امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شعر و نثر ادیبان

دشت ها نام تو را می گویند
کوه ها شعر مرا می خوانند
53
کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند
در من این جلوۀ اندوه ز چیست ؟
در تو این قصۀ پرهیز ــ که چه ؟
در من این شعلۀ عصیان نیاز
در تو دمسردی ِ پاییز ــ که چه ؟
53
حرف را باید زد!
درد را باید گفت!
سخن از مهر من و جور ِ تو نیست
سخن از متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن ِ پندار ِ سرورآور ِ مهر
آشنایی با شور ؟
و جدایی با درد ؟
و نشستن در بُهت ِ فراموشی یا غرق ِ غرور ؟
53
سینه ام آئینه ای ست،
با غباری از غم
تو به لبخندی از آئینه بزدای غبار
آشیان ِ تهی ِ دست ِ مرا
مرغ ِ دستان ِ تو پُر می سازند
آه مگذار ،
که
دستان من آن
53
اعتمادی که به دستان ِ تو دارد به فراموشی ها بسپارد
آه مگذار که مرغان ِ سپید دستت
دست ِ پُر مهر ِ مرا سرد و تهی بگذارد
من چه می گویم ، آه ...

با
تو اکنون چه فراموشی ها
با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی هاست
53
[b]

تو مپندار که خاموشی من
[/b]
[b]

هست برهان ِ فراموشی ِ من
[/b]
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمی خیزند ...


از : حمید مصدق
53258zu2qvp1d9v
[تصویر:  11966327979550411256.jpg]
   
ای فرزند آدم.....



من به هر آنچه بگویم *باش* می شود.مرا در آنچه امر کرده ام اطاعت کن تا تورا
   
چنان قرار دهم که به هر چه بگویی *باش* بشود.
   
        53برای ماندگاری رویایی جز پاکی نداشته باش53

[تصویر:  nasimhayat.png]    
[img=0x70]http://www.full-dl.com/wp-content/themes/sms-persia/css/images/nazar.gif[/img]
.
.
.
.
کانونمونو چشم نکنن..
المنة لله که در میکده باز است53زانرو که مرا بر در او روی نیاز است
خمها همه در جوشن و خروشند ز مستی53وان می که در آنجاست حقیقت نه مجاز است
از وی همه مستی و غرور است وتکبر53وز ما همه بیچارگی و عجز ونیاز است
رازی که بر غیر نگفتیم ونگوییم53با دوست بگوییم که او محرم راز است
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان53کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
بار دل مجنون و خم طره ی لیلی53رخساره محمود و کف پای ایاز است
بر دوخته ام دیده چو باز از همه عالم53تا دیده ی من بر رخ زیبای تو باز است
در کعبه ی کوی تو هر آنکس که بیاید 53از قبله ی ابروی تو در عین نماز است
ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین53 از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
(اینم فال آنا جون با شماره 40)
چه خوب یادم هست


عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:


وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.

53
مشاعره که میکنین، ثابت کنین میتونین بنویسین،لطفاً حکایات سعدی رو بخونید،بعضی جمله ها زندگیه آدمو دگرگون میکنه،حوصلتون سر رفت داستانم بخونید،با ادبا و شعرا حال کنید و فالتون و بخونید،متنهای عشقولی بخونیدوبنویسین،با خدای خودتون عاشقانه حرف بزنید!

جملات و متونی که از دکتر شریعتی میذارین صرفا با ذکر منبع لطفا!


[تصویر:  akmmowr4h0rrml1nl43w.png]
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت53که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش 53هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هوشیار و چه مست53 همه جا خانه ی عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکده ها 53مدعی گر نکن فهم سخن گو سر و خشت
نه من از پرده ی تقوا به در افتادم 53پدرم نیز بهشت ابد ازدست بهشت
نا امیدم مکن از سابقه ی لطف ازل53 تو پس پرده چه دانی که، که خوبست و که زشت
حافظا روز ازل گر به کف آری جامی53 یکسر از کوی خرابات برندت به بهشت
فال مسافر کوچولوی عزیزم با شماره 77
چه خوب یادم هست


عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:


وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.

53
مشاعره که میکنین، ثابت کنین میتونین بنویسین،لطفاً حکایات سعدی رو بخونید،بعضی جمله ها زندگیه آدمو دگرگون میکنه،حوصلتون سر رفت داستانم بخونید،با ادبا و شعرا حال کنید و فالتون و بخونید،متنهای عشقولی بخونیدوبنویسین،با خدای خودتون عاشقانه حرف بزنید!

جملات و متونی که از دکتر شریعتی میذارین صرفا با ذکر منبع لطفا!


[تصویر:  akmmowr4h0rrml1nl43w.png]
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست53سخن شناس نئی جان من خطا اینجاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی آید53تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست53که من خموشم او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد،کجایی ای مطرب53بنال، هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود53رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفته ام ز خیالی که میپزد دل من53خمار صد شبه دارم،شرابخانه کجاست؟
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم53کرم به باده بشویید،حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز می دارند53که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب53که رفت عمر و هنوزم دماغ پر زهواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند53فضای سینه ی حافظ هنوز پر زصداست
(فال چکاوک بانو با شماره 24)
چه خوب یادم هست


عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:


وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.

53
مشاعره که میکنین، ثابت کنین میتونین بنویسین،لطفاً حکایات سعدی رو بخونید،بعضی جمله ها زندگیه آدمو دگرگون میکنه،حوصلتون سر رفت داستانم بخونید،با ادبا و شعرا حال کنید و فالتون و بخونید،متنهای عشقولی بخونیدوبنویسین،با خدای خودتون عاشقانه حرف بزنید!

جملات و متونی که از دکتر شریعتی میذارین صرفا با ذکر منبع لطفا!


[تصویر:  akmmowr4h0rrml1nl43w.png]
ساقیا برخیز و در ده جام را 53 خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نِه تا زبر 53 برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان 53 ما نمی خواهیم ننگ و نام را
باده در ده چند ازین باد غرور53 خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینه ی نالان من 53 سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود 53کس نمی بینم ز خاص و عام را
با دل آرامی مرا خاطر خوش است53 کز دلم یکباره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن 53هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب53 عاقبت روزی بیابی کام را
(فال مونا جونم با عدد 7)
چه خوب یادم هست


عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:


وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.

53
مشاعره که میکنین، ثابت کنین میتونین بنویسین،لطفاً حکایات سعدی رو بخونید،بعضی جمله ها زندگیه آدمو دگرگون میکنه،حوصلتون سر رفت داستانم بخونید،با ادبا و شعرا حال کنید و فالتون و بخونید،متنهای عشقولی بخونیدوبنویسین،با خدای خودتون عاشقانه حرف بزنید!

جملات و متونی که از دکتر شریعتی میذارین صرفا با ذکر منبع لطفا!


[تصویر:  akmmowr4h0rrml1nl43w.png]

هفت بار مرا شخص خویش بد آمد....



53بار نخست زمانی که اوفتاده می نماید شاید که به رفعت دست یابد..

53بار دوم زمانی که در حضور زمینگیر می لنگد...

53..وقتی که میان سخت وآسان مخیر!شدوآسان را اختیار کرد..

53نگاه که مرتکب گناهی شدوچنین خود را تسلا داد که دیگران نیز گناه بجا اوردند...

53وقتی که از سر ناتوانی شکیبایی کردوشکیب خود را به توانمندی نسبت داد...


53زمانی که از زشتی رخساری منزجر شدو نمی دانست ان نقابی از نقاب های خود اوست ...

53وبار هفتم وقتی که زمزمه گر سرود ستایشی شد وان رافضیلت پنداشت.......


جبران خلیل جبران

[تصویر:  11966327979550411256.jpg]
   
ای فرزند آدم.....



من به هر آنچه بگویم *باش* می شود.مرا در آنچه امر کرده ام اطاعت کن تا تورا
   
چنان قرار دهم که به هر چه بگویی *باش* بشود.
   
        53برای ماندگاری رویایی جز پاکی نداشته باش53

[تصویر:  nasimhayat.png]    
[img=0x70]http://www.full-dl.com/wp-content/themes/sms-persia/css/images/nazar.gif[/img]
.
.
.
.
کانونمونو چشم نکنن..
مگر نه چیزی که امروز در تسلط توست ناچار روزی از دست تو خواهد رفت ؟ پس ، اکنون از ثروت خویش ببخش و بگذار فصل بخشش یکی از فصلهای درخشان زندگی تو باشد .

پند آموز است ماجرای مردی که زمین را می کاوید تا ریشه های بی ثمر را از اعماق زمین بیرون کشد ، اما ناگاه گنجی بزرگ یافت ؟!


مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید .
لکن زندگی شمایید و حجاب خود ، شمایید .
زیبایی قامت بلند ابدیت است ، نگران منتهای خویش در زلال آینه .
اما صراحت آینه شمایید و نهایت جاودانه شمایید

در پهنه ی پندار و خلسه ی خیال ، فراتر از پیروزیهای خود بر نشوید ، و فروتر از شکستهای خود نروید .

چه زیباست هنگامی که در اوج شادی و بی نیازی هستی دست به دعا برداری


بسیاری از دین ها به شیشه پنجره می مانند.راستی را از پس آنها می بینیم، اما خود، ما را از راستی جدا می کنند

اگر از دوست خود جدا شدی ، مبادا که بر جدایی اش افسرده و غمین گردی ، زیرا آنچه از وجود او در تو دوستی و مهر برانگیخته است ، ای بسا که در غیابش روشن تر و آشکارتر از دوران حضورش باشد .


براستی آیا این خداوند است که آدم را آفریده است یا عکس آن؟
خداوند، درهای فراوانی ساخته که به حقیقت گشوده می شوند و آنها را برای تمام کسانی که با دست ایمان به آن می کوبند ، باز می کند.
نیکی در آدم باید آزادانه جریان و تسرِی یابد .


گنجی که در اعماق نامحدود شما حبس شده است ، در لحظه ای که خود نمی دانید ، کشف خواهد شد .






جبران خلیل جبران.........5353535353
[تصویر:  11966327979550411256.jpg]
   
ای فرزند آدم.....



من به هر آنچه بگویم *باش* می شود.مرا در آنچه امر کرده ام اطاعت کن تا تورا
   
چنان قرار دهم که به هر چه بگویی *باش* بشود.
   
        53برای ماندگاری رویایی جز پاکی نداشته باش53

[تصویر:  nasimhayat.png]    
[img=0x70]http://www.full-dl.com/wp-content/themes/sms-persia/css/images/nazar.gif[/img]
.
.
.
.
کانونمونو چشم نکنن..
عمر به هجر آن مه نامهربان گذشت
دل پایبند اوست مگر می توان گذشت
در آرزوی رخصت پرواز و کوی باغ
ماندیم و بس بهار رسید و خزان گذشت
عمری گذاشتیم به آه و فغان ولی
آخر گذشت گرچه به آه و فغان گذشت
آتش به دودمان زدی ای مدعی خطاست
خواهی چو دود از سر این دودمان گذشت
گلچین مشو که باد خزان نیز عاقبت
افشانده دامن از بر این بوستان گذشت
کاووس جان مخواه به زندان دیو نفس
رستم فسانه نیست که از هفت خوان گذشت
سود جهان گذاشتنی بود و خلق را
عمر عزیز بر سر سودای آن گذشت
خون می خورم چو نرگس مستش که آن حریف
سرمست ناز بود و زمن سرگران گذشت
چون نرگسم ز ضعف بود تکیه بر عصا
کان شاخ گل به عارض چون ارغوان گذشت
تا شاخسار انس به زاغان سپرد گل
یا رب چه ها به بلبل بی خانمان گذشت
صیاد گو اسیر قفس خواستن چرا ؟
مرغی که در هوای تو از آشیان گذشت
یا رب ، قطار عمر جهاز و جرس نداشت
یا بخت خفته بود که این کاروان گذشت
عمرم فسانه شب هجران دوست بود
آن هم به تیغ خواب اجل از میان گذشت
از جویبار دیده مدد جوی شهریار
دیگر صفای چشمه طبع روان گذشت
با خشونت هــرگــز ...


سخت آشفته و غمگین بودم …
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
... درس ومشق خود را …
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند …

خط کشی آوردم،
در هوا چرخاندم!
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید!

اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم ...
سومی می لرزید ...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود ...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید ...
"پاک تنبل شده ای بچه بد"
"به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
"ما نوشتیم آقا"

بازکن دستت را ...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله ی سختی کرد ...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کرد و سپس ساکت شد ...
همچنان می گریید ...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز، کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ...

گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن !

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید ...

صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش و یکی مرد دگر
سوی من می آیند ...

خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو و کنار چشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا ...

چشمم افتاد به چشم کودک ...
غرق اندوه و تاثر گشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر …

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار از خود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام …
او به من یاد بداد درس زیبایی را ...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی

یا چرا اصلا من عصبانی باشم
با محبت شاید، گرهی بگشایم
با خشونت هــرگــز ...
هــرگــز.
آری،
آری،
زندگی زیباست....
زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست
گر بیفروزیش
رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه، خاموش است
و خاموشی گناه ماست

زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو، ای انسان!
جنگل، ای روییده آزاده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش...
سربلند و سبزباش، ای جنگل انسان
زندگانی شعله می خواهد
«سیاوش کسرایی»
سلام

شعر زیبای استاد شهریار تقدیم شماKhansariha (8)

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدارا ............که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین ................به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند ............... چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را


مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ .............به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن .............که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را


به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من ............چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

به جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب ............که علم کند به عالم شهدای کربلا را


چو به دوشت عهد بندد زمیان پاکبازان .................چو علی که می تواند که به سر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت ..............متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را

به دو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت ................. که زکوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آنکه شاید برسد به خاک پایش ............... چه پیام ها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان ................که زجان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم .................که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی .............. به پیام آشنایی بنوازد آشنا را


زنوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب ............ غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

محمدحسین بهجت تبریزی- شهریار

....................
یا علی
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


سلام303


آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟

عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟

وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا

ای شب هجران که یکدم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من،لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند

درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود،غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت می روی،تنها چرا


استاد شهریارKhansariha (8)
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید،عکس تنهایی خود را در آب،
آب در حوض نبود.
ماهیان می گفتند:
«هیچ تقصیر درختان نیست.
ظهر دم کرده ی تابستان بود،
پسر روشن آب،لب پاشویه نشست،
وعقاب خورشید،آمد او را به هوا برد که برد.
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.
برق از پولک ما رفت که رفت.
ولی آن نور درشت.
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او،پشت چین های تغافل می زد،
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی،همت کن
و بگو ماهی ها،حوضشان بی آب است.»
باد می رفت به سر وقت چنار.
من به سر وقت خدا می رفتم.
سهراب سپهری53
چه خوب یادم هست


عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:


وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.

53
مشاعره که میکنین، ثابت کنین میتونین بنویسین،لطفاً حکایات سعدی رو بخونید،بعضی جمله ها زندگیه آدمو دگرگون میکنه،حوصلتون سر رفت داستانم بخونید،با ادبا و شعرا حال کنید و فالتون و بخونید،متنهای عشقولی بخونیدوبنویسین،با خدای خودتون عاشقانه حرف بزنید!

جملات و متونی که از دکتر شریعتی میذارین صرفا با ذکر منبع لطفا!


[تصویر:  akmmowr4h0rrml1nl43w.png]
اگر چه عرض هنر پیش یار بی ادبیست 53 زبان خموش ، ولیکن دهان پر از عربیست
پری نهفته رخ و دیو درکرشمه ی حسن 53 بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست
در این چمن گل بی خار کس نچید آری 53 چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست
سبب مپرس که چرخ ازچه سفله پرورشد 53 که کام بخشی او را بهانه بی سببیست
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط 53 مرا که مصطبه ایوان و پای خُم طنبیست
جمال دختر رَز نور چشم ماست مگر 53 که در نقاب زجاجی و پرده ی عنبیست
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه 53 کنون که مست خرابم صلاح بی ادبیست
بیار می که چو حافظ هَزارم استظهار 53 به گریه ی سحری و نیاز نیم شبیست

فال سها ی عزیزم با عدد 64
چه خوب یادم هست


عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:


وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.

53
مشاعره که میکنین، ثابت کنین میتونین بنویسین،لطفاً حکایات سعدی رو بخونید،بعضی جمله ها زندگیه آدمو دگرگون میکنه،حوصلتون سر رفت داستانم بخونید،با ادبا و شعرا حال کنید و فالتون و بخونید،متنهای عشقولی بخونیدوبنویسین،با خدای خودتون عاشقانه حرف بزنید!

جملات و متونی که از دکتر شریعتی میذارین صرفا با ذکر منبع لطفا!


[تصویر:  akmmowr4h0rrml1nl43w.png]
به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد 53 ترا درین سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند 53 کسی به حسن و مِلاحت به یار ما نرسد
به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز 53 به یار یک جهت حق گذار ما نرسد
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی 53 به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کاینات آرنـــــــــد 53 یکی به سکه ی صاحب عیار ما نرسد
دریغ قافله ی عمر کانچنان رفتند 53 که گردشان به هوای دیار ما نرسد
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش 53 که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را 53 غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه ی او 53 به سمع پادشه کامکار ما نرسد

فال گیتا جون با عدد156
چه خوب یادم هست


عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:


وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.

53
مشاعره که میکنین، ثابت کنین میتونین بنویسین،لطفاً حکایات سعدی رو بخونید،بعضی جمله ها زندگیه آدمو دگرگون میکنه،حوصلتون سر رفت داستانم بخونید،با ادبا و شعرا حال کنید و فالتون و بخونید،متنهای عشقولی بخونیدوبنویسین،با خدای خودتون عاشقانه حرف بزنید!

جملات و متونی که از دکتر شریعتی میذارین صرفا با ذکر منبع لطفا!


[تصویر:  akmmowr4h0rrml1nl43w.png]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان