1388 مرداد 4، 14:36
چشم حتما همين كارو مي كنم !! همه همينو مي گن !!
بازم ممنون كه روحيه مي دين !!! بچه ها ممنونم ازتون !!
التماس دعا
يا حق
(1388 مرداد 6، 8:41)firebird نوشته است: خدایا من خستم!آخه فایر جان این حرفا چیه؟
لیاقت زندگی رو ندارم!
دیگه تحمل این وضع رو هم ندارم!
می خوام بمیرم ، اما جرات اون رو هم ندارم!
این چند روز برای همه جشن بود ، اما برای من یه جهنم واقعی!
همین الان هم که دارم اینا رو می نویسم ، داد و فریاد دعوای پدر و مادرم رو دارم می شنوم!
فکر می کردم وقتی ترک کنم همه چیز زیبا میشه اما بر عکس شد!
تو این 15 روز بیشتر نا راحتی و مصیبت و وسوسه اومد سراغم!
آخرش هم بعد از 3 روز وسوسه شدید شکستم!
فکر می کردم دنیا قشنگه ، اما فهمیدم برای هر کی قشنگ باشه برای من نیست!
15 روز رو تحمل کردم اما همین که داشتم به بالای مسیر می رسیدم با سر پریدم ته چاه!
می خوام بمیرم!
(1388 مرداد 6، 8:41)firebird نوشته است: خدایا من خستم!
لیاقت زندگی رو ندارم!
دیگه تحمل این وضع رو هم ندارم!
می خوام بمیرم ، اما جرات اون رو هم ندارم!
این چند روز برای همه جشن بود ، اما برای من یه جهنم واقعی!
همین الان هم که دارم اینا رو می نویسم ، داد و فریاد دعوای پدر و مادرم رو دارم می شنوم!
فکر می کردم وقتی ترک کنم همه چیز زیبا میشه اما بر عکس شد!
تو این 15 روز بیشتر نا راحتی و مصیبت و وسوسه اومد سراغم!
آخرش هم بعد از 3 روز وسوسه شدید شکستم!
فکر می کردم دنیا قشنگه ، اما فهمیدم برای هر کی قشنگ باشه برای من نیست!
15 روز رو تحمل کردم اما همین که داشتم به بالای مسیر می رسیدم با سر پریدم ته چاه!
می خوام بمیرم!
(1388 مرداد 6، 8:41)firebird نوشته است: خدایا من خستم!با سلام
لیاقت زندگی رو ندارم!
دیگه تحمل این وضع رو هم ندارم!
می خوام بمیرم ، اما جرات اون رو هم ندارم!
این چند روز برای همه جشن بود ، اما برای من یه جهنم واقعی!
همین الان هم که دارم اینا رو می نویسم ، داد و فریاد دعوای پدر و مادرم رو دارم می شنوم!
فکر می کردم وقتی ترک کنم همه چیز زیبا میشه اما بر عکس شد!
تو این 15 روز بیشتر نا راحتی و مصیبت و وسوسه اومد سراغم!
آخرش هم بعد از 3 روز وسوسه شدید شکستم!
فکر می کردم دنیا قشنگه ، اما فهمیدم برای هر کی قشنگ باشه برای من نیست!
15 روز رو تحمل کردم اما همین که داشتم به بالای مسیر می رسیدم با سر پریدم ته چاه!
می خوام بمیرم!
(1388 مرداد 6، 22:55)tanha نوشته است: ......
همون شب ولادت امام حسین که گفتم فکرش اومد
شب حسش هم اومد
هی به خودم می گفتم نه!!!!نباید نباید
و اونقدر گریه کردم تا خوابم برد
تلخه
تلخه
که با گریه بخوابی
و تنهایی خیلی وقتا مجبور باشی صدات رو تو خودت فرو ببری تا کسی نفهمه از چه دردی به خودت می پیچی
ولی باور کن وقتی صبح می شه
و بلند می شی و پاک هستی
زیباترین لحظه هاست
.........