امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

سلام

نمی دونم شاید من اشتباه میکنم

نمی دونم شاید هم همه اینها اتفاقی و تصادفیه

نمی دونم

ولی همش اینطوری بوده

تا اومدم از خدا یک چیزی بخوام یا وقتی که ذهنم بشدت مشغول اون میشد و وقتی بخاطرش برای خدا گریه و زاری و بیقراری میکردم 

برای مامانم یک اتفاقی میفتاد
بعد مجبور میشدم تمام ذهن و دلم رو متوجه مامانم کنم و از خدا فقط سلامتی و طول عمر مامانم رو بخوام

انگار این دو تا مقابل و روبروی هم اند؟
نمی دونم واقعا چرا؟

الان هم همینطورم.حاضر نیستم سلامتی مامانم رو با هیچی عوض کنم

اما احساس میکنم خدا باهام داره بازی میکنه

شایدم میخواد یک چیزی بهم بگه اما من متوجه نمیشم

نمیدونم تا کی باید اشک بریزم و خدا و اءمه رو التماس کنم

غمی نیست خوشم دوستشون دارم حتی التماس کردنام و اشک ریختنام رو هم برای خدا دوست TearsTearsTearsTearsدارم
همه ائمه اطهار رو دوست دارم

مرا مهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهد شد

خدا رو شکر بخاطر تمام داشته هام

خدا رو شکر که تا حالا جز رضایت و صلاح اون چیزی ازش نخواستم

اما میترسم

از آینده ام

بدون هیچ شغلی بدون هیچ پس اندازی بدون هیچ همدمی

یعنی واقعا اگه دور از جون اتفاقی برای مامانم بیفته چ اتفاقی برام میفته چکار کنم؟!!!TearsTearsTearsTearsTears

خدا آخر عاقبت همه ما رو ختم بخیر کنه از نوع دنیایی و اخرویش

التماس دعا53
[تصویر:  final%201.png]
[تصویر:  size_550x415_Kids.png?1320708461]
آسمانیها مهربانند
اگر باور نداری
دستت را به آسمان بسپار
تا دلت بارانی شود
چه جرم كرده ام اي جان و دل به حضرت تو
كه طاعت من بيدل نميشود مقبول
[تصویر:  nasimhayat.png]
[color=#32cd32]
 سپاس شده توسط
ساحل عزیزم هیچ وقت چیزی رو به زور از خدا نخواه...

انشاا... مامانت هر چه زودتر حالشون خووب میشه Khansariha (18)
خوشا باران و وصف بی مثالش
 سپاس شده توسط
نیم عمرت در پریشانی رود؛ نیم دیگر در پشیمانی رود
ترک این فکر و پریشانی بگو؛ حال و یار و کار نیکوتر بجو
"مولانا"
خوشا باران و وصف بی مثالش
 سپاس شده توسط
سلام، 

دیروز رفته بودم یه جا قرار داشتم؛ موقع اومدن توفان از پنجره داشتم بیرون رو میدیدم، باد با تمام توانش داشت درختها و بوته ها رو متقاعد میکرد که  کنده بشن.
به طور خاص اول توجهم به یه درخت نسبتا جوون از آب و گل در اومده جلب شد. تحت کش و قوس های باد، کل هیکلش چپ و راست میشد، اما من حتی ندیدم یه شاخه اش هم کنده بشه؛ یه جورایی انعطاف داشت و کل اجزاش رو انگار با فرکانس باد هماهنگ کرده بود. برا همین طوریش نشد.
بعدش توجهم به یه بوته ی رونده ی گل جلب شد با چند تا گل قشنگ؛ اونو که دیگه باد داشت میگفت تو رو خدا کنده شد؛ اما اونم نه بوته اش کنده شد و نه گل هاش! فقط روی زمین موج می زد.

بعد که اومدم خونه، مادرم میگفت رفتیم پارک، درختای به چه بزرگی از ریشه کنده شده بود و تالاپی پهن زمین شده بود.



خلاصه که نردبام این جهان ما و منی است؛ اینی که ولع بالا رفتن و بزرگ و نامور شدن داشته باشی و به ریشه ها نپردازی اینطور میشی؛
روزی میرسه که یه بوته ی گل با تمام تواضعش تو رو به سرزنش میشینه؛ اما اون روز تو دیگه فرصتت تموم شده و از ریشه کنده شدی. پس مواظب باش.
اگرم جوونی هنوزاولا از نظر جسمی و ذهنی منعطف وآماده باش و ثانیا، کل خودت رو با تمام اجزا و جوارج و جوانح و اعتقاداتت به طور یک کل واحد منسجم حفظ کن؛ اما اگه متصلب باشی، از ریشه کنده میشی. این که بدون محکم کردن ریشه ات، بخوای در برابر هر عامل بیرونی ای سیخ و لجبازانه وایسی و فکر کنی بنیان مرصوصی در دین، بعد ممکنه از اون طرف بیفتی. باد ها رو بازی بده.
 سپاس شده توسط
نمیدونم مشکل از کرومه یا سایت که هرچی پست میزنم میگه منتظر بمانید و هیچی نمیشه؟
چندروز پیش که پسر خالم که شوهرخواهرمم هست اومده بود خونمون یه سری عکس گذاشت تو کامپیوترم،حالا که بهشون نگاه کردم چ عکس های خاطره انگیزی هستن،میبینم چه الکی الکی بزرگ شدیم،بقیه پیرتر شدن،قبلنا درکنار هم بودنامون بیشتر بود،کسایی درکنارمون بودن که دیگه نیستن مثه پدربزرگم،روز به روز پیرتر میشم و هیچ نمیشم!دلم میخواد داد بزنم گذر زمان ازت متنفرم!
إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم
خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند! 
********
بگذار ابر سرنوشت هرچقدر که میخواهد ببارد؛
ما..
چترمان خداست!
********
(: Ты перед скрытой камерой, пожалуйста, улыбаться
 سپاس شده توسط
سلام به همه
خیلی دلم گرفته...
تا هفته دیگه امتحانا تموم میشه و من از یه "دومی"تبدیل میشم به یه "سومی"...:13:
دارم فک میکنم که 2سال از بهترین سالهای عمرمو(اول و دوم دبیرستان) از دست دادم
راستش از وقتی راهنمایی تموم شد تصمیم گرفتم برا المپیاد بخونم.اصلا هدفم از رفتن به دبیرستان همین بود.
ولی وقتی وارد دبیرستان شدم این هدف برام تبدیل به یه رویا شد...
همیشه فک میکردم(و هنوزم گاهی میکنم)که من کجا و المپیادیا کجا.اصن اونا با من فرق دارن...
اینطوری شد که این 2سالو با ناامیدی گذروندم و فقط حرص خوردم که چرا من نمیتونم المپیادی باشم ...و نه درس مدرسه رو خوب خوندم نه المپیاد:11:
در صورتی که اگه اینهمه به خودم سخت نمیگرفتم و برا المپیاد میخوندم حداقلش این بود که اطلاعات عمومیم بالا میرفت...
خیلی بده که همه دوستا و آشناها و معلما باورت داشته باشن ولی خودت خودتو قبول نداشته باشی...خیلی بد23
حالا هم که به این باور رسیدم خیلی دیره واسه شروع کردن(و قبول شدن)
زندگی کوتاه نیست.ما دیر شروع میکنیم...
یه چیز دیگه هم بگم:خواهشم از اونایی که همیشه میگن ما نمیتونیم ترک کنیم و سخته و نمیشه کلا بیخیال این حرفا شن.
نمیگم آسونه.هر کاری سختی خودشو داره ولی با غر زدن و ناامیدی سختترش نکنین
آخرش فقط میفهمین زمانو از دست دادین
ممنون که تا آخرش خوندین53
موفق باشین53303
[img=0x0]http://blogcod.parsskin.com/zibasazi/joda-konandeh/246.png[/img]
[img=0x0]http://www.ktark.com/nasimhayat.png[/img]
 سپاس شده توسط
یه چیزی هست بهش میگن عجز دربرابر بیماری...
یه بار یه عزیزی که مصرف کننده مواد بود واسم یه خاطره خیلی دردناک تعریف کرد از مصرفش گفت این یکی از عجزاش بوده...

بعد از سالها من باز کلمه عجز رو شنیدم اینبار راجع به مشکلات جنسی نه اعتیاد به مواد مخدر....

منظور از عجز:ناتوانی مطلقه؛جایی که عقلت بهت فرمان نمیده و دست به کاری میزنی که وقتی هوشیاریت برگشت با خودت میگی هی پسر یعنی این من بودم همچین حماقتی کردم؟ اون خاطره تا سالها باهاته و از یادآوریش غم دنیا رو دلت میاد؛حس شرم حس نفرت از خود و ... به سراغت میاد.

گاهی خ.ا باعث وقوع اتفاقاتی میشه که تو ضمیرت ثبت میشه اتفاقاتی بسیار بد و فوقالعاده دردناک که بعدش باورت نمیشه تو اون موقع همچین کاری کردی و اینقدر عاجز بودی...

شاید اگه حسش بود و موافقت مدیران رو گرفتم یه تاپیک زدم هر کسی بیاد عجزی که کشیده رو بگه...

امشب یکی از عجزایه خودم یادم اومده حالمو خیلی بد کرده گفتم اینجا بگم و مشارکت کنم شاید سبک بشم:
خیلی بچه بودم تازه اسیر خ.ا شده بودم...خونه ما به خونه همسایه ها اشراف داشت منم از پشت بام چشم ناپاکی میکردم...یه جوری اسیر این عادت شده بودم که کلی از وقتم رو پشت بام میگذشت...با اینکه خانواده حساس شده بودن ولی بیماریم به من فرمان میداد این کار رو انجام بدم حتی مادرم یه بار منو دید ولی من جدی نگرفتمش...تا اینکه یه روز رو پشت بام خیلی تابلو بازی درآوردم همسایه فهمید و داد زد منم از ترس گفتم خدایا غلط کردم و اومدم تو اتاق و خودمو زدم به خواب چند دقیقه بعد تلفن زنگ زد و همسایه گفت که چند ماهه یه پسر بچه خونه ما رو دید میزنه ما امنیت نداریم از خانواده شما بعیده بعد قطع کرد.آبجیام گفتن این همسایه آدم خوبی نیست و گفتن میریم آبروشو میبریم که تهمت زده یهو بنده خدا مادرم گفت راست میگه من خودم ....رو دیدم بالا پشت بام.یهو آبجیم اروم و دزدکی اومد تو اتاق من خودمو به خواب زده بودم کف پاهامو نگاه کرد که ببینه اثری از گرد و خاک پشت بام روشه یا نه؟  که من پابرهنه میرفتم و بود ( خدا وکیل حال یه پسر بچه رو تجسم کنید موقع اون اتفاقات)...
همین الان که دارم اینا رو میتایپم دست و پاهام سست شده...خدایی چقدر من مصیبت کشیدم بخاطر این لعنتی

ببخشید طولانی شد ولی بنا به دلایلی علیرغم میلم باید این عجز رو  میگفتم..
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
 سپاس شده توسط
ای آمده گریان تو و خندان همه کس


                                              وز آمدن تو گشته شادان همه کس 


امروز چنان باش که فردا چو روی

                                              خندان تو برون روی و گریان همه کس


[تصویر:  37886510613110178062.jpg]
خوشا باران و وصف بی مثالش
 سپاس شده توسط
تا بهشت دو قدم است
قدم اول را به روی هوای نفس بگذار

قدم بعدی در بهشتی ...

از بیانات آیت الحق میرزا علی آقای قاضی تبریزی(قدس)

به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک ،
چرا باید به دور تو بگردم؟
ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی ؛
برو با دل بیا تا من بگردم... 1
 زندگی ات را با اراده خودت تغییر بده


 هر روز یه قدم

 هر چند کوچک

 به سمت آرزو هات بردار ...


 سپاس شده توسط
می گفت «مسئول» باش و نه «مأمور»...

وقتی مسئولی، کارهات رو برای بهتر کردن دنیا و آدم هاش انجام میدی...
دلسوزی و آروم... 
حرفت رو میزنی و میری... 

اما وقتی مأمور شی، باید پای حرفت واستی!
و این ایستادنه تا اون جا ادامه پیدا میکنه که مسئولیتت رو فراموش می کنی...
بهتر کردن دنیا برات یه توهم میشه...
چیزی در حد یک فانتری!

اشتباهی که زیاد تو زندگیم انجام دادم...
براش تاوان دادم...
رنج کشیدم... و درد...
تکرار کردم... اما نیاموختم...

ای کاش دیگه هیچ وقت مأمور نباشم...
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

دلم گرفته است.
تا میایی فراموش کنی، یکی از راه میرسه بهت یادآوری می کنه که آره یادته؟ Tears
میگه شاد باش، در حالی که نمیدونه من شادم و خودش داره شادیمو بهم می زنه....:11:
 سپاس شده توسط
الهی شکر.... در هر وضع و هر حال و هر بلایی ... الحمدلله علی کل حال ....

تا جمعه همه چی خوب بود ...
مثل همیشه ... اما بعدش ...


باید از دوباره شروع کنم... واسه شروع بد نبود ...ذهنیتم رو یه مقدار تغییر دادم ...صیقل دادم...

دیروز به یکی از دوستای صمیمی خودم گفتم : من فقط در دوحالت موفقم و حالم خوبه، وقتی که یه شریک واقعی داشته باشم و یا زمانی که تنهای تنها باشم ... بدون هیچ ارتباطی ...
الانم بیشتر دارم رو گزینه دوم کار می کنم ...
 أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ

آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مییابد!  
                     
وَالَّذِينَ عَمِلُواْ السَّيِّئَاتِ ثُمَّ تَابُواْ مِن بَعْدِهَا وَآمَنُواْ إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ. (الأعراف . آیه 153)

و كسانى كه مرتكب گناهان شدند آنگاه توبه كردند و ايمان آوردند قطعا پروردگار تو پس از آن آمرزنده مهربان خواهد بود.
یادش بخیر چند سال پیش چه آرزوهایی داشتم .

الان که بهشون فکر میکنم میبینم چه روزای خوبی بودند . هیچی غیر از آرزوهام نمیخواستم . هیچی غیر از اونا دوست نداشتم . هیچی غیر از تلاش واسه رسیدن به اونا
نمیتونست منو خوشحال کنه . یادش بخیر . . .

اما الان یکی دو سالی میشه که دیگه فراموششون کردم . فکر و ذکرم ، همه ی دغدغه م شده چیزی که حتی نمیتونم باکسی در موردش حرف بزنم .دیگه اون آدم سابق نیستم .
روزا همین طوری دارن سپری میشن و منم از اهدافم دورتر و دورتر . . .
چه مسیر پرپیج و خمی رو طی کردم تا به اینجا برسم . شبیه یه داستان بود . چه آرزوهایی واسه اینجا داشتم . چه کارایی میخواستم انجام بدم .
اما نشد . 


دیگه نمیخوام خودمو به خاطر گذشته سرزنش کنم . میخوام همون آدم سابق بشم . با آرزوهای بزرگ . میخوام برگردم .

از همین فردا  . . .

دیگه خودمو به خاطر اشتباهات گذشته سرزنش نمیکنم .
.No matter how you feel . Get up , dress up , show up and never give up


[تصویر:  05_blue.png]
نقل قول: یادش بخیر چند سال پیش چه آرزوهایی داشتم .
آره، منم این حسو کردم؛ یه دفعه به خودم اومدم دیدم هیچ آروزیی ندارم صبح تا شب؛ خب پس به چه بهونه ای زنده ام؟
آره، منم تصمیم گرفتم فکرم رو بهتر کنم.
موفق باشی داداش جون.
چه جالب

منم اومدم راجع به آرزوهام حرف بزنم

دیدم جناب مرد مجاهد و جناب نور گیو آپ هم همینو گفتن4fvfcja

قانون جذب که میگن همینه؟ 4fvfcja

اتفاقی تو کامپیوترم

توی فایل کتابخونه ام دنبال کتابی می گشتم

به یه فولدر برخوردم به اسم  : philosophy (فلسفه)

همیشه از نوجونی کشش خاصی به این رشته داشتم...

پارسال که میخواستم کنکور ارشد بدم..میخواستم تغییر رشته بدم و برم " فلسفه علم " بخونم. مثلا تصمیم گرفته بودم برم دنبال آرزوهام! معماری و فلسفه!

و صد البته از نظر اطرافیان : من زده بود به سرم!23

معمولا بچه های لیسانس فیزیک برای ارشد تغییر رشته میدن میرن فلسفه علم و خیلی موفق هستن....رشته ما هم که همش فیزیک.

یعنی فلسفه پایه ای قوی از ریاضی و فیزیک کوآنتوم نیاز داره

این فولدر تمامی اطلاعات مربوط به ارشد فلسفه علم بود

منابع آزمون

دانشگاه ها

درصد ها و ...

درس های ترم اول

حتی چند تا از بچه های تاپ شون رو که پیدا کرده بودم و جیک و پوک اطلاعات رشته رو در آورده بودم

( البته درس شون اونا تموم شده بود و دیگه تشریف برده بودن کانادا.چون اینجا واسه یه فیلسوف هیچ کاری نیست.)23

بعد یادم اومد که به من یه کتاب معرفی کردن... کتاب " چیستی علم : در آمدی بر مکاتب علم شناسی فلسفی " استاد سعید زیبا کلام ...که خریده بودم و خونده بودم

و همین چند وقت پیش همین استاد اومده بودن دانشگاه ما واسه سخنرانی

خیلی دوست داشتم برم ولی متاسفانه نشد... کی فکرشو میکرد از بین این همه استاد فلسفه تو ایران، دقیقا اونی بیاد که به تو معرفی کرده بودن...همونی که ساعت ها با کتابش کلنجار رفته بودم و این همه تو دلم غبطه میخوردم : خوش بحال اونایی که دانشجوش هستن!

دیدن این فولدر و یاد آوری اون سخنرانی....

مثل یه قلقلک بود.

کیمی؟ داری کجا میری؟23

شاید آرزوهای یک انسان همشون برآورده نشه و خارج از اختیاراتش باشه

اما به نظرم اگه کسی دنبال علایقش نره...تنها و تنها خودش مقصره

من موظفم برای رسیدن به خواسته هام تلاش کنم

گرچه نتیجه اش دیگه دست من نیست.

آنچه سعی است من اندر طلبت بنمایم................این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد53
یا عباس


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان