1393 مهر 6، 19:22
همانند امواج که به شنزارهای ساحل راه می جویند
دقایق عمر ما نیز به سوی فرجام خویش می شتابند
دقیقه ها به یکدیگر جای می سپارند
و در کشاکشی پیاپی از هم پیشی می جویند
ولادت که روزگاری از گوهر نور بود
به سوی بلوغ می خزد و آن گاه تاج بر سرش نهادند
خسوف های کژخیم ، شکوهش را به ستیز برمی خیزند
زمان که بخشنده بود ، موهبت های خویش را تباه می سازد
آری زمان فرّه ی جوانی را می پژمرد
و بر ابروان زیبا شیارهای موازی می افکند ...
«از شکسپیر تا الیوت ، ترجمه ی سعید سعیدپور»
[img=0x0]http://www.ehda.ir/StaticPages/Pictures/468X60-1.gif[/img]
تنها با شهرت نیست که میتوان جاودانه شد ... این است راز جاودانگی...
اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم . من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ...
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟
بیا ما هم جاودانه شویم . ما می توانیم
به اینجا سر بزن : اهدای زندگی