1398 مرداد 18، 14:12
دردو دل ک نباید همش ناراحتی باشه: )
(1398 مرداد 19، 15:09)atrisa نوشته است: خیلی خیلی دوره....امکان ناپذیره....ولی کاش بشه....خدایا خدایا کاش ی بارم کمکم کنی ک بشه...نیاز ب معجزه دارم...این انصاف نیست..حق نیست...اما میخوام ک بشه..شاید سخت باشه ولی من میخوامش...فاصله رو حتی نمیتونم تخمین بزنم....نمیشه....چقدر خوش خیالانه نوشتم و از خدا خواستم
(1398 مرداد 19، 23:37)atrisa نوشته است: چقدر دلم میخواد یکی باشه باهاش حرف بزنم...بدون نگرانی باهاش حرف بزنم...بی پرده و خیلی رک از همه چ بگم و اون حمایتم کنه و ازم تعریف کنه...چقدر نیاز ب ابراز محبت یکی ک من و خیلی میشناسه دارم...چقدر نیاز ب حمایت دارم...چقدر ب حرف های دلگرم کننده نیاز دارم...خدا میدونه ک چقدر زیادن...این روزها دلسرد شدم از همه چ...ی طرف قلبم میگه ب جهنم خودت و بردار و فقط دور شو ی طرف قلبم میگه ن بمون...سخته ولی عقلانیه ک باز بمونی چون اگه بری زجرش بیشتره...ولی اخه اذیت میکنن...چقدر دل نازک شدم:(
نمیدونم حسود شدم یا اینطور احساس میکنم...حس بدی دارم...رها نمیشم از این حس بد..
هیچکس درکم نمیکنه:(
ی حس غیر مفید بودن من و گرفته ک بیا و ببین...حس میکنم چقدر بی فایدم...۲۰سال دارم و هیچی بلد نیستم....من اگرتنها باشمم نمیتونم زندگیم و بچرخونم ی حس اینجوری دارم:(
(1398 مرداد 23، 0:01)atrisa نوشته است:(1398 مرداد 19، 15:09)atrisa نوشته است: خیلی خیلی دوره....امکان ناپذیره....ولی کاش بشه....خدایا خدایا کاش ی بارم کمکم کنی ک بشه...نیاز ب معجزه دارم...این انصاف نیست..حق نیست...اما میخوام ک بشه..شاید سخت باشه ولی من میخوامش...فاصله رو حتی نمیتونم تخمین بزنم....نمیشه....چقدر خوش خیالانه نوشتم و از خدا خواستم
(1398 مرداد 19، 23:37)atrisa نوشته است: چقدر دلم میخواد یکی باشه باهاش حرف بزنم...بدون نگرانی باهاش حرف بزنم...بی پرده و خیلی رک از همه چ بگم و اون حمایتم کنه و ازم تعریف کنه...چقدر نیاز ب ابراز محبت یکی ک من و خیلی میشناسه دارم...چقدر نیاز ب حمایت دارم...چقدر ب حرف های دلگرم کننده نیاز دارم...خدا میدونه ک چقدر زیادن...این روزها دلسرد شدم از همه چ...ی طرف قلبم میگه ب جهنم خودت و بردار و فقط دور شو ی طرف قلبم میگه ن بمون...سخته ولی عقلانیه ک باز بمونی چون اگه بری زجرش بیشتره...ولی اخه اذیت میکنن...چقدر دل نازک شدم:(
نمیدونم حسود شدم یا اینطور احساس میکنم...حس بدی دارم...رها نمیشم از این حس بد..
هیچکس درکم نمیکنه:(
ی حس غیر مفید بودن من و گرفته ک بیا و ببین...حس میکنم چقدر بی فایدم...۲۰سال دارم و هیچی بلد نیستم....من اگرتنها باشمم نمیتونم زندگیم و بچرخونم ی حس اینجوری دارم:(
این موردم نشد....چقدر هیچکس فکرش با من نیست
.........______________________..........
هیچ چیزی سر جای خودش نیست باز....
چقدر ناراحتم از اینکه ی چیزی خیلی کوچولو هم نیست ک دلخوش باشیم!!!مشکل پشت مشکل...ناراحتی پشت ناراحتی....
ی چند ساعت خواب بعد باز واقعیت زندگی من،زندگی خانوادم،زندگی فامیل،زندگی همسایه،زندگی مردم،زندگی کشور،زندگی دنیا.....
چقدر همه چ تلخه