امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

اقای سیزده
منم یه موقعی دنبال حامی گشتم
نبود
شاید تو پسرا یکی پیدا بشه
بچه ها هر کی با معرفته زکات پاکیشو بده
بی منت البته

[تصویر:  nasimhayat.png]
احسنت میتوانم خانم
من سالها با انواع و اقسام یوزرام شما رو میدیدم که تو ده روزه و بیس روزه مث خودم جا پهن کرده بودید

اما فرق من این بود زود شکست رو میپذیرفتم و هر دفعه فرار میکردم و شما میجنگیدی نتیجشم گرفتی شکر خدا. فقط مواطب پاکیتون باشید که خیلی ارزشمنده چون بخاطرش جنگیدید

و اما در مورد خودم
بله واقعا بی منت و خالصانه

وگرنه نمیخوام اصلا 1276746pa51mbeg8j 
من شبیه کودکی چموشم که کنترلم از دست خودم خارجه
یه نیروی خارجی باید منو کنترل کنه
اگه نیروی خارجی با شرایط مذکور وجود داره بسم الله



نقل قول: خب ما که قهرمان شدیم رفت!!


حالا که دارم از 10 روزه میرم دلم گرفت

اصلا یه نقشه جدید!


حضور مجدد در 10 روزه[تصویر:  p.gif]

راه حل 1:پیچوندن مدیران 20 روزه(با عرض ادب و احترام خدمت ایشان)

راه حل2:شکستن


هنوز 1 روز وقت دارم.باید روش فکر کنم

حیفه زارا خانم ،ترک خانم،امید داداشی و سعید عمویی(فکر جدایی از اون سیبیلا دیوونم میکنه.البته فلسفه سیبیلای عمو اینه که خدا چون دید این بندش خیلی مهربونه،ریشه های دل مهربونش رو بالای لبش سبز کرد.به قول داداش حسین442 جل الخالق[تصویر:  o.gif][تصویر:  j.gif]) رو به این زودی از دس بدم

ضمن اعلام پاکی،

فردا بیشتر در این مورد صحبت میکنیم.



این پست رو با یکی از یوزرام داده بودم الان اتفاقی زدم یکی از صفحات ده روزه رو تو یو ار الش شماره دادم این اومد
یه کاری شبیه فال گرفتن:دی

کلی دلم گرفت 1276746pa51mbeg8j
(1394 خرداد 14، 22:22)سیزده نوشته است: میشه یکی لطفا مشکل منو حل کنه؟ 1276746pa51mbeg8j
یه ادمی که ترجیحا خودش چند ماه الان تو ترک باشه
سرپرستی منو به عهده بگیره و کمکم کنه موفق شم

داریم؟

آندره ژید رو یادتون ه!؟
حتمن هست؛ نویسنده ی مایده های زمینی. توی یکی از ادبیات های دبیرستان بود.
یه کتاب دیگه ش هست به اسم "درِ تنگ"، ترجمه ی فارسی ش از عبد الله توکل و رضا سید حسینی تو بازار هست.
داستان یک دوست داشتن هست، پسری به اسم "ژروم" که خاطرِ دختری به نام "آلیسا" رو می خواهد.

تکه هایی از آن کتاب:

آیه ای از کتاب مقدس از زبان کشیش ی در کلیسا:
"بکوشید تا از درِ تنگ داخل شوید، زیرا که درِ بزرگ و راه فراخ به ضلال می رسد و
بسیارند کسانی که از این دروازه می گذرند،
اما تنگ است دری که به زندگی راه می برد و باریک است راهی که به سرچشمه ی حیات می رود و
کم اند کسانی که این در و این راه را می یابند."

****
ژروم: من هرگز از تو جدا نخواهم شد.
آلیسا: مگر قدرت این را نداری که تنها راه بروی؟ هر یک از ما باید یکه و تنها به خدا برسد.
ژروم: اما تویی که راه را به من نشان می دهی.
آلیسا: چرا می خواهی جز مسیح راهنمای دیگری پیدا کنی؟
         ... مگر خیال نمی کنی که من و تو زمانی به هم نزدیک تریم که یکدیگر را فراموش کرده ایم و خدا را عبادت می کنیم!؟
ژروم: تا ما را به هم برساند ... و آن چه من هر شب و هر روز از خدا می خواهم همین است.
آلیسا: مگر معنی به هم رسیدن در وجود خدا را نمی دانی؟
ژروم: از صمیم قلب می دانم. معنی آن این است که یکدیگر را در منتهای شیفتگی در معبود واحدی پیدا کنیم ...

****
تابستان می گریخت. اکثر مزارع تهی بود و منظره، با نومیدی بیشتری گسترش می یافت.
ژولیت (خواهر آلیسا): دیروز برای آلیسا چه می خواندی؟
ژروم: آه... به نظرم چند بیتی از اشعار بودلر بود.
       "به زودی در ظلمت سرد فرو خواهیم رفت، خدا حافظ ای فروغ تابناک تابستان های بسیار کوتاه ما."
...
ژولیت: پس برای نامزد شدن منتظر چه هستید؟
ژروم: چرا باید نامزد شویم؟ مگر دانستن این نکته بس نیست که ما،
       بی آن که مردم خبر داشته باشند، مال یکدیگر هستیم و مال یکدیگر خواهیم بود؟
       ... قول و قرار، به نظر من، اهانتی به عشق خواهد بود ...
...
ژروم: روزی از او (آلیسا) پرسیدم که آرزوی سفر دارد یا نه؟ ...
       گفت که در آرزوی هیچ نیست... و همین بس است بداند این کشورها وجود دارد،
       این کشورها زیباست و دیگران اجازه دارند به آن جاها بروند.

ژروم: هر چه بیشتر دوست ت می دارم، کمتر می توانم با تو حرف بزنم.

****
از یادداشت های آلیسا که پس از مرگ ش به ژروم رسید:

- دریغا!... اکنون خوب از این معنی سر در می آورم: در میان خدا و او، جز من، مانعی دیگر نیست.
  به قول خودش، اگر عشق من، در آغاز کار به سوی خدا سوق ش داد، اکنون این عشق خار راه او شده است. معطل من است...

- خدا ما را برای چیزی نیکوتر نگاه داشته است...

- خدایا! بگذار که من و ژروم با هم و به وسیله ی یکدیگر به سویت پیش رویم و
  در سراسر زندگی چون دو زایری راه بپیماییم که گاهی یکی به دیگری می گوید:
  "برادر اگر خسته ای به من تکیه بده!" و دیگری جواب می دهد: "تو را در کنار خویش دیدن بس است."
  اما نه... راهی که تو نشان می دهی راهی تنگ است. چندان تنگ که دو نفر نمی توانند کنار هم در آن گام بردارند.

****
پشت جلد ترجمه ی فارسی کتاب مصرعی ست از حافظ:
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است...
53
[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
یعنی چی؟
بدون حامی موفقیت بیشتر است؟
بدون عشق بهتر به خدا می رسیم
دختره پسره رو اسکل کرده بوده
همه موارد

[تصویر:  nasimhayat.png]
جای برادر رضا صادقی خالی  :smily man:

سیزده جان ، دوست داشتم حامی بشم ولی نمی شم به هزار و یک دلیل.

1- من چند ماه پاکی ندارم.
2- حامی خوبی هم نیستم.
3- اصلا حامی نیستم.
3- آدم خوبی هم نیستم.
4- کلا آدم نیستم
5- ...

آقا نصف شبی ، زده به سرم فکر کنم. بریم تا ما رو ننداختن بیرون.
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

(1394 خرداد 15، 1:34)می توانم نوشته است: یعنی چی؟
بدون حامی موفقیت بیشتر است؟
بدون عشق بهتر به خدا می رسیم
دختره پسره رو اسکل کرده بوده
همه موارد

هاها،
نمی دونم والا.
هر کس برداشت خودش رو بکنه.

راستی حضرت می توانم،
با ارسال اون شب تون موافق م؛
کانون گاهی جای محدود و تنهایی می شه.
53
[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
با روی سیاه، با گریه و آه
از راه اومدم، با بار گناه
من خیلی بدم، من دیر اومدم
دستم رو بگیر، من نابلدم
می‌ترسم اگه بخشیده نشم
درد دلمو من با کی بگم؟!
کار همه راه میفته اگر
باشه می‌دونم، من آخر صفم
من حَقّمه که لایق نشدم
راست‌راستی درست عاشق نشدم
من حَقّمه که عاشق نشدم
راست‌راستی درست عاشق نشدم
من حَقّمه که آتیش بگیرم
یک دم تو آتیش، صد بار بمیرم
تو حَقّته که آتیش بزنی
من بنده و تو مولای منی
من حَقّمه که آبروم بره
آتیش و مذاب تو گلوم بره
تو حَقّته که تنهام بذاری
هیزم به زیر پاهام بذاری
از ترسمه این حرفا رو زدم
هر چی تو بگی، من خیلی بدم
پس دل چی می‌شه؟ رأفتت کجاست؟
من قرصه دلم، رحتمتت کجاست؟
پس دل چی می‌شه، اشکام چی می‌شه؟
مولاست تو دلم، مولا چی می‌شه؟


http://bayanbox.ir/download/3447304508869821153/%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87.mp3
أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ - بزرگترین دشمن انسان، هوای نفس است

أفْضَلُ الجِهادِ جِهادُ النَّفْسِ عنِ الهَوى ، و فِطامُها عَن 
جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم‏ - با هواهای نفسانی خودتان مثل دشمنتان بجنگید

به قبرستان گذر کردم صباحی شنیدم ناله و افغان و آهی شنیدم کله‌ای با خاک می‌گفت که این دنیا نمی‌ارزد بکاهی


عاشق فاطمه زهرا سلام
اتفاقا من لیاقت تو رو ندارم
تو اتفاقا مرد شریف و بزرگی هستی


و اما نمیدانم جان
یه دیوونه که نمیتونه خودشو اصلاح کنه
میبرنش تیمارستان. اونجا اصلاحش میکنن!!
به همین سادگی عشقم. خیلی دوستت دارم 53
سیزده جان شما لطف داری.

من کوچیک همه بچه های کانون هستم. 
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

به نام خدا
اول اینکه من خیلی رنجش و خشم درونم قوی هستش.
دوم اینکه گفتن کلمه احمق به خود و اینکه بیان عجز و استیصاله و نهایت درماندگی یه شخص، اصلا حس خوبی نیست شخصیت خودتو خرد کنی بگی ولی گاهی چاره ای نیست جز اقرار.
سوم اینکه هیچگونه توضیح واضح جنسی تحریک کننده در حرفم نبود.اینکه با یه نفر آشنا شدم و اینکه من وقتی میرم بیرون فقط میخوام مخ ملتو بزنم ( بعبارت دیگر مثه این حیوانات درنده میخوام روح مردمو تیکه پاره کنم) اینکه بی هیچ قصد و مرضی رفتم یه جا واسه خرید فکر میکنم یه شهروند  عادی هستم نه یه گرفتار شهوت بعد بیخود و بی جهت بی هیچ قصد مرضی و اتفاقی با یکی آشنا میشم از شانس بد من این از همسرش جدا شده.بعد به جای اینکه مثه همه مردم عادی فراموش کنم مثه یه بیمار  تو ذهنم بهش شاخ و برگ میدم میگم  این یه حس مشمئز کننده میده نه تحریک.
چهارم اینکه میشه اینجور تذکرات رو تو پروفایل داد.البته من دیروز یه تذکر همینجا دادم که طرفش دو تا از بهترین داداشایه اینجام بودن تذکر دادم چون حس کردم دارن به خودشون ضربه میزنن البته  بعدش فهمیدم اشتباه هم بود خیلی کلی حرف زدم و تذکرم واقعا شیک بود ولی این کار اشتباه بود این وظیفه من نبود من تو کار ناظم اینجا دخالت کردم.
پنجم پست حذف شد

ششم این هم در لفافه:

(آیکون لفافه) یه بنده خدایی با یه بنده خدای دیگه آشنا شده که متاسفانه بعد از آشنایی متوجه شده که این بنده خدا از همسر خود جدا شده است. حالا میترسه این بنده خدا که این آشنا شدن به هوشیاریش ضربه بزنه.این بنده خدا هیچ راهی جز اقرار این قضایا بلد نیست اصلا هم دنبال راهکار نیست در مرحله اول فقط میخواد از ذهن و دلش بکشه بیرون نمیتونه بار این وسوسه ها رو خودش تحمل کنه. (آیکون لفافه)

هفتم در کل مشارکت کردن و از حس و حال گفتن سخت ترین کار دنیاست از یه طرف باید با خودت کلنجار بری که اقرار کنی و از قضاوت مردم نترسی و با درد و بدبختی ناهوشیاریاتو بگی از طرف دیگه باید از اینکه دوست بهبودیت دچار مشکل بشه بترسی.یادمه یه جا تو مشارکتم گفتم تو هواپیما بودم یه خانم کنارم بود خیلی ناهوشیارم کرد یهو یکی از بچه ها گفت من تا الان تو سالن انتظار فرودگاه هم ننشستم.من مشارکت کردم که اون خاطره از ذهنم بره ولی دوست بهبودیم دچار خودکم بینی شد.اینم یه درد شد روی درد قبلی.درست مثه الان
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
آقا منم معذرت میخوام
راست میگید نباید دنبال راهکار می گشتم
سعی میکنم دیگه بیشتر حواسمو جمع کنم

53

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1394 خرداد 15، 1:30)نمیدانم نوشته است: آندره ژید رو یادتون ه!؟
حتمن هست؛ نویسنده ی مایده های زمینی. توی یکی از ادبیات های دبیرستان بود.
یه کتاب دیگه ش هست به اسم "درِ تنگ"، ترجمه ی فارسی ش از عبد الله توکل و رضا سید حسینی تو بازار هست.
داستان یک دوست داشتن هست، پسری به اسم "ژروم" که خاطرِ دختری به نام "آلیسا" رو می خواهد.

تکه هایی از آن کتاب:

آیه ای از کتاب مقدس از زبان کشیش ی در کلیسا:
"بکوشید تا از درِ تنگ داخل شوید، زیرا که درِ بزرگ و راه فراخ به ضلال می رسد و
بسیارند کسانی که از این دروازه می گذرند،
اما تنگ است دری که به زندگی راه می برد و باریک است راهی که به سرچشمه ی حیات می رود و
کم اند کسانی که این در و این راه را می یابند."

****
ژروم: من هرگز از تو جدا نخواهم شد.
آلیسا: مگر قدرت این را نداری که تنها راه بروی؟ هر یک از ما باید یکه و تنها به خدا برسد.
ژروم: اما تویی که راه را به من نشان می دهی.
آلیسا: چرا می خواهی جز مسیح راهنمای دیگری پیدا کنی؟
         ... مگر خیال نمی کنی که من و تو زمانی به هم نزدیک تریم که یکدیگر را فراموش کرده ایم و خدا را عبادت می کنیم!؟
ژروم: تا ما را به هم برساند ... و آن چه من هر شب و هر روز از خدا می خواهم همین است.
آلیسا: مگر معنی به هم رسیدن در وجود خدا را نمی دانی؟
ژروم: از صمیم قلب می دانم. معنی آن این است که یکدیگر را در منتهای شیفتگی در معبود واحدی پیدا کنیم ...

****
تابستان می گریخت. اکثر مزارع تهی بود و منظره، با نومیدی بیشتری گسترش می یافت.
ژولیت (خواهر آلیسا): دیروز برای آلیسا چه می خواندی؟
ژروم: آه... به نظرم چند بیتی از اشعار بودلر بود.
       "به زودی در طلمت سرد فرو خواهیم رفت، خدا حافظ ای فروغ تابناک تابستان های بسیار کوتاه ما."
...
ژولیت: پس برای نامزد شدن منتظر چه هستید؟
ژروم: چرا باید نامزد شویم؟ مگر دانستن این نکته بس نیست که ما،
       بی آن که مردم خبر داشته باشند، مال یکدیگر هستیم و مال یکدیگر خواهیم بود؟
       ... قول و قرار، به نظر من، اهانتی به عشق خواهد بود ...
...
ژروم: روزی از او (آلیسا) پرسیدم که آرزوی سفر دارد یا نه؟ ...
       گفت که در آرزوی هیچ نیست... و همین بس است بداند این کشورها وجود دارد،
       این کشورها زیباست و دیگران اجازه دارند به آن جاها بروند.

ژروم: هر چه بیشتر دوست ت می دارم، کمتر می توانم با تو حرف بزنم.

****
از یادداشت های آلیسا که پس از مرگ ش به ژروم رسید:

- دریغا!... اکنون خوب از این معنی سر در می آورم: در میان خدا و او، جز من، مانعی دیگر نیست.
  به قول خودش، اگر عشق من، در آغاز کار به سوی خدا سوق ش داد، اکنون این عشق خار راه او شده است. معطل من است...

- خدا ما را برای چیزی نیکوتر نگاه داشته است...

- خدایا! بگذار که من و ژروم با هم و به وسیله ی یکدیگر به سویت پیش رویم و
  در سراسر زندگی چون دو زایری راه بپیماییم که گاهی یکی به دیگری می گوید:
  "برادر اگر خسته ای به من تکیه بده!" و دیگری جواب می دهد: "تو را در کنار خویش دیدن بس است."
  اما نه... راهی که تو نشان می دهی راهی تنگ است. چندان تنگ که دو نفر نمی توانند کنار هم در آن گام بردارند.

****
پشت جلد ترجمه ی فارسی کتاب مصرعی ست از حافظ:
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است...
53

به به حض کردم. عجب حرفها و فلسفه ای توشه. عجب عشقی، تکیه دادن تا معبودی واحد و در آنجا محو شدن. معنای کامل عاشق شدن یعنی همین.
من از خود می پرسم، شما چطور؟

آیا اعتیاد یک نوع بیماری است؟؟

اعتیاد جنسی چیست؟؟

آیا من یک معتاد جنسی هستم؟؟

چگونه می توانم بفهمم که یک معتاد جنسی هستم؟؟

سلام 



آدم یا گناه میکنه و یا احساس گناه داره ،


و امکان نداره بین این دو جمع باشه ،کسی که حقیقتا احساس گناه میکنه هرگز گناه نمیکنه ، و تا وقتی اون حس رو داره گناه نمیکنه . 


 این که امام های معصوم میگند ، پشیمانی و حس گناه همون توبه است در واقع همینه ، زیرا تا کسی واقعا تشنه نباشه سراغ آب نمیره و تا کسی گرسنه نباشه خدا بش غذا نمیده ، 

برای همین اگه ما احساس گناه کنیم خیلی خوبه ، ولی  خیلی وقت ها حقیقتا و و اقعا این ندم و پشیمانی نیست ، بلکه حس نا امیدیه ، و اون رو با حس گناه اشتباه میگیریم : 

آدم گرسنه کسی که واقعا حس گرسنگی داره  ، نسبت به خوردن نا امید نیست ، بلکه با این حس گرسنگی میپره ! و میدوه سمت غذا 
آدم تشنه هم همینطوره کجا آدم تشنه نسبت به آب نا امیده ؟ بلکه امیدشم بیشتره مدام در تقلاست برای یافتن آب . 


53  پس حقیقتا حس گناه داشتن جلوه حقیقی و واقعیتش چیز خوبیه و منشا حرکت و رشد هست ، این که امام ها میگن "ظلمت نفسی " در واقع این حدیث که میگن " مومن خودش رو گناهکارترین میدونه "  در واقع احساس گناه هست ، 

چون هر چقدر آدم تشنه باشه بش بیشتر میدن ، خدا کریمه و میده منتها من باید تشنه باشم ، 
ولی اگه من فکر کنم همیشه خوبم ، نیاز به کسی و چیزی ندارم و بی نیاز بشم ، خوب خوب دیگه برا چی خدا به من پناه بده ، من که خودم توی توهمم فکر میکنم آدم خوبیم ؟ آدم بی نیازیم ؟ من اگه فکر کنم نمازم ، کارم درسته و  طاعتم  قبوله ، اون وقت مغفرت و رشد و پیشرفتی بدست نمیارم . 
........................
برای همین حس گناه ، و نقص و فقرمون این یه نوع عشقه و لذت خاص خودش رو داره ، هیچ وقت با نا امیدی اشتباه نگیرین و این فرصت رو غنیمت بشمارین ! و سعی کنین به جای نا امیدی با این حس بپرین سمت خدا ، 
دیدین وقتی کسی رو میبینین که معلوله ، کودک های بی سرپرست ، آدم های کارتون خواب و فقیر و ... وقتی رنج و بلا و گرفتاری اهل مصیبت رو میبینین ، وقتی از نزدیک میبینین ، ( شده اصلا به این جور جاها سر بزنین ؟ ) یه حس عشق و رحم خاصی براتون میاد 

اون حس رحمی که توی اشک چشم یه کودک مظلوم هست ، و اقعا بزرگ به عظمتی که شاید بزرگتر از اندازه آسمون و زمین باشه ، این حس و اسم رحم خداست ، گاهی از نزدیک این ها رو که میبینیم این مهربونی و پاکی رو حس میکنیم ، این عشق رو توی اسم رحم خدا میبینیم . 

حالا شما هم که به خودتون و نقص خودتون نگاه میکنین ، به این شکستن ها نگاه میکنین ، به مشکلات خودتون نگاه میکنین ، و میگین لااله الا انت سبحانگ انی کنت من الظالمین ، توی این نگاه یه حس رحمی جلو میاد 

یه احساس رحم و محبت از طرف خدا نسبت به خودتون میکنیم ، مثل همون حس رحمی که خدا توی دلتون از دیدن اشک های اون کودک توی دلتون انداخت .....
.................................................................
...............................................................................
هر مشکل احساس عذاب شکست و ... که داشتین ، بعد که انشاء الله ترک کردین میفهمین همه این ها جزءی از راهتون بوده 
همشون توی راه بوده 
یکی یک خاطرات  رو مرور میکنین و معرفت هایی که از این افتادن ها کسب کردین .... میبینین یه جورایی یه حلقه و زنجیره بوده برای این که شما رو بکشه بالا . 
بعد میبینین این مهم نبوده که شما شکستین ، یا اخیرا شکست خوردین 

بلکه مهم اینه که این سر رشته توی دستتون باشه 

میبینین این همیشه توی دستتون بوده 

برای همین نا امید و ناراحت نشین : خدا میگه : 

فما یکذبک بعد فی الدین ، الیس الله باحکم الحاکمین ؟ (سوره تین 7 و 8 ) 
هر چیزی یه ایام و دوره ای داره ، باید تلاش کنین این سررشته رو نگه دارین ، بعد میبینین همه این ها توی راه بوده جزء راه بوده ، 
حالا تو توی این ایام توی چاه بلا و گرفتاری یا چاه گناه گیر کردی ،

 آیا باید نا امید بشی و زود قضاوت کنی ؟ چرا این قضیه سر رشته و امید رو تکذیب میکنی ، آیا اخر امر تو رو خدا حکم میکنه یا تو حکم میکنی ، الیس الله باحکم الحاکمین ؟ 
...........................
اگه حکممون با خدا باشه و عاقبتمون وصل و ترک و پاکی باشه ، تمام لحظات زندگیمون یه معنی و ارزش تازه پیدا میکنه 
همه لحظاتی میشن که آخر کارش این شده ، آخر کارش پاکی و سعادت و عاقبت بخیری بوده ، چون از اول این سر رشته توی دستمون بوده ، 

 يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ  53 
.
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53
سلام
این پست رو ک خوندم ب ذهنم رسید ی نکته ای رو بگم..

خوب نگاه کنیم!

گناه باید مثه گدازه آتیش باشه تو دستمون ک نتونیم تحملش کنیم و برای خلاصی ازش راه های مختلف رو بریم..
اگه اینطور نگاه کردیم سوختن های قبل رو میتونیم بذاریم ب حساب راه رسیدن ب پیروزی..
نه ک خودمون رو بندازیم تو آتیش و بگیم من دارم میسوزم تا موفق بشم!!


(قصد توضیح و منم ی چی حالیمه ندارم.. فقط میخوام بگم خوب نگاه کنیم ب پست آقا مجتبی..1 )

یاعلی.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

سلام

اگه کسی کمک یا کسی رو خواست که باهاش حرفاشو بزنه من در خدمتم چون خودم خیلی وقتا شده زیر فشار بودم ولی کسی نبوده که باهاش درد ودل کنم
بودن یکی که آدم بتونه باهاش حرفاشو بزنه خیلی خوبه


کوچیک همتون معین  53
نشان 100 روزه
.........[تصویر:  medal.png].........


تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است

خودت را بپذیر؛ هر چه که هستی حتی اگر نقصی هم داری آن را بپذیر؛ تنها آن
هنگام قادری دست از جنگ با خودت برداری و آسوده باشی.





کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان