1395 بهمن 10، 8:18
سپاس شده توسط
1395 بهمن 10، 9:27
هیچکس رو ندارم که براش کاری کنم ... هرچند بعضی وقتا میبینمش ولی باید بشم مثل درخشنده ی قبل....
شاید قبلا بهتر بودم....
نشد.... راه دیگه ایی نداشتم.....
خدایا ادمارو اینطوری از هم جدا نکن....
سپاس شده توسط
سپاس شده توسط
1395 بهمن 10، 12:31
هرقدر رسیدن قشنگه جدایی تلخه
میگذره...
پ.ن:
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
سپاس شده توسط
1395 بهمن 10، 12:34
(1395 بهمن 10، 9:27)درخشنده نوشته است: دیگه تکلیفم الان مشخصه...تنهای تنهام....
هیچکس رو ندارم که براش کاری کنم ... هرچند بعضی وقتا میبینمش ولی باید بشم مثل درخشنده ی قبل....
شاید قبلا بهتر بودم....
نشد.... راه دیگه ایی نداشتم.....
خدایا ادمارو اینطوری از هم جدا نکن....
اوایلش سخته تنهایی . یکی از بدترین حس هاست . اگه میخوای با تنهایی بری جلو .ذهنتو مشغول نگه دار . تا بخاطر اوردن کم کم دور بشه از ذهنت . شدنش میشه ولی زمان بره . از پسش برمیای. فقط سخت نگیر .من نمیدانم موضوعت چی هستش یا چ حسی داری واقعا ولی چاره این حرفت اینه داش
سپاس شده توسط
1395 بهمن 10، 17:19
حتی خبرش هم اینجا نوشتم...قرار بود کلی شاد بشیم....
چی فکر میکردم چی شد...
1395 بهمن 10، 17:24
سپاس شده توسط
سپاس شده توسط
1395 بهمن 10، 23:55
سپاس شده توسط
1395 بهمن 11، 21:58
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
سپاس شده توسط
سپاس شده توسط
1395 بهمن 11، 22:16
(1395 بهمن 11، 22:07)عطر رهایی نوشته است:(1395 بهمن 11، 22:02)Queen نوشته است: احساس افسردگی میکنم
دقیقا منم....
واقعا چرا ما اینجوری شدیم؟ انگار همه چیز یه جوری شده. هیچ لذتی از زندگی نمیبرم. هیچ چیزی کیف نمیده. امید هست ولی کم است.
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
سپاس شده توسط
1395 بهمن 13، 0:01
چقدر فرق کردم...
دیگه هیچیم شبیه قبل نیست....یادمه چقدر انرژی داشتم میومدم اینجا میترکوندم...
ولی الان شدم نقطه ی مقابل قبلنام!
اون روزا خیلی خوب بود....
مثل الان نبود که هرچی جون بکنی یکی بیاد خرابش کنه...سر کارت بزارن...
خیلی مثبت در مورد ازدواج فکر میکردم...
میگفتن اگه پول و خونه و ماشین داشته باشی میتونی یه کاری کنی....من خودمو نابود کردم تا همه چی داشته باشم ولی دیدم همه چیزمو از دست دادم!
دوس دارم برگردم به اون روزا...
روزایی که دیدم خراب نشده بود نسبت به همه چیز....
شاید تو کانون باشم سریعتر برگردم به عقب...
منو ببخشین اینطوری تنهاتون گذاشتم ...خیلی بدم....میدونم....
1395 بهمن 13، 2:21
(1395 بهمن 13، 0:01)درخشنده نوشته است: خیلی دلم تنگ شده برا آرش قدیما...داداش گلم الان ناراحتیت زیاده عجول میشی تو تصمیمات .
چقدر فرق کردم...
دیگه هیچیم شبیه قبل نیست....یادمه چقدر انرژی داشتم میومدم اینجا میترکوندم...
ولی الان شدم نقطه ی مقابل قبلنام!
اون روزا خیلی خوب بود....
مثل الان نبود که هرچی جون بکنی یکی بیاد خرابش کنه...سر کارت بزارن...
خیلی مثبت در مورد ازدواج فکر میکردم...
میگفتن اگه پول و خونه و ماشین داشته باشی میتونی یه کاری کنی....من خودمو نابود کردم تا همه چی داشته باشم ولی دیدم همه چیزمو از دست دادم!
دوس دارم برگردم به اون روزا...
روزایی که دیدم خراب نشده بود نسبت به همه چیز....
شاید تو کانون باشم سریعتر برگردم به عقب...
منو ببخشین اینطوری تنهاتون گذاشتم ...خیلی بدم....میدونم....
چیزی ک الان مغزت حوابگو نیستش . هر چقدرم رو خودت فشار بیاری مغزت اینطوری جواب میده تا وقتی که چیزهایی که یاداوری میکنه برات این خاطراتو زنده میکنه دوری کن
اگه تموم شدش . تموم شدش. موضوع و اتفاقاتو دودو تا چهارتا نکن چیزی دستگیرت نمیشه.خودتو زجرکش میکنی بدتر
هی فکر کنی بهش بدتر میشی. غرقش میشی. تک و توک فکر و خیالات برت میداره برداشت های اشتباه میکنی از اتفاقات
تموم شده رو بزار تموم شده بمونه. اگه میخوای بهتر بشی بمانی بهتره . اشتباه نکن. خیلی ها رفتن بدتر برگشتن. تجربه رو تجربه نکن داش
سپاس شده توسط