1396 ارديبهشت 18، 21:51
اما شد..من تبدیل شدم به یک ربات عاری از درک و احساس
(1396 ارديبهشت 19، 1:28)دکتر آرش! نوشته است: از یه چیز این کانون خوشم نمیاد!...و به خاطر همین یک مورده که پروفایلمو چک میکنم و سر میزنم بهش!
نمیدونم چرا بعد یه مدت که آدم نیست ، کلا هر چی اعتبار و پیام داشته حذف میشه!...
به خاطر اعتبارا نمیگم!...به خاطر متن اعتبارا میگم!....
خیلی قشنگه بعد از چند سال برگردی ببینی، حرفات هنوز مونده !.....مثل آلبوم خاطرات میمونه!.
مسئولین رسیدگی کنن لطفا!......(درد و دل سازنده!)....
(1396 ارديبهشت 22، 20:33)meep نوشته است: این حرفا برای شما خانم ها خیلی هم خوبه خیلی هم ارامش دهندست اما یعنی چی تسلیم بشم
مگه قبل این نشدم؟! من دیگه از همه چی زده شدم من به هیچ کدوم از حقام نرسیدم. خدا وکیلی حق من این نبود این خدا ظالمه حق مظلوم نمیده عشقی هرکی رو که عشقش کشید بالا میکشه خوب میکنه.
من دیگه نمیتونم اینطوری ادامه بدم یه عمر تو صورت نامحرم نگا نکن تو حق الناس دقت کن هیچ وقت وارد رابطه های
با دختر مردم نشدم اما دیگه تمام. این خدا یکبارم نگاه نکرد من بخاطرش چیارو رد کردم ا1لا براش مهم نیست مهم براش اون خارجیان مهم براش اون دخترای بی حجابن که با یه خواب یدفه ای چادذی شدنو سفر کربلا نسیبشون شد و
مگه من از این خدا چی خواستم که اینقده سختشه که یکمکی برسونه من نه ازش رن میخوام نه بچه نه پول نه هیچ کوفت دیگه فقط ازش میخوام که این شهوت لعنتی دست از سرم برداره فقط میخوام این اعصاب لعنتی که سر این ماجرا خراب شده درست بشه من هیچی ازش نمیخوام چرا اینقدر سختشه؟! دلم پره هرکاری میکنم نمیتونم ازش بیرون بیام
چون هرکاری رو کردم نتونستم تمومش کنم و اونم دید که نمیتونم و هیچ وقت هیچ کمکی نکرد.
اینقدر که سرکه خردم و هزارتا دم نوشو کوفتو زهر مار دیگه بخدا خجالت میکشم به مادرم بگم پول بده برم خرج این مزخرفات کنم که فقط این لعنتی یک روز راحتم بزاره اما این خدا نمیبینه هزارتا روش رو امتحان کردم و مادرم میپرسه اینایی که میخری برای چیه و من مجبورم جوابای سر بالا بدم یبار شنیدم که مادرم داشت با یکی صحبت میکرد که پسرم خیلی به موهاش میرسه همش از این چیزا میخره برای موهاش باور نمیکنین که اون لحظه دنیا رو سرم خراب شد
چرا این بدبختیارو این خدا نمیبینه دیگه حالم از خودم بهم میخوره من فقط میخوام عادی باشم اما نمیتونم پس این دست خدا کجاست؟!
هیچ کسی مشکل من رو نداره این منم که یک ساله دارم میدوهمو هیچی بدست نمیارم
تا یجا بری بگی اینطورمم یا میگن جوون ابن سیرین فلان بوده و از من بدبخت انتظار دارن
یوسف باشم و از طرفی هم یجور تحقیر امیزی بهت میگن ازدواج کن که حالت از زندگی بهم میخوره
من همه جارو گشتم عمرانم دیگه طرف این خدا نیام جهنم هم حقم نیست اما این خدا زور گوهه
(1396 ارديبهشت 22، 20:33)meep نوشته است: این حرفا برای شما خانم ها خیلی هم خوبه خیلی هم ارامش دهندست اما یعنی چی تسلیم بشم
مگه قبل این نشدم؟! من دیگه از همه چی زده شدم من به هیچ کدوم از حقام نرسیدم. خدا وکیلی حق من این نبود این خدا ظالمه حق مظلوم نمیده عشقی هرکی رو که عشقش کشید بالا میکشه خوب میکنه.
من دیگه نمیتونم اینطوری ادامه بدم یه عمر تو صورت نامحرم نگا نکن تو حق الناس دقت کن هیچ وقت وارد رابطه های
با دختر مردم نشدم اما دیگه تمام. این خدا یکبارم نگاه نکرد من بخاطرش چیارو رد کردم ا1لا براش مهم نیست مهم براش اون خارجیان مهم براش اون دخترای بی حجابن که با یه خواب یدفه ای چادذی شدنو سفر کربلا نسیبشون شد و
مگه من از این خدا چی خواستم که اینقده سختشه که یکمکی برسونه من نه ازش رن میخوام نه بچه نه پول نه هیچ کوفت دیگه فقط ازش میخوام که این شهوت لعنتی دست از سرم برداره فقط میخوام این اعصاب لعنتی که سر این ماجرا خراب شده درست بشه من هیچی ازش نمیخوام چرا اینقدر سختشه؟! دلم پره هرکاری میکنم نمیتونم ازش بیرون بیام
چون هرکاری رو کردم نتونستم تمومش کنم و اونم دید که نمیتونم و هیچ وقت هیچ کمکی نکرد.
اینقدر که سرکه خردم و هزارتا دم نوشو کوفتو زهر مار دیگه بخدا خجالت میکشم به مادرم بگم پول بده برم خرج این مزخرفات کنم که فقط این لعنتی یک روز راحتم بزاره اما این خدا نمیبینه هزارتا روش رو امتحان کردم و مادرم میپرسه اینایی که میخری برای چیه و من مجبورم جوابای سر بالا بدم یبار شنیدم که مادرم داشت با یکی صحبت میکرد که پسرم خیلی به موهاش میرسه همش از این چیزا میخره برای موهاش باور نمیکنین که اون لحظه دنیا رو سرم خراب شد
چرا این بدبختیارو این خدا نمیبینه دیگه حالم از خودم بهم میخوره من فقط میخوام عادی باشم اما نمیتونم پس این دست خدا کجاست؟!
هیچ کسی مشکل من رو نداره این منم که یک ساله دارم میدوهمو هیچی بدست نمیارم
تا یجا بری بگی اینطورمم یا میگن جوون ابن سیرین فلان بوده و از من بدبخت انتظار دارن
یوسف باشم و از طرفی هم یجور تحقیر امیزی بهت میگن ازدواج کن که حالت از زندگی بهم میخوره
من همه جارو گشتم عمرانم دیگه طرف این خدا نیام جهنم هم حقم نیست اما این خدا زور گوهه
(1396 ارديبهشت 22، 12:37)meep نوشته است: در مرز یک سکته مغزی قرار دارم از شدت عصبانیت نمیدونم چکار کنمسلاممممم
حالم دیگه داره از همه چی بهم میخوره رسما دین و مهدویت رو میخوام بزارم کنار
فقط باعث عصبی شدن و فشار خون داره میشه لور بدنم لمسه این چه دین و خداییه که من براش مهم نیستم این چه دینو امام زمانیه که هیچ کاری برای ادم نمیکنن!!؟ چقدر گریه چقدر شکستن این خدا چی میخواد دیگه حاضر نیستم حتی یک لحظه دیگه تو این دین بمونم که اصلا اهمیت به ادم نمیده نمیفهمن داذن چی میکشی تا میگی دارم میپکم میگه ابن سیرین.
میگه مقاومت بابا این حرفا کدومه اخه نفهم اگه ادم با موؤظه کارش راه میفتاد که ادم نمیرفت سمت اون درخت.
خدایا اصن حواست هست داری چه بلایی سرم میاری؟! خیلی چیزارو نرفتم سراغش چون میدونستم تو نمیخوای اما دیدم هیچ فایده ای نداشتن همه به خوشی و حال خودشون رسیدن من موندمو این فشارای لعنتی و اعصاب بشدت خورد و الانی که هر لحظه امکان داره سکته کنمو تمام خاستم بدونی که من برات ذره ای اهمیت نداشتم عیبی نداره از امروز به بعد تو هم دیگه برای من ارزشی نداری تمام