امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موضوع بسته شده است 

درسیجات (سرپرست: محسنین)

سلام بچه ها 
منم میخوام با اجازتون اینجا توی مسابقه هاتون شرکت کنم
البته من از شماها یه ده دوازده سالی بزرگترم و کنکور دکترا رو در پیش دارم  1
دوماه و خورده ای فرصت دارم بخوبی بخونم چون بعدش درگیر کار میشم و فرصت اینکه بخوام وقت زیادی بذارم ندارم 
ممنون میشم بگید باید چطور اعلام وضعیت کنم و چه کاری باید انجام بدم
آرزومند روزهای خوبتون خاله شــــــــــــــــــــــــــــــادن 302
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
(1395 تير 12، 23:37)خاله شادن نوشته است: سلام بچه ها 
منم میخوام با اجازتون اینجا توی مسابقه هاتون شرکت کنم
البته من از شماها یه ده دوازده سالی بزرگترم و کنکور دکترا رو در پیش دارم  1
دوماه و خورده ای فرصت دارم بخوبی بخونم چون بعدش درگیر کار میشم و فرصت اینکه بخوام وقت زیادی بذارم ندارم 
ممنون میشم بگید باید چطور اعلام وضعیت کنم و چه کاری باید انجام بدم
آرزومند روزهای خوبتون خاله شــــــــــــــــــــــــــــــادن 302

ســـلام
خوبی خاله شادن جونم؟
به به خیلی هم عالی1
اینجا فعلا مسابقه نداریم ، فقط قبلا اگه اعلام وضعیت میکردیم ، این شکلی بود :
شما برنامتو میچینی طبق اونچه که خودت میدونی و بعد و با توجه به تایمی داری میای اینجا میگی برنامتو بعد هر روزی که انجامش دادی یا ندادی میای از ۲ به خودت امتیاز میدی حالا میتونی دلیل نرسیدنتو بگی یا مثلا کمکی چیزی خواستی هم بگو بچه ها هستن شاید تونستن کمکت کنن 302 خوبم پیش بری خودم شخصا اعتبارای خوشگل میدم بهت Khansariha (69)
شاگـرد زرنـگ منتظرته 4chsmu1
من هرگز نمی گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می‌گویم: به امید بازگردیم، قبل از اینکه ناامیدی، نابودمان کند...

"نادر ابراهیمی"

وَ لا تَقرَعنی قارِعَةً  یَذهَبُ لَها بَهائی...

و مرا چندان به  سختی دچار مکن که
بزرگی و سرزندگی ام  را از میان ببرد.


"صحیفه سجادیه"
 سپاس شده توسط
ممنووون عزیزمن..من اسم شما رو که میدیدم میخوندم مژده1 همون اولشو میگرفتم دیگه نمیخوندم بقیه اش چیه پس واسه من میشی مژده 302
ان شاءالله به لطف خدا منم هستم سعی میکنم نه! به لطف خدا حتما میذارم برنامه هامو 
اغلب وقتی برنامه ریزی میکنم ادددددددددد باید یه اتفاقی بیفته که جفت پا بره تو برنامم ولی کنکور دکترا برام فوق العاده مهمه باید از فرصتم استفاده کنم وگرنه سال بعد همینموقع بدجور پشیمون خواهم بود
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
 سپاس شده توسط
(1395 تير 13، 9:00)خاله شادن نوشته است: ممنووون عزیزمن..من اسم شما رو که میدیدم میخوندم مژده1 همون اولشو میگرفتم دیگه نمیخوندم بقیه اش چیه پس واسه من میشی مژده 302
ان شاءالله به لطف خدا منم هستم سعی میکنم نه! به لطف خدا حتما میذارم برنامه هامو 
اغلب وقتی برنامه ریزی میکنم ادددددددددد باید یه اتفاقی بیفته که جفت پا بره تو برنامم ولی کنکور دکترا برام فوق العاده مهمه باید از فرصتم استفاده کنم وگرنه سال بعد همینموقع بدجور پشیمون خواهم بود

اشکالی نداره من واسه شما باشم مژده 4chsmu1
نه دیگه خیییییییییلی قوی شروع کن
چند ماه جدی و خوب ببخونی ایشالا یه نتیجه عالی میگیری
برنامه هم چون اولشه  قلقه خودت دستت نیومه یکم مهربون بچین برنامه رو که اتفاق یهودی افتاد بشه جبران کرد و استرس نگیری
خلاصه ببینم چکار میکنی خاله جونم 49-2
شاگرد منتظرته 302
من هرگز نمی گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می‌گویم: به امید بازگردیم، قبل از اینکه ناامیدی، نابودمان کند...

"نادر ابراهیمی"

وَ لا تَقرَعنی قارِعَةً  یَذهَبُ لَها بَهائی...

و مرا چندان به  سختی دچار مکن که
بزرگی و سرزندگی ام  را از میان ببرد.


"صحیفه سجادیه"
 سپاس شده توسط
سلام
خانم موجود ان شالله کنکور رو شکست داده باشین 63 Khansariha (69)
و بیاین اینجا و بگین عالیییی بوده Khansariha (69)
منتظرتونیم ..

بعد از کنکور باید بشین مشاور اینجا .. به بچه ها مشاور تحصیلی بدین . Smiley-face-biggrin
[تصویر:  147.gif]
[تصویر:  ImamMahdi_mahdiyar_ir_Psd_7.jpg]
[تصویر:  05_blue3.png]
 سپاس شده توسط
عهههه... شاگرد زرنگ  4
[تصویر:  1516091_1378333602425510_322294495_n.jpg]

535353
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
ســلام1
با کلی حواشی ای انتظارشو نداشتم تموم شد..
حس میکردم بدِ کنکور خـالی شم از هر چی حسه این چند وقته تحمل میکردم ولی دقیقا بعد کنکور از خودِ ماشین تا خونه بغض داشتم نمیخواستمم بزنم زیر گریه چون فقط و فقط باعث دل مشغولیه ببشتر مامانینا میشد..
دقیقاً ساعت ۳ شب کنکور بود از خواب پریدم با یه حالت تهوع وحشتناک ، تا خود صبح هم یه پام دستشویی بود ، نمیدونم چرا ، چقدر مامانمم از یک هفته قبل مراقب بود مریض نشم غذای بیرون نخورم و چون معده من به شدت حساسه تازه از داروخونه قرص گرفته بود و قربونش برم چقدر هوامو داشت ولی نمیدونم چرا حالم بد شد این حال بده هم سرایت کرد به سر جلسه من طبقه سوم بودم دستشویی طبقه اول بود تصور کنین دگ چقدر وقت من رفت..تو عمومیا تمام زورمو زدم بلن نشم از سر جام ولی نشد..تصور کنین منی که برای هر ۴ ساعت و ۱۰ دقیقع ی ازمون برنامه داشتم ، ساعت ۱۱ و نیم از فرط بیحالی برگه رو بدم...
من تو اون چند ساعت سر کنکور تمام این ۱۳ ماه از جلو چشمم رژه میرفت ..من واسه درس خوندنم خیلی حرف خوردم چه از مدرسه چه از فامیل چون من یهو متخول شدم یهو درس خون شدم یهو هدفمو پیدا کردم..هیچ کس منو حتی دوستای صمیمیم جز خانوادمم تا لحظه ی آخر جدیم نگرفت ، حتی جواب سنجش آخر که رتبم دو رقمی شد از دوستام حرف خوردم و تیکه شنیدم ،همیشه من بود و خودم ، خودم باید به خودم روحیه میدادم خودم باید مشکل درسیمو بر طرف میکردم و میرفتم دنبالش ، خودم باید دنبال منبع درست میگشتم ، مشاورمون فقط به حرف مدرسه بود این که بهش گفته بودن امسال این مدرسه سه تا دو رقمی داره که از همون اول این مدرسع روشون برنامه ریزی کرده نه من و امثال من که از اول درسمون خوب نبوده..
یه جاهایی واقعا نیاز داشتم یکی کمکم کنه نیاز داشتم به یکی زنگ بزنم و بهم روحیه بده ولی هیچ کس جز یکی از دوستام که اونم از روحی داغون بود نبود
من دوست ۸ سالمو تو کنکور شناختم..دوستی تا قبلش جونمون واسه هم میرفت ولی از شروع کنکور چون جز یکی از اون دو رقمیا بود خود مدرسه خیلی بینمون دو به هم زنی کرد میگفتن با این بچرخی افت می کنی..ولی میتونست پشتم باشه ولی نبود..
تو سال کنکور از خیلی چیزا گذشتم ، شاید باورتون نشه ولی من وقتی پارسال اوایل تابستون شروع کرده بودم به درس خوندن تو معادلات شیمی علامت معادلات یک طرف رو با علامت مساوی یکی میذاشتم ، معادله دو مجهوله میشد سه مجهوله میگفتم این از کجا اومده...معدل نهایی من ۱۴ و ۱۶ صدم شد..تصور کنین چه فاجعه ای بودم..یادمه چقدر غصه تاثییر معدل و میخوردم ،و قتی تاثییرشو برداشتن چقدر خوشحال شدم..
یادمه وقتی کنکور ۹۳ و زدم و رتبم شد ۹۷۵ یه لحظه خودمو جلو در دانشگاه تهران تصور کردم وقتی ۹۴ زدم شد ۵۳۲ هدفمو دست یافتنی تر از هر موقع دیکه میدیدم..وقتی سنجش شدم زیر ۵۰ یادمه مامانم بغلم کرد گفت دیدی بهت گفتم یه روزی جواب تمام سختیاتو میگیری..
تو کنکور که به سر شیمی رسیدم از درد فقط خدا رو صدا میکردم طوری که مراقبه فکر میکرد گرممه با برگه هاش داشت فقط بادم میزد..
نمیدونم اینجا گفتن این حرفا درسته یا نه ولی اولین جاییه و شماها اولین کسایی هستین که دارم از کنکورم میگم..
من سر تخصصیا خودم باختم وقتی سوالای عمومیا رو جمع میکردن و فکر کردم چقذر سوال اون تو بود ک من میتونستم بزنم ولی حدود بیست دقیقش و پله ها رو بالا و پایین میکردم تا برم دستشویی طوری که مراقب اونجا گفت بده برگتو برو اصلا اومدنت درست نبوده و ممکنه حواس بقیرو پرت کنی..اون چه میدونست من سیزده ماه از همه چیم زدم..روزایی بود که من میتونستم یه جاهایی باشم شاید اون لحظه بهترین ساعتای عمرم بود ولی این کتاب لعنتی جلوم باز بود..من دیوونه وار عاشق شعر و مشاعره بودم هیچ کس فکر نمیکرد من شب شعرای پنج شنبهها رو نرم..من تمام کلاسای کلبه کرامت و تعطیل کردم به خودم گفتم باشه بعد کنکورت ..من نمیشد باشگاه رفتنم قطع شه ولی این کنکور لعنتی باشگامو ک قط نکرد هیچ چهارده کیلو اضافه وزن هم برام اورد..طوری که این اواخر به مامانم گفتم آینه اتاقمو از جلو چشمم برداره..من حتما دو شنبه ها باید میرفتم شهر کتاب ولی اونم قط کردم..
نصف این سیزده ماه و دستم رو گوشم بود و چشامو میبستم رو هر چی دعوا و درگیری و بیرون از خونس..
چه شبای مرخرفی بود..سه میخوابیدم ساعت کوک میکردم برای ۶..
از کنکور که اومدم خونه تنها حرفی که زدم به مامانم این بود..حکمت خدا چی بوده؟ به مامانم گفتم خودت گفتی اگه از همه چیت بزنی اگه فقط رو هدفت باشی خدا هم میبینی و جوابت و میده..
ولی کو؟مامانم فقط،گفت هیچی نگو من نذر امام رضا کردم گفتم بچم تلاششو کرد نتیجشو میسپرم به خودت..
از بعد از ظهر کنکور هم تا بعد از ظهور امروز هم سه بار زیر سرم رفتم تا بهتر شدم
..
شبی بابام با کلی مقدمه چینی گفت میخوای به یه سال دیگه پشت کنکور هم فکر کن..
ولی چجوری بهشون بگم من دیگه جنبشو ندارم؟..
..
نتیجه نمیدونم چی میشه..حتی طرف صحیح کردنشم نرفتم فقط از خدا آرامش میخوام تا روز اعلام نتایج و این که نتیجه رو سپردم به خودش..
..
میدونم پستم از بیخ و بن نامربوط بود به این تاپیک ولی تنها تاپیکی که ازش خاطره داشتم اینجا بود..ولی اگه اصلا راه نداره اینجا باشه بگین پاکش کنم ..
من تنها افتخارم اینه پاکیمو از اول ماه رمضون حفظ کردم با چنگ و دندون به خودم قول دام اگه کنکور قراره بدم باید روحم حداقل از این گناه پاک باشه..
..
بیشتر از اونچه که فکر میکردم حرف زدم...ولی الان حس بهتری دارم..خدا رو شکر..
من هرگز نمی گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می‌گویم: به امید بازگردیم، قبل از اینکه ناامیدی، نابودمان کند...

"نادر ابراهیمی"

وَ لا تَقرَعنی قارِعَةً  یَذهَبُ لَها بَهائی...

و مرا چندان به  سختی دچار مکن که
بزرگی و سرزندگی ام  را از میان ببرد.


"صحیفه سجادیه"
سلام خانوم زمینی
اینقد کامل و مفصل تعریف کردین که آدم نمیدونه از کجا شرو کنه  22
خب ببنید، این تلاش و زحمت شما خودش کلی میتونه ارزشمند باشه...
انشالله که امسال یه رتبه خوب بیارین... ولی اگه هم نشد، خب بحث مرگ و زندگی نیس
اگه نتونستید به هدفتون برسین... حداقل قدر تجربه هایی رو که توی مسیر به دست آوردین رو بدونین...
بعضی وقتا تاثیر مسیری که آدم طی میکنه روی زندگی، خیلی بیشتر از مقصدیه که میخواد بهش برسه...
همیشه مثبت باشید  Confetti
در ضمن شیمیش خیلی وقت گیر بود  4
[تصویر:  1516091_1378333602425510_322294495_n.jpg]

535353
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
سلام
خانم موجود متنتون رو خوندم ..
واقعا ناراحت شدم .. از اینکه چنین مشکلی براتون پیش اومده ..
ولی همیشه توی ذهنتون اینو داشته باشین که این قضایا که پیش اومده حکمت خدا بوده ..
درسته الان میگین این چه حکمتی بوده ؟؟ من که اینقدر خوندم نباید اینطور مشکلی سرجلسه برام پیش میومده ..

ولی حکمت این روز رو چند سال دیگه خیلی خوب درک می کنین ..
شاید اگر هیچ مشکلی سر جلسه نداشتین و کامل میزدین به صلاحتون نبوده ..

خدا خیلی دوستتون داشته که چنین مشکلی براتون ایجاد کرده ..

الان هم دیگه ناراحت نباشین .. به نکات مثبت کنکورتون نگاه کنین .. به اون تست هایی که خیلی خوب زدین ..
بعدم خدا رو خیلی خیلی شکر کنین ..

خدا خیلی مهربونه ...
[تصویر:  147.gif]
[تصویر:  ImamMahdi_mahdiyar_ir_Psd_7.jpg]
[تصویر:  05_blue3.png]
 سپاس شده توسط
سلام موجود زمینی عزیزم

من از تجربه خودم میگم

من سال اولی که کنکور دادم رتبم حول و حوش 8هزار اومد خوشحال بودم چون اون رتبه سال اول برا اون زمان شاهکار بود .ولی چون تعداد زیاد بود نمیتونستم روزانه قبول بشم و یه رشته خوب ولی شبانه و یه شهر دور قبول شدم

خلاصه که من خودمو به در و دیوار میزدم که حتما سال اول برم دانشگاه ولی خونواده مخالف بودن
استدلالشونم این بود که تو سال دوم میتونی دو رقمی بیاری و تهران قبول شی

باورت نمیشه من تا آبان و آذر درگیر این قضیه بودم آزاد قبول شدم شهر خودمون نذاشتن برم...انقدر برام سخت و غیر قابل تحمل بود یک سال دیگه خوندن که حتی علمی کاربردی رو هم زدم (این یکی رو در کمال ناباوری قبول نشدم)

خلاصه که قشنگ تا چند ماه من حالم بد بود و فقط گریه میکردم
ولی بلاخره کنار اومدم

از طرفی من خیلی به رشته های هنر علاقه داشتم
گفتم پس اگه موندم برا هنر میخونم نه رشته خودم
بازم مخالفت شد و گفتن تو برا رشته خودت خیلی استعداد داری و...
حتی کتابم برام نمیگرفتن
خلاصه که من تا دی درگیر بودم و از دی شروع کردم به خوندن اونم برا رشته ای که خودم دوس داشتم

و خدا رو شکر که رتبه خوبی آوردم و تونستم انتخاب اول تو یه دانشگاه خوب قبول بشم
با اینکه سالایی که ما کنکور میدادیم میگفتن قبولی هنر به اندازه پزشکی سخته

میخوام بهت بگم که شک نکن حکمتی تو کاره
هنوز که نتیجه نیومده ولی اگه دیدی رتبه ای که میخوای رو نیاوردی شک نکن حکمتی داره چون بد شدن حالت اتفاقی نبود که تقصیر تو باشه و تو همه تلاشتو کردی

من همون سال قبولیم کلی خدا رو شکر کردم که خونوادم نذاشتن برم بی نهایت از رشتم و شهر و دانشگاهش راضی بودم

میخوام بگم حس این روزاتو کاملا درک میکنم
آدم حتی نمیخواد یه لحظه به دوباره درس خوندن و استرس و...فکر کنه

ولی همه اینا درست میشه یه کم که بگذره آروم میشی

توکل کن به خدا عزیزم.مطمئن باش صبرت جواب داره 49-2
[img=0x0]http://s6.picofile.com/file/8255085326/%D9%84%D9%88%DA%AF%D9%88_%D8%B1%D9%86%DA%AF%DB%8C.gif[/img]
 سپاس شده توسط
سـلام
مرسی آقای روزبه..این طور که معلومه سرپرست تالار کتابخانه هستین1 شخصا عاشق این تالارم 53258zu2qvp1d9v خوبه که اومدین..میشت باز پر رونقش کرد..نه؟ 53258zu2qvp1d9v
مرسی بابت حرفتون.. الان خیلی آروم ترم..
درسته شاید این تغییر مسیره به نفع من بوده..
شیمیشم من وقت چندانی نشد روش بزارم ولی استوکیومترایی مادر پدر داری داده بودن پیش هم بجز سوال آخر سخت تر از همه کنکورایی بود که زدم بود..بقیرم نگاه نکردم..
...
آقای قاصدک درست میگین واقعا شاید حکمتی توش بوده..من اگه آدمی نبودم به مهربونی خدا یقین نداشتم فکنم خیلی زودتر بریده بودم..من همیشه میگفتم خدایا من عاشق دانشگاه تهرانم ولی هر چی به صلاحمه..حتما صلاحم همین بوده..
مرســـی بابت حرفاتون..خیلی دل گرم کننده بود 53
..
شیدایی عزیزم..
خدا رو شکر تو رشته ای درس خوندی که خودت دوسش داری 53258zu2qvp1d9v
حس خوبیه که درکم میکنی..چون خیلیا بهم میگن داری گندش میکنی..ولی فقط خود آدمه که میدونه چقدر سختی کشیده..نه؟
..
امروز نماز صبح رو که خوندم به خودم قول دادم از خواب که بلند شدم مثل بچه های خوب برم تمام کارایی که میخواستم بعد کنکور انجام بدم لیست کنم و برم دنبالشون1 همین کارم کردم..امروز خیلی بهترم..من خیلی فکر کردم ..من نمیتونم بشینم یه گوشه زانوی غم بگیره ، من تمام تلاشمو کردم که بعد کنکور نفس بکشم الانم همون موقعس فقط با تفاوت این که از نتبجم مطمئن نیستم..ولی هر چی که هست تغییرش که نمیشه داد..من ناراحتم متقابلا میبینم چقدر مامانم تو خودشه ..اینو نمیخوام..به خاطر همین امروز دستشو گرفتم و رفتیم بیرون..
من همه چی و سپردم بخدا و..بالای دفترم نوشتم تازه شروع زندگیه1
من خیلی خوشبختم که کانونو دارم ..شماها رو دارم.. 302
خدا رو شکر..
من هرگز نمی گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می‌گویم: به امید بازگردیم، قبل از اینکه ناامیدی، نابودمان کند...

"نادر ابراهیمی"

وَ لا تَقرَعنی قارِعَةً  یَذهَبُ لَها بَهائی...

و مرا چندان به  سختی دچار مکن که
بزرگی و سرزندگی ام  را از میان ببرد.


"صحیفه سجادیه"
 سپاس شده توسط
خانم موجود زمینی من به نظرم شما همین الان هم برنده این.
همین که از اون آدمی با معدل ۱۴ رسیدین به این آدم که رتبه ۵۰ رو هم تجربه کرده.
حالا چه فرقی می کنه نتیجه چی باشه. چه فرقی می کنه بقیه چی فکر می کنند؟
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
(1395 تير 26، 18:17)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: خانم موجود زمینی من به نظرم شما همین الان هم برنده این.
همین که از اون آدمی با معدل ۱۴ رسیدین به این آدم که رتبه ۵۰ رو هم تجربه کرده.
حالا چه فرقی می کنه نتیجه چی باشه. چه فرقی می کنه بقیه چی فکر می کنند؟
درست میگینا ..
ولی فرقم میکنه 4chsmu1
فکر کردنش خیلی بهم انرژی میده ولی کاشکی واقعیتم بود Hanghead
من هرگز نمی گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می‌گویم: به امید بازگردیم، قبل از اینکه ناامیدی، نابودمان کند...

"نادر ابراهیمی"

وَ لا تَقرَعنی قارِعَةً  یَذهَبُ لَها بَهائی...

و مرا چندان به  سختی دچار مکن که
بزرگی و سرزندگی ام  را از میان ببرد.


"صحیفه سجادیه"
 سپاس شده توسط
(1395 تير 26، 18:14)mojode_zamini نوشته است: سـلام
مرسی  آقای روزبه..این طور که معلومه سرپرست تالار  کتابخانه هستین1 شخصا عاشق این تالارم 53258zu2qvp1d9v خوبه که اومدین..میشت باز پر رونقش کرد..نه؟  53258zu2qvp1d9v
مرسی بابت حرفتون.. الان خیلی آروم ترم..
درسته شاید این تغییر مسیره به نفع من بوده..
شیمیشم من وقت چندانی نشد روش بزارم ولی استوکیومترایی مادر پدر داری داده بودن پیش هم بجز سوال آخر سخت تر از همه کنکورایی بود که زدم بود..بقیرم نگاه نکردم..
یه زمانی بودم... الان فعلا حکممو گم کردم  4
والا به کار تخصصی احتیاج داره... الان بودجه دُرُس حسابی هم نداریم  4 ولی امید هس  4
بلی.... از شیمی ریاضی های دیروزشم سخت تر بود.... البته بیشتر وقتگیر بود تا سخت
[تصویر:  1516091_1378333602425510_322294495_n.jpg]

535353
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
انقدر بدم میاد تا به بعضیا میگی پا شو برو تو مسندت بشین وظایفتو انجام بده می گن بودجه می خوایم ... 49-2
کیا تصمیم دارن تابستون بدرسن ؟ ترجیحا یا واسه پایان نامه یا کنکور دکترای سراسری

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان