اصلا دعام نمیاد

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
(1393 خرداد 12، 17:53)می توانم نوشته است: من وقتی کنجکاوم
اصلا دعام نمیاد
من الان يكم فضولي گل كرد خوب اين كه الان گفتي دقيقن يعني چه؟Gigglesmile
 سپاس شده توسط
(1393 خرداد 12، 15:30)undefined نوشته است:
(1393 خرداد 12، 14:06)mahsa20 نوشته است: خدایا چقدر خسته ام
میخام برم بخابم ولی یه خواب اروم میخوام
بدون فکر
میخام بخوابم ولی بعدش پر انرژی بلند شم و به زندگی ام برسم
یه راه سخت پیش رو دارم که نیاز به یه عالمه انرژی و صبر داره
خدایا مثل همیشه امیدم به تو
کمکم کن

یه روزایی حسرت این دوران رو میخوری...که چیزی داشتی برای دلواپسی..
و انگیزه ای داشتی برای انرژی و صبر..

این روزا شربت گلاب بخور قبل از خواب..و یه بار سوره ی حمد رو بخون..
بسیار آرامش بخشه..
دقیقا همون حسی رو که میخوای بهت میده
نه باران عزیز
مشکلات روز مره زندگی
گاهی خیلی خسته میشی و نیاز لحطه ای بشینی تا با ارده شروع کنی دوباره
منم الان انرژی برگشته و انشا ا.. با ارده و کمک خدا خوب پیش میرم
دعا کن برام عزیزم

من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت : نه
آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی

[تصویر:  final%201.png]
[تصویر:  ec51f6eb240f.png]
 سپاس شده توسط
درد دل 1:
گر چه پیرم، توشبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز میان تو جوان برخیزم

درددل 2:
امشب به این فکر افتادم که حال و روز بد این روزهایی که گذشت، برای این بود که من روز رو به شب می رسوندم در حالیکه که هیچ امید و آرزوی مهیجی نداشتم؛ و این یه جورایی یعنی مردن؛
اما امشب یه عیدی از امام سجاد-علیه السلام و روحی فداه-گرفتم که خیلی خیلی حالم خوب شد؛
یکی از بچه های مسجدمون، خیلی گله، خیلی اهل عبادت و توجهه؛ دوست داشم باهاش دوست بشم، فرصتش نمی شد. امشب رفتم از مسجد بیرون که برم، زیارت عاشورا صداش اومد و برگشتم نشستم. و چه زیارت عاشورای با حالی شد. کمتر تو عمرم این طوری شده بود. و بعدش فرصت رو فراهم کردن که باب دوستی رو باهاش باز کنم. اصلا حس میکنم این دوستی برای خدا، یه رنگ جدید به زندگیم زد. منم می خوام خوب بشم.

درددل 3:
امشب یه جا دیدم که طبق یک عقیده ای، سن جوانی تا 24 سالگیه و من چند ماه دیگه 24 ماهم میشه؛
میخوام وقتی نامه ام رو مهر کردن بنویسن، جوان بود که ترک کرد.
و حدیث داریم که جوان که قرآن میخونه، قرآن با گوشت و پوستش آمیخته میشه، و من مدت کوتاهی رو برای بهره گیری از این مزیت فرصت دارم.
انشاالله میخوام تو ماه شعبان، هر روز لااقل 10 صفحه قرآن بخونم.
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان