1394 خرداد 15، 0:25
منم یه موقعی دنبال حامی گشتم
نبود
شاید تو پسرا یکی پیدا بشه
بچه ها هر کی با معرفته زکات پاکیشو بده
بی منت البته
نقل قول: خب ما که قهرمان شدیم رفت!!
حالا که دارم از 10 روزه میرم دلم گرفت
اصلا یه نقشه جدید!
حضور مجدد در 10 روزه
راه حل 1:پیچوندن مدیران 20 روزه(با عرض ادب و احترام خدمت ایشان)
راه حل2:شکستن
هنوز 1 روز وقت دارم.باید روش فکر کنم
حیفه زارا خانم ،ترک خانم،امید داداشی و سعید عمویی(فکر جدایی از اون سیبیلا دیوونم میکنه.البته فلسفه سیبیلای عمو اینه که خدا چون دید این بندش خیلی مهربونه،ریشه های دل مهربونش رو بالای لبش سبز کرد.به قول داداش حسین442 جل الخالق) رو به این زودی از دس بدم
ضمن اعلام پاکی،
فردا بیشتر در این مورد صحبت میکنیم.
(1394 خرداد 14، 22:22)سیزده نوشته است: میشه یکی لطفا مشکل منو حل کنه؟
یه ادمی که ترجیحا خودش چند ماه الان تو ترک باشه
سرپرستی منو به عهده بگیره و کمکم کنه موفق شم
داریم؟
(1394 خرداد 15، 1:34)می توانم نوشته است: یعنی چی؟
بدون حامی موفقیت بیشتر است؟
بدون عشق بهتر به خدا می رسیم
دختره پسره رو اسکل کرده بوده
همه موارد
(1394 خرداد 15، 1:30)نمیدانم نوشته است: آندره ژید رو یادتون ه!؟
حتمن هست؛ نویسنده ی مایده های زمینی. توی یکی از ادبیات های دبیرستان بود.
یه کتاب دیگه ش هست به اسم "درِ تنگ"، ترجمه ی فارسی ش از عبد الله توکل و رضا سید حسینی تو بازار هست.
داستان یک دوست داشتن هست، پسری به اسم "ژروم" که خاطرِ دختری به نام "آلیسا" رو می خواهد.
تکه هایی از آن کتاب:
آیه ای از کتاب مقدس از زبان کشیش ی در کلیسا:
"بکوشید تا از درِ تنگ داخل شوید، زیرا که درِ بزرگ و راه فراخ به ضلال می رسد و
بسیارند کسانی که از این دروازه می گذرند،
اما تنگ است دری که به زندگی راه می برد و باریک است راهی که به سرچشمه ی حیات می رود و
کم اند کسانی که این در و این راه را می یابند."
****
ژروم: من هرگز از تو جدا نخواهم شد.
آلیسا: مگر قدرت این را نداری که تنها راه بروی؟ هر یک از ما باید یکه و تنها به خدا برسد.
ژروم: اما تویی که راه را به من نشان می دهی.
آلیسا: چرا می خواهی جز مسیح راهنمای دیگری پیدا کنی؟
... مگر خیال نمی کنی که من و تو زمانی به هم نزدیک تریم که یکدیگر را فراموش کرده ایم و خدا را عبادت می کنیم!؟
ژروم: تا ما را به هم برساند ... و آن چه من هر شب و هر روز از خدا می خواهم همین است.
آلیسا: مگر معنی به هم رسیدن در وجود خدا را نمی دانی؟
ژروم: از صمیم قلب می دانم. معنی آن این است که یکدیگر را در منتهای شیفتگی در معبود واحدی پیدا کنیم ...
****
تابستان می گریخت. اکثر مزارع تهی بود و منظره، با نومیدی بیشتری گسترش می یافت.
ژولیت (خواهر آلیسا): دیروز برای آلیسا چه می خواندی؟
ژروم: آه... به نظرم چند بیتی از اشعار بودلر بود.
"به زودی در طلمت سرد فرو خواهیم رفت، خدا حافظ ای فروغ تابناک تابستان های بسیار کوتاه ما."
...
ژولیت: پس برای نامزد شدن منتظر چه هستید؟
ژروم: چرا باید نامزد شویم؟ مگر دانستن این نکته بس نیست که ما،
بی آن که مردم خبر داشته باشند، مال یکدیگر هستیم و مال یکدیگر خواهیم بود؟
... قول و قرار، به نظر من، اهانتی به عشق خواهد بود ...
...
ژروم: روزی از او (آلیسا) پرسیدم که آرزوی سفر دارد یا نه؟ ...
گفت که در آرزوی هیچ نیست... و همین بس است بداند این کشورها وجود دارد،
این کشورها زیباست و دیگران اجازه دارند به آن جاها بروند.
ژروم: هر چه بیشتر دوست ت می دارم، کمتر می توانم با تو حرف بزنم.
****
از یادداشت های آلیسا که پس از مرگ ش به ژروم رسید:
- دریغا!... اکنون خوب از این معنی سر در می آورم: در میان خدا و او، جز من، مانعی دیگر نیست.
به قول خودش، اگر عشق من، در آغاز کار به سوی خدا سوق ش داد، اکنون این عشق خار راه او شده است. معطل من است...
- خدا ما را برای چیزی نیکوتر نگاه داشته است...
- خدایا! بگذار که من و ژروم با هم و به وسیله ی یکدیگر به سویت پیش رویم و
در سراسر زندگی چون دو زایری راه بپیماییم که گاهی یکی به دیگری می گوید:
"برادر اگر خسته ای به من تکیه بده!" و دیگری جواب می دهد: "تو را در کنار خویش دیدن بس است."
اما نه... راهی که تو نشان می دهی راهی تنگ است. چندان تنگ که دو نفر نمی توانند کنار هم در آن گام بردارند.
****
پشت جلد ترجمه ی فارسی کتاب مصرعی ست از حافظ:
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است...