امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

(1395 آذر 5، 15:15)عبد الله نوشته است: سلام 
همه حرف انبیا و صالحین این بود
چطور از خودپرستی به خداپرستی برسیم
ما انسانها دنبال لذت برای خودمونیم و نفس رو ستایش میکنیم ولی خیلی راه تا  خدارو بپرستیم بهش فکر کنید

ما دوست داریم و علاقه داریم یعنی نفس علاقه داره که خدا پرست باشیم.
خدا پرستی یعنی خودخواهی نفس.مخافت با هوی نفس یعنی رسیدن به نفس
مخالفت با لذت یعنی لذت بردن.مخالفت با حال و هول کردن یعنی حال و هول کردن.


اسارت نفس،اراده را قوی می کند

فهمیدم هنگامی که فقط نصف نون می خورم ارادم قوی تره تا موقعی که هر چی دلم بخواد می خورم

برای نا امید شدن دلیلی وجود ندارد

[تصویر:  final%201.png][تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
چقدر بده آدم ،آدم نشه Hanghead
53 برنامه ریزی روزانه  53 

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست
 سپاس شده توسط
[تصویر:  photo_2016_11_27_00_42_07.jpg]

الا روح قرآن، حسن یا حسن... صفا بخش ایمان، حسن یا حسن...
[img=0x0]http://s9.picofile.com/file/8275573276/YaKarimAhleBeyt.jpg[/img]
[تصویر:  05_blue.png]
خدا داره باهام چکارمیکنه. چرا توی این حالم باید یه ایمیلی که نمیدونم کی برام فرستاده اونم چند وقت پیش رو الان ببینم و ....
خدا این قدم دومه رسیدن به خودته؟
 
نقل قول:
نمیدانم تا به حال با کسي رفيق بوده ايد يا نه، اما طبيعي است که هر کسي در طول زندگي با افراد زيادي ارتباط برقرار مي کند; خواه اين ارتباط قوي و صميمي باشد، خواه ضعيف و در حد يک سلام و احوال پرسي. جالب است و شايد هم باور کردنش خت باشد، اما واقعيت دارد و آن اين که هيچ کسي نيست که به شهداء سلام بدهد و آنها را دوست داشته باشد و آنها با او رفيق نشوند. اين که لفظ "رفيق" به کار مي رود به اين دليل است که آنها خودشان را آن قدر به آدم نزديک مي کنند که ديگر از مرحله آشنايي و دوستي فراتر مي رود و واقعا با آدم رفيق رفيق مي شوند. حال اگر کسي بخواهد قدم پيش گذارد و با آنها رفيق بشود، اين مرحله فراتر هم مي رود شهدا با او مي شوند اخوي و به اصطلاح داداش.
اين بستگي دارد که تا چه اندازه دلمان براي شهداء بتپد و با آنها صميمي باشيم. خيلي ها مدعي اند که سال هاي سال با شهدا بوده اند و روزگاري، تمام فکر و ذکرشان با آنها سپري شده، اما امروز که در سرماي دنيازدگي همه چيز يخ زده است، حتي اندک حرارتي از گرماي خاطرات آنها را حس نمي کنند. چرا که دنياي شهدا، دنياي يخ زده نيست.
بسياري دوست دارند بدانند که چطوري مي شود با شهدا دوست شد. اين پرسش خوبي است اما براي پيدا کردن پاسخ فکر مي کنم بايد پاي صحبت چند نفر بنشينيم و با همديگر چند نمونه را بشنويم.
 
[تصویر:  13901115000345_PhotoA.jpg]
شهيد مصطفي کاظم زاده
- يک بسيجي:
«باور کردنش سخت است اما يکي از بچه ها پس از 12 سال هر وقت دلش مي گيرد به گلزار مي رود. بعد براي ديدن بچه ها جلوي عکس هايشان مي ايستد و با آنها حال و احوال مي کند. او آن قدر جالب با آنها صحبت مي کند که اگر نداني فکر مي کني دارد با يک آدم زنده خوش و بش مي کند. در ميان حرفهايش سراغ بچه هاي ديگر را مي گيرد. گله مي کند. جک مي گويد و حتي شکايت مي کند. مثلا يکي از بچه هاي مفقودالاثر، چندين ماه بود که به خوابش نيامده بود و شکايت او را به فرمانده گردان شهيدش مي کرد و رسما با عصبانيت و به همراه چند بدوبيراه خودماني مي گفت: «من هر روز پس از نماز صبح دعايش مي کنم، اما او به خوابم نمي آيد.» يا اين که گزارش هفتگي بچه ها را براي آنها ارائه مي داد. بچه هايي که گرفتاري برايشان ايجاد شده يا به دنيا آلوده شده اند و... اين کار او ادامه داشت تا اين که دو ماه با شهدا قهر کرد و مي گفت:«خيلي بي معرفتند. ديگه تا کي... آخه قول دادند.»
و اينها را وقتي که تنهايي خودش را در گلزار با شهدا تقسيم مي کرد، به آنها مي گفت. شايد کسي باور نکند، اما من مطمئنم که او با شهداء رفيق است و بالاتر از آن اين که شهدا هم با او رفيق اند.»
- يکي از بچه هاي تفحص:
«شايد باور نکنيد و اصلا مگر قرار است همه چيز را همه کس باور کنند. اين حرف ها هم که زده مي شود، براي آدم هاي عاقل باور کردنش سخت است و اصلا چه ارزشي دارد که باور بکنند يا نکنند. دنيا ارزاني آنها و اين خاک ها و خاطراتش هم ارزاني ما. بگذريم.
توي دنياي بچه هاي تفحص، اولين شرط، رفاقت با شهداست. به قول خودمان اگر کسي با شهدا رفيق نباشد مجوز کار نمي گيرد. خودشان هم نمي گذارند که غير رفيق اينجا بيايد. بايد با شهدا اول رفيق بود تا بتوان ارتباط پيدا کرد، آن هم رفاقت صميمي.
به خودشان سوگند، بچه هاي اينجا [تفحص] با شهدا حرف مي زنند و اصلا آيه "ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله" را به عين تفسير شده مي بينند. وقتي با شهيدي مي نشيني و حرف مي زني چند ساعت نمي گذرد که در خواب با تو حرف مي زند و دستت را مي گيرد وبه پاي محل شهادتش مي برد. اين با عقل جور در مي آيد!؟
اين جداي از رفاقت هاي ديگر است. شما تا به حال ديده ايد که چند جوان مدتي که دورهم جمع مي شوند. پس از چند روز که مي خواهند از هم جدا شوند، غم و اندوه تمام وجودشان را فرا مي گيرد. هر کسي سعي مي کند در آن لحظه از رفيق هايش يادگاري، دست نوشته يا شماره تلفني بگيرد و با نگاه به يکديگر، چهره دوستان را به خاطر بسپارد. اينجا هم همين گونه است.
شهيدي نيست که پس از چند روز ماندن در معراج با بچه ها رفيق نشود. رفقاي اينجا آن قدر با معرفت اند که تنها با چند قطره اشک و يا يک يا حسين عليه السلام، جواب آدم را مي دهند. رفقاي شهر بايد رفاقت را از اينها ياد بگيرند.»
- يکي از فرماندهان جنگ:
«من هنوز که هنوز است با بچه هاي گردان هايي که فرمانده آنها بوده ام، ارتباط دارم. اين ارتباط، علاوه بر ارتباط با بچه هاي بسيجي در قيد حيات است. خيلي وقت ها که دلم از اوضاع فرهنگي جامعه مي گيرد به سراغ آنها مي روم. آن هم بچه هاي کم سن و سالي که نه سواد آن چناني داشته اند و نه مقام و جايگاه حکومتي و مادي بالا. مثلا جوان سيدي را مي شناختم که تک تيرانداز گردان بود و از خانواده اي محروم. پس از شهادت او هر نياز و حاجتي دارم به سر مزارش مي روم و او را قسم مي دهم به مادر پهلو شکسته اش و خيلي سريع جواب مي گيرم. اين رفاقت، با بچه هاي ديگر نيز به همين منوال است. چرا که اصل رفاقت و صميميت اساسي ترين اصل حاکم در ميان بچه هاي بسيجي دوران جنگ بود، نمي شد غريبه اي وارد جمع بچه هاي شاد و با نشاط بسيجي بشود و پس از يک ساعت با چند تن از آنها رفيق صميمي نشود. اين فقط ناشي از اخلاص بالاي آنها بود.»
بعيد مي دانم کسي باشد که نتواند از ميان اين سه نمونه پاسخ پرسش خودش را پيدا نکرده باشد. فکر مي کنم مشکل امروز ما، در خيلي از چيزهايي که فکر مي کنيم، نيست. مشکل ما اين است که جامعه امروز، فهم خيلي از چيزها برايش سخت شده است و اين تقصير آنها نيست. تقصير ماست که نمي توانيم مثل شهدا زندگي کنيم و نمونه هاي عيني شهدا را به جامعه نشان بدهيم. مشکل ماست که با شهدا قهرکرده ايم و از آنها دور شده ايم، اما آنها هنوز هم با ما رفيق اند، نمي بينيد که پس از سال هاي سال وقتي ديده اند که ما کاري از پيش نمي بريم، خودشان به ديدن ما در شهرها آمده اند!
مراحل دوستي با يک شهيد
 
*گام اول:
انتخاب شهيد
به يه گردان نگاه کن
به صورت شهدا نگاه کن
به عکسشون، به لبخندشون
ببين کدوم رو بيشتر دوس داري
با کدوم يکي بيشتر راحتي؟!
***
*گام دوم:
عهد بستن با دوست شهيدت
يه جايي بنويس؛ البته اگه ننوشتي هم اشکال نداره.
با دوست شهيدم عهد ميبندم پاي رفاقت او تا لحظه ي مرگم خواهم بود و از تذکرات دوستانه ي خود به هيچ وجه روي نميگردانم.
***
*گام سوم:
شناخت شهيد
تا ميتوني از دوست شهيدت اطلاعات جمع آوري کن.
عکس، فيلم، صوت، کتاب و وصيت نامه…
***
*گام چهارم:
هديه ثواب اعمال خود به شهيد
از همين الان هرکار ثوابي که انجام ميدي،
فقط يه جمله بگو:”خدايا! ثواب اين عملم برسه به دوست شهيدم.”
طبق روايات نه تنها ازت چيزي کم نميشه، بلکه با برکت تر هم ميشه!
بچه ها! شهيد، اونقدر مقام بالايي داره که نيازي به ثواب کار ما نداشته باشه!
تو با اين کار خلوص نيت و علاقت رو به شهيد نشون ميدي!
***
*گام پنجم:
درگير کردن خود با شهيد.
سريع همين الان بک گراند گوشيتو عوض کن و عکس دوستتو بزار!!
در طول روز باهاش درد دل کن.باهاش حرف بزن.آرزوهاتو بهش بگو…
***
گام ششم:
عدم گناه در حضور رفيق
روح شهيد تا گام پنجم اگر با درستي قدم بر داريد بسيار از شما راضيه
ولي آيا در حضور دوست معنويت ميتوني گناه کني؟
حجابمون، غيبت، دروغ، نمازامون و …..
***
گام هفتم:
اولين پاسخ شهيد
کمي صبر و استقامت در گام ششم، آنچنان شيريني براي شما خواهد داشت که در گام بعدي گناه کردن براتون سخت ميشه..
خواب دوست شهيدتو ميبيني اگر واقعا درگيرش شده باشي و اون ازت راضي باشه، دعايي که کرده بودي برآورده ميشه، دعوت به قبور شهدا و راهيان نور و …
***
گام هشتم:
حفظ و تقويت رابطه تا شهادت يا مرگ
گام هاي سختي رو کشيدين!درسته؟!
مطمئنا با شيريني اي که چشيده ايد، از اين مسير خارج نخواهيدشد 
دارم دیوونه میشم.هنگ کردم
خدایا
مراقب دستان ما باش
که جز بسوی تو باز نگردد

مراقب قلب ما باش
که فقط خانه محبت تو باشد

کمکمان کن
تا با مردم مهربان باشیم
تامحبت ومهربانی تورا
با تمام وجودمان احساس کنیم

شب خوش 53
(1393 آذر 12، 23:26)drift نوشته است: سلام بچه ها دارم,
این روزایی که دارم واسه کنکور میخونم , 
فکر میکنم سالهای آینده با بغض یاد کنم,خیلی سخته این روزهای شیرین تموم بشه,

این مطلب از ۱۲ آذر ۱۳۹۳ نقل قول میشه،
امروز هم ۸ آذر ۱۳۹۵ :شرمنده پست زیر طولانیه ولی اگر به دوسالی که نبودم تقسیم شه چیزی نیست.
امروز همون سالهای آینده است،بعد از دوسال دارم نوشته خودمو نقل قول میکنم،میبینین چقدر زمان زود میگذره،
واقعاً روزهای شیرینی بود و الان با بغض که نه ولی با ناراحتی یاد میکنم،
تو این دوسال اتفاق هایی که افتاد :خیلی خلاصه و کوتاه میگم،
دانشگاه تصمیم گرفتم نرم،بعدش بکوب چسبیدم به کار در رشته فنی خودم،چون صفر بودم تن به هرکاری دادم،حتی زمین جارو زدم،تا بالاخره خیلی زود خودمو پیدا کردم و مستقل کار میگرفتم و همه چیز نسبتا داشت خوب پیش میرفت  تا یکی از روزها از ارتفاع افتادم و دستم آسیب دید بطوریکه دیگه صلاح نبود خودم کار کنم،بعنوان یک مهندس در یک رشته مهندسی دیگر رفتم سر کارگاههای ساختمانی و مثلاً سرپرست بودم ولی در اصل واسه مبلغی ناچیز بایست هرچی میگفتن مثل پادویی انجام میدادم،دائم بالا، پایین، اینور شهر ،اونور شهر، بیا،برو ،بگیر،ببند،مترکن،...... تا اینکه اون کار تمام شد،بعلت محدودیت ایجاد شده برام هرچقدر فکر کردم دیدم باید کار غیر یدی بکنم،تا اینکه شروع کردم چنتا نرم افزار یادگرفتن تا با اونها کسب و کار کنم(از اردیبهشت ۹۵ یعنی امسال)و تصمیم گرفتم هرچه درمیارم درصدی به امور خیریه اختصاص بدم(یک دهم اش)اینو گفتم که شاید کسی دیگه از بچه ها هم یکهو به ذهنش برسه و بخواد اونم انجام بده وگرنه اصلا این چیزها بنظرمن نباید گفته بشه ولی از جهت آموزشی گفتم،دفعه قبل  که اولین دفعه بود سهم مقرر رو رفتم دادم بهزیستی که بچه های بی سرپرست بودن،وقتی رفتم واقعا دلم ریش شد دیدمشون،اول دوست داشتم خودم برم کلاه و دستکش و دفتر وخودکار بخرم به خاطر زحمتی که پدرمادرم کشیدن منو مدرسه فرستادن و هزینه کردن  ولی حالا که من بزرگ شدم نتونستم ازدواج کنم تشگیل زندگی بدم در عوض به اینصورت تونسته باشم درصد ناچیزی از لطف پدرمادر داشتن رو شاید در حق اون بچه ها هدیه کنم،ولی چون دیروقت بود هزینه رو بصورت کمک نقدی دادم.

خلاصه الآن کار ثابتی ندارم،یک کار بهم پیشنهاد شده اگر جدی بشه انشالله برم سراغش بتونم بعد از مدتی تشکیل زندگی بدم واقعا دیگه اینطوری نمیخوام مجرد باشم(۶۷) از لحاظ جنسی خیلی تحت فشار نیستم ،از لحاظ روحی ناراحتم با این اوضاع موجود،از نظرجنسی هم وسوسه به سراغم میاد ولی الان بالای ۶۰ روز ترک دارم تو این مدت به این نتیجه رسیدم هرچه از زمان ترک بگذره اگر وسوسه سراغ آدم بیاد اگر زیاد جدی نگیریم و تحمل کنم زود فکرش میپره ولی اگر مدت ترک کوتاه باشه مثلا زیر ۲۰ روز،چون لذت اون کار هنوز از ذهن پاک نشده وسوسه که بیاد واقعا تمرکز آدم رو بهم میریزه و مثل خماری ول کن نیست تا وادارت نکنه اون کارو کنی،الانم ترجیح میدم جدی نگیرمش که تو دامش دیگه  نیفتم،
دیگه پرحرفی نمیکنم از این به بعد انشالله عمری باقی بود اینجا هستم کنار دوستان باحال به مرور زمان همه با هم درارتباط هستیم.

برام دعا کنین خواهش میکنم.
کمی از خودم خسته شدم 1
از رفتارم
تقریبا مطمئنم تو راه درست نیستم 1
اینقد دور خودم چرخیدم که دیگه یادم رفته، مقصد کدوم طرفیه
انگار وظیفه من فقط رفتنه.. رفتن های الکی... رفتن هایی که آخر روز ازش راضی نیستم
ولی فردا هم دوباره ، گم توی این هزارتو و بازهم رفتن های بی هدف
خسته ام
با خودم میگم حداقل کانون رو بذارم کنار... اینجا که دردی از من دوا نمیکنه
ولی از ترس اینکه دوباره برگردم، مردد میشم برای رفتن
شاید دردل کردن آرومم کنه... مثه یه مسکن
اما حیف که مسکن درمان نمیکنه... 1
[تصویر:  1516091_1378333602425510_322294495_n.jpg]

535353
[تصویر:  05_blue.png]
وضـــع مـــا در گـــردش دنـیا چـــه فرقی می کند
زنـــدگی یا مــرگ، بعــد از ما چه فرقـی می کند
مـــاهـــــیـان روی خـــــاک و مــاهــــیـان روی آب
وقت مـــردن، ســـاحل و دریا چـه فرقی می کند
سهـم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جـای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟...

فاضل
 سپاس شده توسط
التماس دعا
 سپاس شده توسط
(1395 آذر 9، 21:34)smwarrior نوشته است:
Hanghead Hanghead
من چیستم؟

لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب

که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان

در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ

عالی عالی ، آفرین  Confetti
 سپاس شده توسط
1. احتمالن توی اخبار و رسانه ها دیدید،
هر وقت جایی توی دنیا نا امنی می شه، کشورها سریع اطلاعیه می دهند،
و از شهروندهاشون می خواهند که به اون مناطق نا امن سفر نکنند یا آنجا ها رو ترک کنند.

2. عراق سال ها ست نا امن شده، تقریبن از همون وقت که صدام رو کله پا کردند.
چه قدر جالب ه که دولت ایران نه تنها از مردم نمی خواهد که به عراق سفر نکنند،
بلکه از طریق صدا و سیما مردم رو تشویق می کنه که برای اربعین به عراق سفر کنند،
چه کفشی بپوشند، چه چور کوله ببندند، برا رفع یبوست سفر با خودشون برگ سنا ببرند و غیره.
توی همون روزها هم، هر از گاهی مسولین رده بالا رو نشون می ده که دارند پیاده طی طریق می کنند از نجف به کربلا.
خب این جوری مردم دیگه مطمین می شوند که عراق امن ه امن ه (امن ه امن ه، منو یاد فیلم "دونده ماراتن" با بازی داستین هافمن انداخت!)

3. امسال در مراسم اربعین در عراق، دو تا انفجار رخ داد و کلی فوت شدند.
از دست رفتن یک "جان"، می تونه برای جامعه پیامدهای زیادی داشته باشه:
اون شخصی که فوت می شه، کشور کلی براش هزینه کرده بوده تا به اون سن و سال برسه؛
چه بسا اون، آدمِ خاص و مهم ی بوده و می تونسته بیش از یک آدم معمولی به کشورش خدمت کنه؛
شاید اون فرزندِ خانواده ای بوده، و بعد ِ مرگ ش، والدین ش نتونند به زندگی عادی برگردند و ...؛
شاید اون پدر یا مادر یک خانواده بوده و بعد ِ مرگ ش، بچه هاش خوب بزرگ نشوند، خوب تربیت نشوند و نتوانند برا جامعه مفید باشند اگه ضرر نزنند بهش؛
شاید مجروح های این حوادث دچار معلولیتی دایمی شوند و یک خانواده رو تا سال ها در شرایط خاص قرار بدهند و ....
خیلی می شه نوشت. خیلی ساده هست.
"جان" مردم، خیلی مهم نیست.
شنیدید دیگه، همین اخیر، در پی ِ کشته شدن چهل و چند نفر در حادثه تصادف و آتش سوزی قطار،
وزیر راه گفته: جای نگرانی نیست، همه ی مسافران قطار بیمه بوده اند!
یعنی "جان" مردم فقط به اندازه ی دیه شون می ارزه.

4. امشب ی تلویزیون داشت با شهردار مشهد صحبت می کرد:
از ایجاد موکب ها در نقاط مختلف مشهد خبر می داد،
به همون کیفیت موکب های اربعین عراق،
تا به زایرها خدمات بدهند: خوراک، نوشیدنی، استراحت و ماساژ، خدمات درمانی و ...

5. زود باشد که مسولین شیراز هم، که چندین سالی است شیراز را سومین حرم اهل بیت می خوانند،
روزی را برگزینند و موکب راه بیاندازند و نذری و ماساژ بدهند به مردمان.
53 53 53
[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
سلام به همگی..عزاداریاتون قبول باشه ان شاءالله. 303
آقا نمیدانم این زواری ک رفتند کربلا برادر خودشون با علم به اینکه اونجا ناامنه رفتن کسی بهشون اطمینانی از جهت امن بودن نداده بود میدونید چیه عشق ب امام حسین ک این چیزها سرش نمیشه بقول یکی از دوستان 
به کربلا نروید چون خطر دارد؛ این حرف شبیه این است که به کسی که داره به جبهه میره بگن جبهه خطر داره!
خیلیا لحظه شماری میکنن برای فرارسیدن این ایام ک برن و در جمع زوار آقا باشن ایرانی و خارجی هم نمیشناسه و کسی ک میره میدونه ممکنه برنگرده
میدونید امام حسین تنها امامی هستند که زیارت شون حتی با وجود خطر جانی هم از طرف ائمه تاکید شده 
مردمی ک پیاده میرن سمت حرم اقا، ن تاکید و ن ممانعت مسئولین براشون فرقی نمیکنه چون اینکار دلیه 
بحث جوگیری وتحت تاثیر قرارگرفتن بخاطر دیدن تصویر دونفر ادم مهم تو پیاده روی نبوده ک ب چنین تصمیمی رسیده باشند
دوتاچیز مهمه ک شیعه رو سرپا نگه داشته یکی بال سرخ شهادت و قیام عاشورا و دیگری بال سبز انتظار 
زیارت اربعین بخشی از جنگ با داعش و آمریکا در منطقه اس. نه حتی یک مانور یا رزمایش؛ دقیقا عملیاتی از همان جنگ بزرگ!
عملیات اربعین عقبه ی فتح موصل و حلبه.. 
اگر بنا باشه شیعه به خاطر عافیت طلبی زیارت اربعین را رها کنه، رزمندگان صف اول با چه آرمانی باید بجنگند؟
شیعه با عملیات اربعین به دنبال زمینه سازی برای ظهور منجی آحرالزمان عج هست و شلوغی و ازدحام بخشی از همین ماجراست.
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
 سپاس شده توسط
دلم پر زدن و نشستن رو گنبد اقا رو میخواد
دلم دیدن غباروبی صحن توسط خادما رو میخواد
دلم خطبه خوانی خادما
دلم ضریح امام رضا
دلم ابهت ایشون تو اون فضا
دلم گریه های منتظر 
گریه هایی که فقط اقا ببینن فقط اقا هق هقاشو بشنون
فقط اقا باشن و من
فقط اقا باشنو من
سلام خاله شادن
خوب باشید. 53

ببینید من همون جور هم که نوشتم طرف صحبت م حکومت بود نه مردم،
توی نوشته ی قبلی، کجا گفتم مردم بروند یا نروند؟ Hanghead
مردم سال ها بود که پیاده می رفتند و زیارت می کردند و ...
دو سه سال ه، که این مغناطیس و جذبه ی امام همام، از طرف صدا و سیما داره تقویت می شه،
و این قطعن قابل انکار نیست.

رفتن زیارت اربعین ی با رفتن به جبهه قابل قیاس نیست خواهر، نیاز به توضیح بیشتر هم نیست.

اول صحبت تون نوشتید که رفتن مردم به زیارت اربعین ی، یک کار "دلی" هست و مردم کاری به رسانه و دولت اینا ندارند.
در ادامه نوشتید که:
"زیارت اربعین بخشی از جنگ با داعش و آمریکا در منطقه اس. نه حتی یک مانور یا رزمایش؛ دقیقا عملیاتی از همان جنگ بزرگ"

یک سوال،
یک عملیات جنگی فرمانده نمی خواهد، اداره کردن نمی خواهد؟؟ مگه می شه توی یک عملیات هر کی بپره وسط، برا خودش بجنگه؟؟
صحبت تون به صورت ضمنی تایید می کنه، که این گردهمایی اربعین،
در این سال های اخیر شکل عملیاتی/حکومتی گرفته؛ دیگه لزومن مثل سال های قبل یک زیارت اصیل سراسر "دلی" نیست.
حکومت و صدا و سیما خب علنی واقعیت رو بگند و هِی نگند "زیارت"؛ ریا چیز خوبی نیست برای یک دولت اسلامی.

و این که اصلن چرا زیارت "فیزیکی"؟
مگه نمی شه آدم از توی خونه ش ارتباط معنوی برقرار کنه؟
اصلن هدف نهایی یک زیارت و ابراز ارادت چیه؟ غیر از این هست که "انسان" بشیم، آن چنان که باید و شاید؟
دروغ نگیم، وظایف شغلی مون رو درست انجام بدیم،
درست مصرف کنیم، اسراف نکنیم،
به قوانین احترام بگذاریم،
به هم نوع خودمون احترام بگذاریم،
کمک دهنده باشیم و ...

اگر قرار بود این زیارت های "فیزیکی"، مردم کشور ما رو "انسان" کنه،
الان ه کشور ما جزء فاسدترین کشورها از لحاظ اداری-حاکمیتی نبود!
یادمون باشه که این مردم هستند،
آره، خود مردم،
که کشورشون رو اداره می کنند.
53 53 53
[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
خاله شادن  جونم وقتی دولت داره مدام از تلویزیون راجع به پیاده روی اربعین تبلیغ و نماهنگ و...پخش میکنه یعنی میخواد که مردم رو از این طریق تحت تاثیر قرار بده که این سفر رو برن
که حتی روزای آخر گفتن دیگه تبلیغ نکنیم چون خیلی شلوغ شده مرزها
و صد البته مدام هم میگفتن که ایران همه چی تحت کنترلشه
و خب به نظر من این حرفهای قیام و تو دهنی به داعش و ... در مورد مدافعین حرم صدق میکنه که با جون و دل میرن و میدونن ممکنه شهید یا جانباز و اسیر شن
ولی میرن که دفاع کنن از دینشون
ولی خب خیلی ها میخوان که راه امن باشه که فقط بتونن به زیارت امام حسین برن
واقعا دوست ندارن شهید بشن یا مورد ناامنی قرار بگیرن
و به خاطر جمعی حرفهای دولت و حکومت دارن میرن
[img=0x0]http://s6.picofile.com/file/8255085326/%D9%84%D9%88%DA%AF%D9%88_%D8%B1%D9%86%DA%AF%DB%8C.gif[/img]
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان