1393 خرداد 13، 10:57
نمی دونم شاید من اشتباه میکنم
نمی دونم شاید هم همه اینها اتفاقی و تصادفیه
نمی دونم
ولی همش اینطوری بوده
تا اومدم از خدا یک چیزی بخوام یا وقتی که ذهنم بشدت مشغول اون میشد و وقتی بخاطرش برای خدا گریه و زاری و بیقراری میکردم
برای مامانم یک اتفاقی میفتاد
بعد مجبور میشدم تمام ذهن و دلم رو متوجه مامانم کنم و از خدا فقط سلامتی و طول عمر مامانم رو بخوام
انگار این دو تا مقابل و روبروی هم اند؟
نمی دونم واقعا چرا؟
الان هم همینطورم.حاضر نیستم سلامتی مامانم رو با هیچی عوض کنم
اما احساس میکنم خدا باهام داره بازی میکنه
شایدم میخواد یک چیزی بهم بگه اما من متوجه نمیشم
نمیدونم تا کی باید اشک بریزم و خدا و اءمه رو التماس کنم
غمی نیست خوشم دوستشون دارم حتی التماس کردنام و اشک ریختنام رو هم برای خدا دوست دارم
همه ائمه اطهار رو دوست دارم
مرا مهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهد شد
خدا رو شکر بخاطر تمام داشته هام
خدا رو شکر که تا حالا جز رضایت و صلاح اون چیزی ازش نخواستم
اما میترسم
از آینده ام
بدون هیچ شغلی بدون هیچ پس اندازی بدون هیچ همدمی
یعنی واقعا اگه دور از جون اتفاقی برای مامانم بیفته چ اتفاقی برام میفته چکار کنم؟!!!
خدا آخر عاقبت همه ما رو ختم بخیر کنه از نوع دنیایی و اخرویش
التماس دعا
آسمانیها مهربانند
اگر باور نداری
دستت را به آسمان بسپار
تا دلت بارانی شود
چه جرم كرده ام اي جان و دل به حضرت تو
كه طاعت من بيدل نميشود مقبول