1388 مرداد 31، 10:44
به به (نیما جان یادت گرامی)
آمدی جانم به قربانـت ولـی حالا چـرا؟
بیـوفـا حالا که من افتـادم از پا ، چرا ؟
نوشـدارویی و بعد مـرگ سهراب آمـدی
سنگـدل این زودتر میـخواسـتی، حالا چرا ؟
عمر ما را مهلت امـروز و فردا ی تو نیست
من که یک امـروز مهمان توام، فـردا چرا ؟
نـازنیـنـا ما به نـاز تو جـوانـی داده ایـم
دیـگر اکنـون با جوانـان ناز کن، با ما چرا ؟
آسمان چون جمع مشـتاقان پریشان میکند
در شـگفتـم من نمیـپاشـد ز هـم ، دنیا چرا ؟
در خزان هجر گل، ای بلـبـل طبع حزین
خامـشی شـرط وفـاداری بـود ، غـوغا چرا ؟
«شهریـارا» بی حبیـب خود نمیکردی سفر
این سـفر راه قیـامـت میـروی ، تنـها چرا ؟
بیـوفـا حالا که من افتـادم از پا ، چرا ؟
نوشـدارویی و بعد مـرگ سهراب آمـدی
سنگـدل این زودتر میـخواسـتی، حالا چرا ؟
عمر ما را مهلت امـروز و فردا ی تو نیست
من که یک امـروز مهمان توام، فـردا چرا ؟
نـازنیـنـا ما به نـاز تو جـوانـی داده ایـم
دیـگر اکنـون با جوانـان ناز کن، با ما چرا ؟
آسمان چون جمع مشـتاقان پریشان میکند
در شـگفتـم من نمیـپاشـد ز هـم ، دنیا چرا ؟
در خزان هجر گل، ای بلـبـل طبع حزین
خامـشی شـرط وفـاداری بـود ، غـوغا چرا ؟
«شهریـارا» بی حبیـب خود نمیکردی سفر
این سـفر راه قیـامـت میـروی ، تنـها چرا ؟
دیری است که دعاهایمان »ندبه« شده است و هر صبح جمعه مشعل چشم های ما با زلال اشک روشن می شود. و من در کوچه های سرگردان »غیبت« تو را می جویم شاید مرا به میهمانی نگاهت بخوانی.
...«ღღ
کویر وجودم در انتظار باران ظهور توست
ღღ»...