1397 آذر 30، 22:56
این روزا که درد امونمو میبره و نمیخوام بروی خودم بیارم و از طرفی دلم میخواد مقل یه حیون زخمی ناله کنم میام اینجا
چرا اینقدر بی معرفت شدم
نمیدونم من زودرنج شدم یا دیگران میخوان با حرفاشون اذیتم کنن
از صبح تا شب مدام به خودم میگم این حرفش سهوا بوده من الکی به دل میگیرم
تا کی به خودم اینو بگم
به همکارم اطلاع داده بودم عملمو که به مدیرم بگه
دیروز مدیرم زنگ زده دلخور که من ازت حمایت کردم این رسمشه که بذاری بری و بی مسولیت باشی و ...
وقتی گفتم که من اطلاع داده بودم و بیمارستان بودم ....
تا نیم ساعت داشت عذر خواهی میکرد ... هب نمیدونسته هممکارم نگفته اما چرا همیشه ندونسته زود قضاوت میکنیم ...حتی خودم
امشب فال گرفتن حافظم از دل من خبر داره که همه اش دلداری بود
اما تا کی
مگه کاسه صبر من چقدر جا داره
دلم میخواد به هدفهام برسم مث هر ادم دیگه ایی
دلم میخواد زندگی کنم شاد باشم
خودم باشم نه اونچه که تظاهر میکنم
اما از اینده فقط یه چیز جلو چشمام میاد
یه ادم مریض و بیکس تو بیمارستان که داره نفسای اخرشو میکشه و کسیو حتی ندارهکه عیادتش بیاد
دراز کشیده رو تخت و داره به سختی کتاب میخونه و از پنجره ی نرده کشیده اتاق درختهای بلند که روشون کلاغ لونه کرده و دارن کدام قار قار میکنن دیده میشه
دیشب خواب دیدم خواب بدی بود
گریه میکردم و نمیخواستم پاکیمو ازم بگیرن
یه بچه کوچیک بغلم بود بهش میگفتم پاکی حضانتشو میخواستن ازم بگیرن
میگفتن تو مردنی هستی
التماس میکردم برش گردونن بهم
نتئنستم درست بخوابم امروزم به زور چند تا اهنگ ارام و بیکلام تونستم دوسه ساعت بخوابم و با حال بد از خواب بیدار شدم
حال دلم بهتر بود اما حسمم داغون
درد چیز غریبیه دلت میخواد هم باشه و تحملش کنی بلکه برای اشتباهاتت اینجوری تنبیه شی و هم اینکه تجملش نداری
پس روز قیامت .و جهنم یا برزخ قراره چکار کنیم
شاید داره اون روخیات خودازاریم برمیگرده
در اینصورت راه سختی رو دارم چون نمیخوام بعد اون روحیه دیدن فیلم های خودازاری و پورن و ... که در اخر منحرف میشم دوباره برگر د ه
همه چی ازتنهایی شروع میشه از حس بیکس بودن کردن
و بعد وسوسه و شهوت کار خودشو میکنه
الوده اش میشی معتادش میشی از درون نابود میشی افسرده میشی
گوشه نشین میشی و ....
از خنده متنفرم ولی دلم یه دنیا انرژی و روحیه میخواد
متنفرم از خودم که دارم ناله م یکنم و زجه میزنم
و بدتر از اون که اینجا ...
کسی رو جز شماها ندارم و جایی رو جز کانون ندارم که خودم باشم
میدونم مث همیشه فردایی میاد و بهتر میشم
نمیدونم چرا تحمل درد تو شبها سخت تر هست تا روزا
شایدم تلقینیه