امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

حالم خیلی بده نشستم کلی درد و دل نوشتم دستم خورد اومد بیرون همش پرید.. نمیدونم حکمتش چی بود
اللهم عجل لولیک الفرج  302

بر آن عهد که بستم هستم 27 /04 / 1401
عید غدیر خم ‌18 /12 /1443
بچه ها دعا کنید برام خیلی من حالم بده نمیتونم بگم من آدمه خوبی نیستم از خودم بدم اومده دلم میخواد نباشم گریه کنم خیلی بدم خیلی  809197ps94ijjhwg
اللهم عجل لولیک الفرج  302

بر آن عهد که بستم هستم 27 /04 / 1401
عید غدیر خم ‌18 /12 /1443
بچه ها من حالم خوب نیس شاید برم و نیام ولی برنامه ها رو انجام میدم خیلی وضع خرابه خیلی امروز با این که خراب کردم تعداد پشت سر هم، هم خراب کردم ولی ورزش کردم بعدش شرح مراتب طهارت گوش دادم نماز اول وقت نخوندم ولی نذاشتم قضا بشه درس خوندم یکم، اما درونم خیلی بغض داره خیلیییی ،درون خیلی شرمندس دارم میترکم دارم میمیرم طاقت ندارم تسلیم خدا شدم خار و ذلیل شدم من هیچی نیستم خدایا خودت تمومش کن بسته دیگه من بریدم امروز بریدم
اللهم عجل لولیک الفرج  302

بر آن عهد که بستم هستم 27 /04 / 1401
عید غدیر خم ‌18 /12 /1443
نمیدونم  ته این زندگی  چیه از الانش  که متنفرم  از همه  بدم میاد همهههههه !!!! بسته  دیگ شدم یه ربات به تمام  معنا  هیچ  حسی تو من نیست  چفد حال دیگرانو رعایت کنم  منم ادمم  خب  

دیگ دلم  نمیخواد زنده باشم دعا میکنم امشب تو خواب سکته  ناقصی چیزی بزنم  برم  خلاص اینجوری قشنگ تره !
سروی شدم به دولت ازادگی که سر/ با کس  فرو نیاورد این طبع سرکشم 
آقا چه خبره؟
چرا همه ناامیدین؟
منم دو روز پیش شکستم خیلی وقت هم هست که وضعیت همینه
خانم بنت الهدا آرزوی مرگ نکنید
هر چقدر شرایط سخت
زندگی میگذره
این قدر نا امید نباشین
خدا بزرگه کمکتون میکنه
حـــدود 100 تا رخ دارم
ولی نمی دونم کدومِـــشَم!

اول صبح شکست بدی خوردم 


روز هام و نشماردم این بار 


ولی فکر کنم بالا ده دوازده روز بودم 


خیلی بد شکست خوردم 

ساعت چهار صبح 


از صبح تا الان شونه درد داشتم 


انگار نمیتونم باری که رو‌ شونه هامه رو تحمل کنم
(1400 دي 12، 23:24)ArA نوشته است: آقا چه خبره؟
چرا همه ناامیدین؟
منم دو روز پیش شکستم خیلی وقت هم هست که وضعیت همینه
خانم بنت الهدا آرزوی مرگ نکنید
هر چقدر شرایط سخت
زندگی میگذره
این قدر نا امید نباشین
خدا بزرگه کمکتون میکنه

یه عمر تو گوشمون  خوندن پسرا بدن  تجاوز میکنن فلانن  اصلا بعشون نزدیک  نشو و..... الان یهو میان  میگن  کم کم باید یه پسرو انتخاب کنی   ازدواج کنی باهاش  زندگی  کنی  1744337bve7cd1t81  الان وات دفاز؟   بعدشم  که عصبی میگن  چرا عصبی  اصلا اداب  معاشرت بلد نیستی  
بد نگاه  میکنی  خوده همونایی  که این چرتوپرتارو کردن تو گوشمون اومدن  میگن  یکم دیدتو  قشنگ تر کن  اروم باش  جبهه  نگیر چرا عصبی  برخورد میکنی   چرا اینقد  وحشی  22    من نمیفهمم  دقیقن یعنی چی !!!!!  بعدشم که  با همجنست  صمیمی  میشی  بهت میگن خطرناکه    چرا اخه   
من دیگ  رد دادم  واقعا  دلم میخواد بمیرم   
اون موقع  که بچه بودم سنم کم بود  هیچکس  اصلا  نگامم نمیکرداین مامانم نذاشت بچگی  کنم  نذاشت هیچ جا برم الانم  که حالت  عصبی پیدا کردم  از زمین و زمان  بیزارم  و میرم بیرون کلی مزاحمت اومده میگ  چرا نمیای  بریم  بیرون  چرا نمیای بیرون ؟؟؟  انگار برعکسه  انگار نمیفهمه    بعدشم  اومده  به  من میگ  عشق زیباست  Khansariha (45)  انگار خودش  نبود چنسال پیش میگفت هیچ عشقی  وجود نداره  همه پسرا دنبال سو استفاده ان   میدونی  همه  دنبال منفعت خودشونن  اونموقع که من نیاز داشتم کسی بهم اهمیتم نداد زدن دهنم گفتن بشین سره جات  حالام  که مردم  میان میگن چرا مردی  
جالبه  نه؟!
سروی شدم به دولت ازادگی که سر/ با کس  فرو نیاورد این طبع سرکشم 
 سپاس شده توسط
(1400 دي 13، 9:56)بنت الهدا نوشته است:
(1400 دي 12، 23:24)ArA نوشته است: آقا چه خبره؟
چرا همه ناامیدین؟
منم دو روز پیش شکستم خیلی وقت هم هست که وضعیت همینه
خانم بنت الهدا آرزوی مرگ نکنید
هر چقدر شرایط سخت
زندگی میگذره
این قدر نا امید نباشین
خدا بزرگه کمکتون میکنه

یه عمر تو گوشمون  خوندن پسرا بدن  تجاوز میکنن فلانن  اصلا بعشون نزدیک  نشو و..... الان یهو میان  میگن  کم کم باید یه پسرو انتخاب کنی   ازدواج کنی باهاش  زندگی  کنی  1744337bve7cd1t81  الان وات دفاز؟   بعدشم  که عصبی میگن  چرا عصبی  اصلا اداب  معاشرت بلد نیستی  
بد نگاه  میکنی  خوده همونایی  که این چرتوپرتارو کردن تو گوشمون اومدن  میگن  یکم دیدتو  قشنگ تر کن  اروم باش  جبهه  نگیر چرا عصبی  برخورد میکنی   چرا اینقد  وحشی  22    من نمیفهمم  دقیقن یعنی چی !!!!!  بعدشم که  با همجنست  صمیمی  میشی  بهت میگن خطرناکه    چرا اخه   
من دیگ  رد دادم  واقعا  دلم میخواد بمیرم   
اون موقع  که بچه بودم سنم کم بود  هیچکس  اصلا  نگامم نمیکرداین مامانم نذاشت بچگی  کنم  نذاشت هیچ جا برم الانم  که حالت  عصبی پیدا کردم  از زمین و زمان  بیزارم  و میرم بیرون کلی مزاحمت اومده میگ  چرا نمیای  بریم  بیرون  چرا نمیای بیرون ؟؟؟  انگار برعکسه  انگار نمیفهمه    بعدشم  اومده  به  من میگ  عشق زیباست  Khansariha (45)  انگار خودش  نبود چنسال پیش میگفت هیچ عشقی  وجود نداره  همه پسرا دنبال سو استفاده ان   میدونی  همه  دنبال منفعت خودشونن  اونموقع که من نیاز داشتم کسی بهم اهمیتم نداد زدن دهنم گفتن بشین سره جات  حالام  که مردم  میان میگن چرا مردی  
جالبه  نه؟!
این خشمی که من میبینم بیشتر دامن گیر خودتون میشه میدونید؟ درسته جامعه متاسفانه همینطوری که میگید بوده مادرتون هم بخشی از این جامعه بوده ولی اینکه بخوایم خودمون را از ادامه زندگی هم محروم کنیم فقط به خودمون بد میکنیم اگه تا اینجا دیگران در حقمون ظلم کردن با این خشم و عصبانیت نه تنها به اون ها ضربه ای نمیزنیم بلکه در واقع روح خودمون را داریم عذاب میدیم به قول یه بزرگی گذشته در گذشته اینکه بخوایم از این جا به بعد برای زندگیمون چه تصمیمی بگیریم مسئولش خودمونیم هر کاری میدونید درسته همون کار را برای بقیه زندگیتون بکنید دیگه برای گذشته نمیشه کاری کرد نذارید فکر گذشته اینده تون را هم ازتون بگیره اونوقت باید در اینده فکر اینکه چرا زمانی که خودم ازدست دادم را هم بکنید
 سپاس شده توسط
نقل قول: یه عمر تو گوشمون  خوندن پسرا بدن  تجاوز میکنن فلانن  اصلا بعشون نزدیک  نشو و..... الان یهو میان  میگن  کم کم باید یه پسرو انتخاب کنی   ازدواج کنی باهاش  زندگی  کنی  [تصویر:  1744337bve7cd1t81.gif]  الان وات دفاز؟   بعدشم  که عصبی میگن  چرا عصبی  اصلا اداب  معاشرت بلد نیستی 
 
به حرف مردم  یا اطرافیان  توجه نکن و از کنار حرفشون بگذر
پسر خوب هست ، بدم هست   دنیا متفاوته
حق انتخاب هم با خودته  نمیخواد ناراحت باشی
 سپاس شده توسط
چی بگم شاید بعضیا  یه ضربه هایی  خوردن فقط میخواستن ما اون ضربه هارو نخوریم  ولی بلد نبودن چطور  اینکارو انجام بدن بلد نبودن محافظت کنن  و شروع کردن به ترسوندن  و  گفتن خزولات  و چرتو پرت  از نظر من تا یه دختر خودش نخواد کسی نمیتونه بهش نزدیک بشه  و همه چسز دست اون دختره  ولی خب بعضیا متاسفانه اعتماد به نفس ندارن و ضربه خوردن یا تو سن  خیلی کم این اتفاق براشون افتاده   و  یه خاطره بد شده براشون ولی  این حد از دروغ  و چرتو پرت  خیلی  بیشتر از  تجاوز به نظرم به روح یه دختر میتونه اسیب بزنه  اصلا  این حد  از خشم  و برخورد جدی و حتی کتک زدن  که مثلا  یه دختر بیرون نره خیلی بیشتر از تجاوز یا هرچیز دیگه ای میتونه اسیب بزنه   و باعث مردن تدریجیه اون دختر بشه  خلاصه که من  اصلا از روش تربیتم راضی نیستم و نبودم و کلیم اسیب دیدم  و فک کنم  بعده کنکور باید ۳۰ یا ۴۰ جلسه روانشناسی برم تا برگردم به  زندگی عادی  

وقتی طرف  حتی نفهمیده با اون رفتاراش  به اون کتکاش به من اسیب روحی و جسمی رسونده  و منو نابود کرده  و به خودش افتخار میکنه  که  مثلا  من این دخترو سالم نگه داشتم ولی نمیفهمه و نفهمیده  که چقد با رفتاراش  به روح من اسیب  زده شاید از نظر جسمی  مثلا  سالمم  اونم بخوره تو سرشون اصلا میخوام چیکار این جسمو  و با خودش  میگه  من ترو سالم نگه داشتم  نذاشتم بهت تجاوز  بشه  و....... ولی خبر نداره  روحمو نابود کرده  شدم  یکی با کلی نفرت  و خشم  و کینه   اصلا این سالم بودن به چه درده  من میخوره  ؟  من که زندگی نمیخوام تشکیل بدم  من که برام  مهم  نیست  پس چرا اینقد سره اینا من اسیب دیدم 

تاحالا شده  بخواید برید بیرون  و بگیرن  کتکت  بزنن اونم با کابل یا با کمربند؟  
تاحالا  شده بخواید برید بیرون یه جوری بزننت  ۳ روز بخوابی 

یا مثلا وقتی کتک  میخوردید غش کنید از شدت ضربه مثل جنازه ها بندازنتون  تو اتاق درم روتون قفل کننن ؟ 

یا جوری بزننت که دو هفته نتونی راه بری   و وقتی داری کتک میخوری مامانتو ببینی که وایستاده  گوشه  داره میخنده و از کتک خوردنت خشحاله؟ 

و یا جلو دوستات ضایت کنن  و ببینی  همه  همسن و سالات میتونن برن بیرون اینور اونور ولی تو نمیتونی 

و تازه با خودشون فک کنن  دارن از تو محافظت میکنن  جالبه نه؟ 

درسته جامعه   خرابه  و بده  ولی قرار نیست هر اتفاق بدی که برا یه نفر میفته  برا منم  بیفته  و قرار نیست مثلا اگه  به فلانی تو ۱۵ سالگی تجاوز شده به منم بشه

این   اسیبهایی  که من دیدم  ایا می ارزید؟  
و جالب اینجاست  با این اسیبها  طرف خشحاله  میگ من دختره  پاکی بزرگ کردم !!!!!! 

خیلی خشحالم  که خودم قرار نیست دخترمو اینجوری بزرگ کنم  خیلییییی خشحالم
سروی شدم به دولت ازادگی که سر/ با کس  فرو نیاورد این طبع سرکشم 
من ناراضیم  ناراحتم  اعصابم خورده  چون به جای اینکه بهمون یاد بدن چطور از خودمون محافظت کنیم  و یا چطور برخورد کنیم  مارو خفه کردن محدود کردن  انگار میخواستن مارو بکشن که کشتن  جای اینکه  بزارن  وارد جامعه  شیم و یاد بگیریم ازش برامون دروغ  گفتن   کتکمون  زدن 

من از تمام  دخترایی  که  اینجا هستن  و قراره یه روزی مادر بشن عمیقا درخواست میکنم هیچوقت  به بچه هاتون این ظلمو نکنید هیچوقت  نذارید  دخترتون  بخاطر دختر بودنش اعتماد به نفسشو از دست بده و احساس  ضعف کنه  به جای  اینکه بهش  بگید تو دختری  حتما  بهت تجاوز میشه  حتما  درخطری  تو ارزه نداری  بهش یادبدید چطور از پس خودش بربیاد  چطور دفاع  کنه اثلا بهش تجاوز شد چیکار کنه ؟  کوجا بره  اولین کاری که بکنه چیه  
متاسفانه  اینا همش درده    اونوقت میگید  چرا از ادامه  زندگی خودتو بازمیداری وقتی  اینارو میبینی  این ادما این صحنه ها اصلا امیدی برات  میمونه ؟ 

اصلا راهی برات  میمونه ؟ 
چرا امار خودکشی دخترامون  اینقد زیاده؟ 

چرامن باید شاهده  هم مدرسه ایم باشم که خودشو از پل میندازه پایین 

چرا  من باید زنهایی رو ببینم که تو زندگیشون کتک  میخورن فش  میشنون  و همچنان  ادامه  میدن چون اکر طلاق بگیرن میشن بیوه   و درامدی  ندارن  و باید این  ظلمو تحمل کنن  

چرا من باید  شاهده   این همه  ظلمو تبعیض باشم  
شما چه حسی پیدا میکنید وقتی پدرتون بهتون میگ اگر این حکومت نبود زنده  به گورت میکردم 


خسته شدم دیگ نمیکشم  همیشه به خودم گفتم درس  میخونم  برا خودم کسی میشم ادمای اطرافم  فرق میکنن  با ادمای  بالاتر معاشرت میکنم نه با یه عده  تهی مغز  ولی این مسیرم سختیهای خودشو  داره  باید شبانه روز درس بخونی  هیچکس درکت نمیکنه و پر از دغدغه
سروی شدم به دولت ازادگی که سر/ با کس  فرو نیاورد این طبع سرکشم 
به نظرتون الان باید چیکار کرد که بتونید به زندگی دوست دارید برسید؟ نمیگم دیگران چه رفتار هایی کردن اصلا کاری به درست یا نادرست بودن رفتار کسایی که گفتید ندارم من اعتقادم اینه تا وقتی خودمون حواسمون به خودمون نباشه نزدیک ترین افراد حتی پدر و مادر هم نمیتونن برامون اونطوری که باید پدر مادری کنن مسئله زندگی توی دوران پدر مادر هامون یه چیزی بوده به قول شما زندگی ما را هم همونطوری سعی کردن درست کنن درست که نشد هیچ بدتر هم شد من به شخصه امروزه متوجه شدم این اجباری که توی درس. خوندن از طرف عزیز ترین فرد زندگیم تحمیل شد باعث شد من الان بعد۲۲سال زندگی مجبور بشم از زیر صفر شروع کنم ولی چه کاری میتونم بکنم همین عزیز ترین فرد زندگیم اگه از دستش بدم دیگه کی میمونه برام میتونم اونو به خاطر اینکه منو زوری میفرستاد مدرسه شیوه تربیت نادرستی که بهم اینو یاد داد که هر موقع منو خوشحال کردی اون کار درسته را انجام دادی در صورتی که الان میفهمم کار اشتباهی بوده سرزنش کنم؟ میبینید نمیشه برای کسایی که واقعا دوستشون داریم این طور صحبت کنیم که تو زندگی منو خراب کردی اصلا بهشون بگیم چی درست میشه؟ جز اینکه سرافکنده میشن که کاری درستی نکردن ما جای اون والدین نیستیم که بدونیم چه احساسی میتونن داشته باشن از اینکه بفهمن بچشون از شیوه تربیتش ناراضیه  من به پسرم یا دخترم در آینده اونقدری استقلال میدم که بتونه خودش دورو برش را ببینه و تصمیم بگیره که الان باید چه کاری انجام بده اگه یه خط بیوفته روی صورتش بهتر از اینکه خط بیوفته روی قلبش ولی نه اینکه اجازه بدم هرکس از راه رسید یه خط بندازه رو صورتش نه ، من حواسم بهش هست ولی اینکه بخوام بهش مسیر بدم که راه تو اینه نه فقط سعی میکنم راهنمای خوبی باشم . اینو را هم بهش یاد میدم که خودش مسئول کاریه که میکنه مسئولیت زندگی هر کسی خودشه مگه هیچکسی تاکیید میکنم هیچ کسی مسئول این نیست که من امروز حالم خوب بوده یا نه برای فردام کاری کردم یا نه اگه من خودم امروز زحمت کشیدم و به چیزی که خواستم رسیدم با وجود تمام بدبختی هایی که توی مسیرم هست اونوقت بقیه هم میتونن از خوشحالی من خوشحال باشن اگه نه که بقیه عملا نمیتونن کار مفیدی برای من بکنن
چند روزی هست همه شمشیر از رو بستن Swear1 بابا آخه متن به این بلندی ما هم که می خونیم اما خداییش دیروز قبل از اینکه یک چرت تو ظهر بزنم گفتم بیام کانون ببینم چه خبر دیگه هیچی صدام زدن بیا ناهار ساعت نگاه کردم یک ساعت رد شده بود مثل اینکه باید فعالیتم تو کانون مثل قدیم کم کنم Hanghead
(1400 دي 13، 15:23)New fighter نوشته است: به نظرتون الان باید چیکار کرد که بتونید به زندگی دوست دارید برسید؟ نمیگم دیگران چه رفتار هایی کردن اصلا کاری به درست یا نادرست بودن رفتار کسایی که گفتید ندارم من اعتقادم اینه تا وقتی خودمون حواسمون به خودمون نباشه نزدیک ترین افراد حتی پدر و مادر هم نمیتونن برامون اونطوری که باید پدر مادری کنن مسئله زندگی توی دوران پدر مادر هامون یه چیزی بوده به قول شما زندگی ما را هم همونطوری سعی کردن درست کنن درست که نشد هیچ بدتر هم شد من به شخصه امروزه متوجه شدم این اجباری که توی درس. خوندن از طرف عزیز ترین فرد زندگیم تحمیل شد باعث شد من الان بعد۲۲سال زندگی مجبور بشم از زیر صفر شروع کنم ولی چه کاری میتونم بکنم همین عزیز ترین فرد زندگیم اگه از دستش بدم دیگه کی میمونه برام میتونم اونو به خاطر اینکه منو زوری میفرستاد مدرسه شیوه تربیت نادرستی که بهم اینو یاد داد که هر موقع منو خوشحال کردی اون کار درسته را انجام دادی در صورتی که الان میفهمم کار اشتباهی بوده سرزنش کنم؟ میبینید نمیشه برای کسایی که واقعا دوستشون داریم این طور صحبت کنیم که تو زندگی منو خراب کردی اصلا بهشون بگیم چی درست میشه؟ جز اینکه سرافکنده میشن که کاری درستی نکردن ما جای اون والدین نیستیم که بدونیم چه احساسی میتونن داشته باشن از اینکه بفهمن بچشون از شیوه تربیتش ناراضیه  من به پسرم یا دخترم در آینده اونقدری استقلال میدم که بتونه خودش دورو برش را ببینه و تصمیم بگیره که الان باید چه کاری انجام بده اگه یه خط بیوفته روی صورتش بهتر از اینکه خط بیوفته روی قلبش ولی نه اینکه اجازه بدم هرکس از راه رسید یه خط بندازه رو صورتش نه ، من حواسم بهش هست ولی اینکه بخوام بهش مسیر بدم که راه تو اینه نه فقط سعی میکنم راهنمای خوبی باشم . اینو را هم بهش یاد میدم که خودش مسئول کاریه که میکنه مسئولیت زندگی هر کسی خودشه مگه هیچکسی تاکیید میکنم هیچ کسی مسئول این نیست که من امروز حالم خوب بوده یا نه برای فردام کاری کردم یا نه اگه من خودم امروز زحمت کشیدم و به چیزی که خواستم رسیدم با وجود تمام بدبختی هایی که توی مسیرم هست اونوقت بقیه هم میتونن از خوشحالی من خوشحال باشن اگه نه که بقیه عملا نمیتونن کار مفیدی برای من بکنن

هیچی  فقط باید تحمل  کرد و رفت جلو  ولی نمیخوام  ۴ یا ۵  سال دیک وقتی به ۱۸ سالگیم نگاه میکنم مثل الان پر  از خشم باشم  که به ۱۴ تا  ۱۸ سالگیم نگاه  میکنم  میخوام  زندگی  کنم  استقلال  ، درامد، سفر رفتن ، اونجوری  که خودم دلم میخواد لباس بپوشم همه  اینا حقه منه  تا جون دارم برا حقم  تلاش  میکنم  دیگ اجازه  نمیدم  دیگران برام تصمیم بگیرن  خودم مسئول همه  کارهامم  اگر بهم  تجاوز شد اگر باختم  اگر کم اوردم  اگر پول نداشتم  بازهم مسئولش خودمم نه هیچ کس دیگه ای   میخوام  مسئولیت ۱۰۰ درصد  زندگیمو بپذیرم و به خودم بفهمونم  مسئول  این زندگی  منم  میتونم چن سال  دیگ به اون زندگی  که میخوام رسیده  باشم  و یا  شکست خورده  و حقیر مونده باشم  

و اینکه  اگر واقعا  از درس خوندن بدتون  میاد چرا نگفتید؟  چرا  تحمل کردید  قرار نیست چون یکنفرو دوست دارید  دیگه خودتونو دوست نداشته  باشین و  در واقع  به خودتون ظلم کنید  من اگر  درس خوندن  و تحصیلات کردن  و شوق پزشک شدن توم نبود هیچکدوم از این دردارو  تحمل نمیکردم  یه شغل  تمام  وقت پیدا میکردم  صب میرفتم شب میومدم  اینهمه ام  دغدغه  و جنگ و دعوا با خانوادم نداشتم  و قرار نبود که دیگ اونا خرجمو  بدن اینهمه ام برام تصمیم گیری کنن  و زیر بار حرفاشون  نمیرفتم و نمیموندم همه اینارو تحمل کردم  چون هدف  داشتم همین الانم  به سن قانونی  رسیدم و از لحاظ قانونی  میتونم از خانوادم جدا شم  ولی باید فعلا  تمحل  کنم تا به اون جایی که میخوام برسم این مصیر فقط صبرو  خوب به من یاد داد
سروی شدم به دولت ازادگی که سر/ با کس  فرو نیاورد این طبع سرکشم 
نقل قول: و اینکه  اگر واقعا  از درس خوندن بدتون  میاد چرا نگفتید؟  چرا  تحمل کردید  قرار نیست چون یکنفرو دوست دارید  دیگه خودتونو دوست نداشته  باشین و  در واقع  به خودتون ظلم کنید
بعضی وقتا اونقدر یه نفرو دوست داشتم  اونقدر اون یه نفر میشد تموم زندگیم که هرکاری حاضر بودم واسش بکنم نه از روی میل و علاقه ولی وقتی رفتم جلو تر به این رسیدم که هیشکی به جز خودم دلش برام نمیسوزه ولی خیلی دور بود اینم یکی از دلایلی بود که گفتم هر کسی مسئول زندگی خودشه ولی حیف دور فهمیدم 
امیدوارم بقیه زندگی هممون به خوبی بگذره


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: