امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

بابا این دخترا ارایش زیاد میکنن شبیه هیولا میشن که
من خودم دخترم از اکثرشون حالم به هم میخوره
هر کی سعی میکنم با ظاهرش فکر شما رو بدزده نگاش نکنید تا روش کم شه
والله
برای مام اتفاق میافته پسرای این تریپی دور و برمون
مام نگاشون نمی کنیم باشون حرف نمی زنیم تا روشون کم شه
:P

[تصویر:  nasimhayat.png]
سلام
به نظر من نمیشه همش به این فکر کرد که نباید به این و اون نگاه نکنیم
بلکه باید وقتی نگاه میکنیم بدون هیچ غرضی باشه
یعنی بی توجه باشیم
من دیروز تا 12 شب تو عروسی بودم راستش فقط حواسم به خودم بود که حجابم رو رعایت کنم وقتی مردا اومدن...
ولی الان که فکر میکنم در مورد نگاه من به همه رقص ها و بزن بکوبا نگاه کردم
ولی بدون هیچ فکرو غرضی...البته لبخند به لبم نشست ... حالا به نظرتون اینم گناهه؟!
ولی عروسی اصلا خوب نبود خدا نصیب کسی نکنه....
[dir=rtl]صحبت از نامحرم و بدحجابی و این حرفا شد...همساده هم یه درد و دل یادش اومد
قبلا دید من به شهوت اینجوری بود:
من یه جوون بودم به سن ازدواج و غریزه منم  طبیعی بود چون بلد نبودم و یاد نگرفته بودم کنترلش کنم واسم مشکل آفرین شد یعنی یه قضیه کاملا جسمانی که نگاه شهوت آلود بد حجابی عکس فیلم رفیق ناباب و ... فیتیله این غریزه منو شعله ور میکرد.
من با راهکارهای مذهبی و روانشناسی و نیروی اراده و چله نشینی قصد ترک داشتم و موفق نمیشدم.خب اینا همه راهکارهایه خوبی بود خیلیا جواب گرفتن ولی چرا همساده جواب نمیگرفت؟من مشکلمو درست نشناخته بودم تا اینکه با  این جمله آشنا شدم
که مشکل ما یک بعد جسمانی داره و یک بعد روحانی،و قضیه اصلی بعد روحانی هستش...
این جمله بشدت گنگ بود واسه من اصلا نمیفهمیدمش، ولی تو مشارکت یه دوست بهبودی شنیدم که  از سن 5 سالگی خودارضایی میکرده وای باورش سخت بود ولی وقتی به خودم رجوع کردم دیدم منم تو سنین خیلی کم رفتارهای جنسی از خودم بروز میدادم وقتی که به جرات بگم نیازی به رفتار جنسی از بعد جسمی نداشتم و شاید اصلا غریزه در من هنوز شکل نگرفته بود.من از همون بچگی خلا درونیمو با شهوت پر میکردم.و اینقدر بهش پر و بال دادم که همه زندگیمو در بر گرفت.
نمیدونم واسه شما هم پیش اومده یا نه؟
من وقتی تو مسیر ترک قرار میگیرم...بعد جسمانی کم کم در اختیار خودم در میاد ولی یه مدت از ترک که میگذره یه خلا روحانی درون خودم حس میکنم یه حس غریب انگار به یه چیزی نیاز دارم مخصوصا وقتی شوک عصبی روحی بهم وارد میشه یه احساس نیاز به یه چیزی فراتر از خودم پیدا میکنم...من این خلا رو با شهوت پر میکردم این همه مدت...الان میخوام این خلا رو با خدا پر کنم...
پی نوشت:بیماری شهوت خیلی مرموزه وقتی دید من دیگه با عکس و فیلم و بدترین پوشش جنس مخالفم تحریک نمیشم از یه راه دیگه الان بهم حمله کرده از همین خلا روحانی بعضی وقتها اینقدر تنهایی و حس ترس از این که یه تیکه از روحم خالیه بهم فشار میاره که سریع وسوسه میشم باز یه رابطه جدید با جنس مخالف شروع کنم.حرف بزنم بیرون برم دوست داشته بشم...ولی علاج درد من این نیست این راه رو صد بار رفتم...باید با خودم و خدا رفیق بشم این راه نجات منه
 
[/dir]
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
بچه ها دم همتون گرم 

اما من

نمی دونم چی بگم ... بغضم گرفت 
هر چه میخواهد دل تنگت بگو
هیچ آدبی و ترتیبی نجو


البته منم میخواستم بگم نگاه بی غرض و اینا اما حس کردم یه کم شعار الود میشه


منم فکر میکنم از لحاظ روحی هنوز با قضیه کنار نیومدم
از لحاظ جسمی شاید به قولی از اولشم هیچی نبود!

[تصویر:  nasimhayat.png]
سلام
دلم خیلی درد داره..
از خیلی چیزا..

مهمترینش از خودم..
از بی غیرتیم رو بعضی چیزا..
از بی تفاوتی هام..
از بی حرکتی هام..
از تنهایی هام..
از وابستگی هام..
از بی حوصلگی هام..
و....

دعا کنین برای من..1

در پناه خدا..
یاعلی.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

شاید همه ما نیازمون مشترک باشه 

ولی شرایطمون متفاوته ، خیلی از بچه ها ازدواج کردن و رفتن ، خیلیام الان در شرفش هستن 
یه عده ای هم مثل من ، با چشم حسرت به این موضوع نگاه می کنن 

کاش فقط همین بود ، درگیری من به لحاظ روحی و جسمی با این بیماری تمام فکر و ذهن منو گرفته 
آرامش ندارم ، به شبکه های اجتماعی متوسل شدم تا اندکی از نیاز عاطفی و تنهایی مو پر کنم 
از خودم بیزارم که به اینجا رسیدم
خداوند با ادمی مثل من خیلی خیلی معمولی رفتار می کنه ، شاید از اونم پایین تر 
تا همینجاشم اگر عذابی و مصیبتی بر من نازل نکرده از کریم بودنشه 

با پسر داییم صحبت می کردم در طول سفر (از من 5 سال بزرگتره یعنی تقریبا 29 سالشه) می گفت اقتضای این سن همین فشار شهوت و درگیری باهاشه 
می گفت به سن من که برسی ازدواج اولویت چندمت می شه 

خیلی ناراحت بودم در طول سفر اسم منو گذاشته بودن اخمو ، خب من نمی تونم الکی بخندمو وانمود کنم که همه چیز برای من عالیه 
من غصه می خورم چون شاید بخاطر اینکه گناه کارم خدا یه دختر خوب و از من دور کرد ، چون اون پاک بود و من ناپاک

امسال که بهار فاطمی س هست متوسل شدم ب ایشون که حداقل یه صبری پیدا کنم و از این لجن زاری گاهی لذت محدودش منو تو خودش ، نگه می داره ، خارج بشم 

مدتهاست که آرامش ندارم ، شبها اذیت می شم 
دلم نمی خواد با کسی حرف بزنم چون متوجه اوضاع من نیستن 
زندگیم در کل خوبه ولی شرایط محیا نیست 
دلم خون می شه وقتی یه زوج می بینم یا دختری که من می پسندمش 

و خیلی حرفای دیگه که نمی خوام سرتون بدرد بیاد
Information 
(1394 فروردين 8، 8:45)m12 نوشته است: سلام
به نظر من نمیشه همش به این فکر کرد که نباید به این و اون نگاه نکنیم
بلکه باید وقتی نگاه میکنیم بدون هیچ غرضی باشه
یعنی بی توجه باشیم
من دیروز تا 12 شب تو عروسی بودم راستش فقط حواسم به خودم بود که حجابم رو رعایت کنم وقتی مردا اومدن...
ولی الان که فکر میکنم در مورد نگاه من به همه رقص ها و بزن بکوبا نگاه کردم
ولی بدون هیچ فکرو غرضی...البته لبخند به لبم نشست ... حالا به نظرتون اینم گناهه؟!
ولی عروسی اصلا خوب نبود خدا نصیب کسی نکنه....

خدا خیرتون بده که ب فکر حجابین  53
من اصلا دیگه نمی تونم عروسی برم 
اذیت می شم دیگه 
سلام

1 ماه تو ترک بودیم
بازم شکستیم
روزه پشت هم   نماز کنترل چشم و ......
یه لحظخ تنهایی تو خونه کار دستم داد.!!!
میخواستم خودکشی کنم
البته بدون درد....فهمیدم دانه سیب سیانور داره جاتون خالی خوردیم 21
بعد تو سالت طب سنتی دیدیم فواید داره !
:دی
خلاصه از خیرش گذشتیم......
میخوام دوباره شروع کنم  البته راه دیگه ای ندارم شروع نکنم باید این زندگی رو تموم کنم!
::::::::::::::::::::::::::::::

ترک ترک ترک تا روز قیامت  4fvfcja4fvfcja

::::::::::::::::::::::::::::::
[dir=rtl]تنهایی برای خودش عالمی داره دوستان
پهلوون راست می گه ، تو تنهایی آدم کافیه یک لحظه غفلت کنه
 دو روزه تنهام ، امشب داشتم نماز می خوندم ، تلویزیون هم خاموش بود ، سکوت سکوت
به خودم اومدم دیدم دارم به دیوار سفید نگاه می کنم و دعا می کنم ، دیوار سفید ، بعدش شک کردم ، یعنی واقعا خدا هست ؟ یعنی خدا صدام رو میشنوه ، حس خوبی نبود ، تازه فهمیدم که من اصلا یقین ندارم که خدا هست و تا حالا همه چی به خاطر ترس از جهنم بوده.
اما ترک : فکر می کنم ما دو قدم داریم ، یکی این که بخوایم و دوم این که عمل کنیم ، یه وقتایی می خواین ولی هیچ کاری نمی کنم ، تو جامون می خوابیم ، یه وقتایی هم عمل می کنیم ولی نمی خوایم. 

پهلوون جان داداش نکته تو اون داستانه که یه عارفی بود 70 سال توی یه غار عبادت می کرد ، بعدش یه دختر بیماری رو می آرن تا اون عارف بیماریش رو خوب کنه و بقیه ماجرا که همه شنیدین. امضای من رو یه نیگا بندا داداش.   [/dir]
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

نمیدونم دلم چی میخواد اینقدر بهونه گیر و بد اخلاق شده که مثل ادمای الاف و بیکار یه گوشه لم بده بدون هیچ کاری در حالی که دور و برش پر از کارهای مختلف که باید انجامشون بده....
ام 12 مي دونم

چقدر اين حالت برام پيش اومده
چقدرم كه خطرناكه
چقدرم كه چوبشو خوردم

پا شو يه كاري كن
ورزش يا دو  يا هر چي

[تصویر:  nasimhayat.png]
اره واقعا من خیلی اینجوری میشم بعدشم حتما پشیمون میشم
اره سعی میکنم پاشم برنامه ام رو اجاره کنم
اخه خیلی عقبم
ولی نمیدونی چه حال مزخرفیه ... خدا قسمت کسی نکنه واقعا...
اقا اصلا امروز مجبور نيستي برنامه اصليتو اجرا كني ها
هر كاري كه ممكنه حس خوبي بده انجام بده
ها؟

[تصویر:  nasimhayat.png]
سلام
خیلی دلم گرفته
خیلی حالم بده
برام دعا کنید ...
خیلی احتیاج دارم...


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان