امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مذهبی از همه نوع

#76
گناهان کبیره



گناهان کبیره، گناهانی هستند که از نظر اسلام پراهمیت و بزرگ‌ اند. نشانه‌ی اهمیت این گناهان آن است که برای‌شان به نهی اکتفا نشده است و به عذاب دوزخ نیز تهدید شده است.


برگرفته، خلاصه و چکیده ای از کتاب " گناهان کبیره " به تألیف:

شهید مهراب آیت الله سید عبدالحسینی دستغیب



مقدمه

شهید بزرگوار (آیت الله دستغیب) در مقدمه اش آثار نیک تقوی را از آیات و اخبار وخطبه نهج البلاغه بر می شمرد و پس از متوجه ساختن خواننده به اهمیت تقوا، معنی و حقیقت آن که انجام واجبات و ترک محرمات است را با بیانی شیوا ثابت می کند و در زمین مساعد تخم عمل به هر کمی باشد بارور میشود ولی با آفت گناه کوه عمل نیز کاهی نمی ارزد.
رویهم رفته ارزش هر کس به اندازه تقوای او است و می دانیم که تقوی را مراتب متعدد و مختلفی است و نخستسن مرتبه آن ترک گناهان و انجام واجبات است و مرتبه دوم تهذیب نفس و آراسته شدن به ملکات فاضله است و در مرتبه سوم از غیر خدا بریدن و یکباره به او پیوستن است.


1- شرک بالله

اولین گناه کبیره شرک بخدای تعالی است و به کبیره بودن آن، حضرت رسول و حضرت امیر المؤمنین و صادق و کاظم و رضا و جواد علیهم السلام تصریح فرموده اند بلکه از حضرت صادق(ع) آمده است که از هر گناه کبیره بزرگتر شرک بخداست. [1]

و دلیل بر اینکه بزرگترین گناهان کبیره است فرمایش پروردگار است که می فرماید:

«خدا نمی آمرزد شرک آورده شده با او را اگر کسی مشرک از دنیا برود آمرزیده شدنی نیست، و غیر شرک را از هر که بخواهد می آمرزد.» [2] یعنی غیر از شرک قابل آمرزش است.

و نیز می فرماید: «کسی که به خدا شرک آورد خدا بهشت را برا او حرام فرموده و جایگاهش دوزخ است و برای ستم کنندگان یاری کنندگانی نیست.» [3]

چون کبیره بودن گناه شرک نزد هر مسلمانی بدیهی است ذکر سایر آیات شریفه و روایات وارده در بزرگی این گناه لزومی ندارد، چیزی که مهم است دانستن معنی شرکت و مراتب آن است.
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#77
گناهان کبیره



2- یأس

دوم از گناهان کبیره ناامیدی از رحمت الهی است. «الیأس من روح الله» روح در لغت نسیمی را می گویند که انسان از آن لذت و راحتی می برد. چون سبب یأس از پروردگار عالم اعتقاد نداشتن بقدرت و کرم و رحمت بی پایان او است در قرآن مجید آنرا از صفات کفار قرار داده و می فرماید «ناامید از رحمت الهی نمی شود مگر کسی که کافر است.» [4]

پس از شرک هیچ گناهی بزرگتر از یأس نیست زیرا هر گناهی که از شخصی سر می زند تا وقتی که مأیوس نباشد ممکن است در صدد توبه برآمده و با استغفار آمرزیده شود ولی شخص مأیوس آمرزیده شدنی نیست زیرا امیدی به آمرزش و مغفرت خدا ندارد تا توبه نماید.

از این گذشته یأس سبب جرأت بر جمیع گناهان می گردد چون شخص می گوید من که معذب خواهم بود چرا خودم را از شهوت دنیا محروم نمایم؟


3- آدمکشی

سوم از گناهان کبیره کشتن کسی است که خدا و پیغمبر(ص) اذن در کشتن نداده اند. دلیل بر کبیره بودن آن، در روایاتی که از حضرت رسول و حضرت امیر و حضرات صادق و کاظم و رضا و جواد علیهم السلام وارد شده بکبیره بودن آن تصریح فرموده اند.

بعلاوه از گاناهانی است که خدایتعالی در قرآن مجید صریحا بر آن وعده عذاب داده از آن جمله می فرماید: «هر کسی مؤمنی را از روی عمد و قصد بکشد پاداشش دوزخ است، در حالی که در آن جاودان می باشد و خشم خدا بر او است و او را از رحمت خود دور ساخته و عذاب بزرگی را برایش آماده ساخته است.» [5]

انتهار هم قتل است:
خداوند در سوره نساء آیه 33 می فرماید: خودتان را به ناحق نکشید یا اینکه نفس خود را نکشید و خود را برای بتان قربانی نکنید. یا اینکه در هنگام غضب خود را انتحار نکنید، بدرستی که خداوند بشما اهل ایمان مهربان است، و کسی که از روی تعدی و تجاوز بغیر و ستم بر خود قتل نفس نماید، زود باشد که او را در آتشی سخت در آوریم و این بر خدا سهل و آسان است.
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#78
ترك گناه؛ كلید سعادت دنیا و آخرت

نصیحت‌های آیة الله بهجت



- «من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم یعلم»؛ «[من عمل بما علم] کفی ما لم یعلم»؛ (والذین جاهدوا فینا، لنهدینهم سبلنا).
آنچه می‌دانید، عمل کنید؛ و در آنچه نمی‌دانید؛ احتیاط کنید تا روشن شود؛ و اگر روشن شد، بدانید که بعض معلومات را زیر پا گذاشته‌اید؛ طلب موعظه از غیر عامل(كسی كه به دانسته هایش عمل نمی‌كند) ، محل اعتراض است؛ و قطعاً مواعظی را شنیده‌اید و می‌دانید، عمل نکردید، وگرنه روشن بودید.
- همه می‌دانند که «رساله عملیه» را باید بگیرند و بخوانند و بفهمند، و تطبیق عمل بر آن نمایند، و حلال و حرام را با آن تشخیص بدهند؛ و همچنین مدارک شرعیه [را] اگر اهل استنباط باشند؛ پس نمی‌توانند بگویند:
«ما نمی‌دانیم چه بکنیم و چه نکنیم.»
- از واضحات است که خواندن قرآن در هر روز، و ادعیه مناسب اوقات و امکنه، در تعقیبات و غیر آنها؛ و کثرت تردد در مساجد و مشاهد مشرفه؛ و زیارت علما و صلحاء و همنشینی با آنها، از مرضیات خدا و رسول(صلی الله علیه و آله) است و باید روز به روز، مراقب زیادتی بصیرت و انس به عبادت و تلاوت و زیارت باشد.
و بر عکس، کثرت مجالست با اهل غفلت، مزید قساوت و تاریکی قلب و (دوری) از عبادت و زیارات است؛ از این جهت است که احوال حسنه حاصله از عبادات و زیارات و تلاوت‌ها، به سبب مجالست با ضعفا در ایمان، به سوء حال و نقصان، مبدل می‌شوند؛ پس، مجالست با (فرد) ضعیف الایمان - در غیر اضطرار و برای غیر هدایت آنها - سبب می‌شود که ملکات حسنه خود را از دست بدهد، بلکه اخلاق فاسده آنها را یاد بگیرد:
«جالسوا من یذکرکم الله رؤیته، و یزید فی علمکم منطقه، و یرغبکم فی الاخرة عمله.»
- از واضحات است که ترک معصیت در اعتقاد و عمل، بی نیاز می‌کند از غیر آن؛ یعنی غیر، محتاج است به آن، و او محتاج غیر نیست، بلکه مولد حسنات و دافع سیئات است:
«و ما خلقتُ الجن و الانس إلا لیعبدون.»

عبودیت؛ ترک معصیت در عقیده و عمل
بعضی گمان می‌کنند که ما از ترک معصیت عبور کرده‌ایم!! غافلند از این که معصیت، اختصاص به کبائر (گناهان بزرگ) معروفه ندارد، بلکه اصرار بر صغائر(گناهان كوچك) هم، کبیره است؛ مثلاً نگاه تند به مطیع، برای تخویف(ترساندن)، إیذاءِ(موجب اذیت) مجرم است؛ [و] تبسم به عاصی(گناهكار)، برای تشویق، اعانت(كمك) بر معصیت است.
محاسن اخلاق شرعیه و مفاسد اخلاق شرعیه، در کتب و رسائل عملیه، متبین شده‌اند. دوری از علما و صلحا، سبب می‌شود که سارقین دین، فرصت را غنیمت بشمارند و ایمان و اهلش را بخرند به ثمن‌های(قیمت) غیر مبارک، همه اینها مجرب و دیده شده است.
از خدا می‌خواهیم که عیدی ما را در اعیاد شریفه اسلام و ایمان، موفقیت به «عزم راسخ ثابت دائم بر ترک معصیت» قرار بدهد که مفتاح سعادت دنیویه و اخرویه است، تا این که ملکه بشود ترک معصیت؛ و معصیت برای صاحب ملکه، به منزله زهر خوردن برای تشنه است، یا میته(گوشت مرده) خوردن برای گرسنه است.
البته اگر این راه تا آخر، مشکل بود و به سهولت و رغبت، منتهی نمی‌شد، مورد تکلیف و ترغیب و تشویق از خالق قادر مهربان نمی‌شد.
«و ما توفیقی إلا بالله، علیه توکلت، و إلیه انیب».
و الحمدلله أولاً و آخراً، و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی
أعدائهم أجمعین »
17 ربیع المولود 1419
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#79
بخواهید تا به شما داده شود.
بجویید تا بیابید.
در بزنید تا در به روی شما باز شود،
زیرا هر که چیزی را بخواهد به دست خواهد آورد.
هر که بجوید، خواهد یافت.
کافی است در بزنید تا در به رویتان باز شود.


انجیل متی باب 7
.
#80
راه تشخیص رویای صادق از کاذب




اگر تا به حال رویای صادقه ندیده باشید اما لااقل اسم آن را شنیده‌اید و معنای آن را می‌دانید. اما سوال اینجاست که از کجا بدانیم خوابی که می‌بینیم صادقه است یا اضغاث احلام؟!
فرق میان رویای صادق و کاذب چیست؛ برای مثال، آیا ممکن است شیطان در رویای شخصی که یکی از امامان معصوم را در خواب می‌بیند، تصرف داشته باشد؟
خدمت حضرت آیت الله جوادی آملی رسیدیم تا پاسخ پرسش خود را از ایشان جویا شویم:


بسم الله الرحمن الرحیم

رویای صادق گاه به تعبیر نیاز ندارد؛ مانند آنچه حضرت ابراهیم علیه‌السلام در مورد ذبح فرزندش اسماعیل علیه‌السلام مشاهده کرد: «اِنّی اَرَی فِی المَنامِ اَنّی اَذبحُک»؛ اما گروه دیگری از خوابهای صادق، به تعبیر نیاز دارد؛ یعنی قوه خیال، حقیقتی را صورتگری می‌کند و معبِّبر باید این صورت خیالی را به معنای واقعی برساند.
گاه خوابها همان ساخته‌های نفسانی است که «اضغاث احلام» خوانده می‌شود. اضغاث احلام، یعنی خوابهای پریشان که نتیجه و اثر کارهای روزانه انسان است، بنابراین اگر خوابی که انسان می‌بیند، مستقیم باشد، مانند آنچه معصوم می‌بیند، حق و صحیح است، چون باطل در آن فضا راه ندارد و شیطان امکان حضور نمی‌یابد. صدق یا کذب سایر رویاها نیز معیارهایی که معبران ماهر در اختیار دارند، قابل تشخیص است.
اما در مورد این پرسش که اگر کسی پیامبر اکرم صلی‌الله علیه واله وسلم یا ائمه علیهم‌السلام را در خواب ببیند، چگونه باید بفهمد که خود آنها هستند یا شیطان به صورت آنها در آمده، باید یادآور شد که در روایتی آمده است: شیطان به صورت معصوم ظاهر نمی‌شود؛ اما مشکل این است که اغلب ما امامان معصوم علیهم‌السلام را ندیده‌ایم و اگر صورتی نورانی در خواب ببینیم که صاحب آن ادعا کند که من امام هستم، چگونه او را بشناسیم؟ از کجا معلوم شیطانی که ادعای ربوبیت کرده، ادعای نبوّت و امامت نکند؟!
پس اگر کسی در بیداری یکی از ذوات مقدس معصوم، را ببیند و سپس در خواب، صورتی نورانی مشاهده کند و او را بشناسد، این خواب صحیح است؛ اما اگر صورتی ناشناس ادعای امامت کرد، تشخیص آن مشکل است، چون شخص پیش‌تر امام را ندیده است و شیطان می‌تواند با ادعای دروغ او را بفریبد؛ البته او نمی‌تواند به شکل امام و معصوم درآید؛ ولی همان گونه که ادعای ربوبیت کرد، ادعای امامت هم می‌کند.
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#81
رشد علمي، عاطفي و روحي انسان
حجت الاسلام قرائتی
تاريخ پخش: 27/12/88


7-تلاش اولياي خدا براي رشد علمي

رشد چيست؟ از طبيعت استفاده كنيم. رشد اين است كه هضم نشويم. حضرت موسي به او گفتند: در بيابان برو. مرد خدا را پيدا مي‌كني، از او ياد مي‌گيري. رفت اتفاقاً راه را هم گم كرد. «لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» (كهف/62) عجب سفر پردردسري بود. پيرم درآمد. خدا در قرآن مي‌گويد: موسي گفت: پيغمبر اولوالعزم در بيابان‌ها راه را گم كرد. كلّي راه اضافه رفت. گفت: پيرم درآمد. مي‌گوييم: چه خبر است؟ مي‌گويد: دنبال يك مرد خدا مي‌گشت كه يك چيزي از او ياد بگيرد. تا بالاخره حضرت خضر را پيدا كرد و يك چيزهايي هم ياد گرفت. يعني براي ياد گرفتن يك مطلب كلّي راه مي‌رفتند.
ابو ايوب انصاري را مي‌شناسيد. همان كسي كه شتر پيامبر در خانه‌اش خوابيد. يك حديثي شنيد گفتند: اين چه كسي است؟ گفتند: اين حديث از پيغمبر نقل شده است. ولي فعلاً آن كسي كه شنيده است در مصر است. شتري اجاره كرد از مدينه با شتر به مصر رفت، كه يك چيزي ياد بگيرد. ماشين زير پاي ما است. اين همه تلفن، اين همه استاد دانشگاه، اين همه عالم، اين همه فاميل‌هاي تحصيلكرده دور هم مي‌نشينيم اين جلسات را به بطالت نگذرانيم.رشد، رشد، رشد! رشد عاطفي، رشد علمي...
رشد روحي، چرا فقط براي سلامتي خودت صدقه مي‌دهي؟ خوب مگر باقي ماشين‌ها در جادّه آدم نيستند. بگو: براي سلامتي همه‌ي مسافرها! اين رشد است. براي سلامتي خودم، خودپرستي است. براي سلامتي همه اين رشد است. آب به صورتت مي‌ريزي، چرا براي خنكي، خوب براي وضو. تو كه تا اينجا را شستي، اينجا هم كه شستي خوب يك وجب بالاتر بيا. هان! اين وضو مي‌شود. هميشه باوضو باشيد. رشد است.
صله‌ي رحم با پول باشد. اين يك مورد. 2- خانه‌ي فقرا باشد. 3- به اسم عيدي باشد. 4- نمازمان را در جادّه‌ها بخوانيم. تعطيلات هم مطالعه كنيم. تعطيلات هم مطالعه كنيم. زشت است بگويم، ولي حالا بگذاريد اين را بگويم.
سفري به كانادا داشتم. 14 ساعت در هواپيما بودم. پرواز خارجي بود. خانم‌ها همه بي‌حجاب، اين طرف ما عرق مي‌خوردند، اين طرف ما شراب مي‌خوردند، ما اين وسط گفتيم: عجب جايي هستيم! 14 ساعت من با اين‌ها چه كنم؟ يك قرآن داشتم. از اوّل قرآن تا آخر قرآن نكاتي كه مربوط به نماز است درآوردم. در همان 14 ساعت، پياده شدم. در كانادا نوشتم 114 نكته‌ي قرآني، از براي نماز! يعني 114 دليل براي نماز. 114 بركت براي نماز، همه هم از قرآن است. اين كتاب را هم گفتيم: هركس مي‌خواهد خودش چاپ كند. اين كتاب چند ميليون تا حالا چاپ شده است. در سفر اين طرف و آن طرف هم شراب مي‌خورند، ولي من با قرآن در آسمان غرب يك كتاب را نوشتم. مي‌شود آقا 15 روز، 20 روز الكي تعطيل! نه تعطيلات است. خوب تعطيلات باشد. تفريحتان را بكنيد. صله‌ي رحم هم بكنيد. اما رشدتان فراموش نشود. يك دعا مي‌كنم، آمين بگوييد.
خدايا هرچه عمرمان را تلف كرديم. حرف بيخود، فكر بيخود، پول بيخود، هرچه تلف كرديم، تلفات گذشته‌ي ما را ببخش و بيامرز. از الآن تا ابد عمري از ما تلف نشود. حرفي از ما تلف نشود. ما را از هدر رفتن و تلف شدن و ركود حفظ بفرما. دائماً ما را در حال رشد، آن رشدي كه در قرآن گفتي، نه رشدي كه هيكل ما بزرگ شود، بازوي ما كلفت شود. موكت ما قالي شود. دوچرخه‌ي ما ماشين شود. اين‌ها رشد مادّي است. خدايا ما را هم رشد مادّي مرحمت كن و هم رشد معنوي.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
#82
خلاصه ای از زندگی حضرت فاطمه معصومه (س)


نام شريف آن بزرگوار فاطمه و مشهورترين لقب آن حضرت، «معصومه» است. پدر بزرگوارش امام هفتم شيعيان حضرت موسى بن جعفر (ع) و مادر مكرمه اش حضرت نجمه خاتون (س) است . آن بانو مادر امام هشتم نيز هست . لذا حضرت معصومه (س) با حضرت رضا (ع) از يك مادر هستند.

ولادت آن حضرت در روز اول ذيقعده سال ١٧٣ هجرى قمرى در مدينه منوره واقع شده است. ديرى نپاييد كه در همان سنين كودكى مواجه با مصيبت شهادت پدر گرامى خود در حبس هارون در شهر بغداد شد. لذا از آن پس تحت مراقبت و تربيت برادر بزرگوارش حضرت على بن موسى الرضا (ع) قرارگرفت.

در سال ٢٠٠ هجرى قمرى در پى اصرار و تهديد مأمون عباسى سفر تبعيد گونه حضرت رضا (ع) به مرو انجام شد و آن حضرت بدون اين كه كسى از بستگان و اهل بيت خود را همراه ببرند راهى خراسان شدند.

يك سال بعد از هجرت برادر، حضرت معصومه (س) به شوق ديدار برادر و اداي رسالت زينبي و پيام ولايت به همراه عده اى از برادران و برادرزادگان به طرف خراسان حركت كرد و در هر شهر و محلى مورد استقبال مردم واقع مى شد. اين جا بود كه آن حضرت نيز همچون عمه بزرگوارشان حضرت زينب(س) پيام مظلوميت و غربت برادر گراميشان را به مردم مؤمن و مسلمان مى رساندند و مخالفت خود و اهلبيت (ع) را با حكومت حيله گر بنى عباس اظهار مى كرد. بدين جهت تا كاروان حضرت به شهر ساوه رسيد عده اى از مخالفان اهلبيت كه از پشتيبانى مأموران حكومت برخوردار بودند،سر راه را گرفتند و با همراهان حضرت وارد جنگ شدند، در نتيجه تقريباً همه مردان كاروان به شهادت رسيدند، حتى بنابر نقلى حضرت(س) معصومه را نيز مسموم كردند.

به هر حال ، يا بر اثر اندوه و غم زياد از اين ماتم و يا بر اثر مسموميت از زهر جفا، حضرت فاطمه معصومه (س)بيمار شدند و چون ديگر امكان ادامه راه به طرف خراسان نبود قصد شهر قم را نمود. پرسيد: از اين شهر«ساوه» تا «قم» چند فرسنگ است؟ آن چه بود جواب دادند، فرمود: مرا به شهر قم ببريد، زيرا از پدرم شنيدم كه مى فرمود: شهر قم مركز شيعيان ما است. بزرگان شهر قم وقتى از اين خبر مسرت بخش مطلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند; و در حالى كه «موسى بن خزرج» بزرگ خاندان «اشعرى» زمام ناقه آن حضرت را به دوش مى كشيد و عده فراوانى از مردم پياده و سواره گرداگرد كجاوه حضرت در حركت بودند، حدوداً در روز ٢٣ ربيع الاول سال ٢٠١ هجرى قمرى حضرت وارد شهر مقدس قم شدند. سپس در محلى كه امروز «ميدان مير» ناميده مى شود شتر آن حضرت در جلو در منزل «موسى بن خزرج» زانو زد و افتخار ميزبانى حضرت نصيب او شد.

آن بزرگوار به مدت ١٧ روز در اين شهر زندگى كرد و در اين مدت مشغول عبادت و راز و نياز با پروردگار متعال بود. محل عبادت آن حضرت در مدرسه ستيه به نام «بيت النور» هم اكنون محل زيارت ارادتمندان آن حضرت است.

سرانجام در روز دهم ربيع الثانى و «بنا بر قولى دوازدهم ربع الثانى» سال ٢٠١ هجرى پيش از آن كه ديدگان مباركش به ديدار برادر روشن شود، در ديار غربت و با اندوه فراوان ديده از جهان فروبست و شيعيان را در ماتم خود به سوگ نشاند .مردم قم با تجليل فراوان پيكر پاكش را به سوى محل فعلى كه در آن روز بيرون شهر و به نام «باغ بابلان» معروف بود تشييع نمودند. همين كه قبر مهيا شد دراين كه چه كسى بدن مطهر آن حضرت را داخل قبر قرار دهد دچار مشكل شدند، كه ناگاه دو تن سواره كه نقاب به صورت داشتند از جانب قبله پيدا شدند و به سرعت نزديك آمدند و پس از خواندن نماز يكى از آن دو وارد قبر شد و ديگرى جسد پاك و مطهر آن حضرت را برداشت و به دست او داد تا در دل خاك نهان سازد.

آن دو نفر پس از پايان مراسم بدون آن كه با كسى سخن بگويند بر اسب هاى خود سوار و از محل دور شدند.

بنا به گفته بعضي از علما به نظر مى رسد كه آن دو بزرگوار، دو حجت پروردگار: حضرت رضا (ع) و امام جواد (ع) باشند چرا كه معمولاً مراسم دفن بزرگان دين با حضور اوليا الهي انجام شده است.

پس از دفن حضرت معصومه(س) موسى بن خزرج سايبانى از بوريا بر فراز قبر شريفش قرار داد تا اين كه حضرت زينب فرزند امام جواد(ع) به سال ٢٥٦ هجرى قمرى اولين گنبد را بر فراز قبر شريف عمه بزرگوارش بنا كرد و بدين سان تربت پاك آن بانوى بزرگوار اسلام قبله گاه قلوب ارادتمندان به اهلبيت (ع). و دارالشفاي دلسوختگان عاشق ولايت وامامت شد.




همه شیعیان من با شفاعت او (فاطمه معصومه علیه السلام ) وارد بهشت خواهند شد . امام صادق (ع)

هر کس (حضرت معصومه علیه السلام ) را در قم زیارت کند ، چنان است که مرا زیارت کرده است . امام رضا (ع)

هر کس او را با شناخت زیارت کند ، بهشت پاداش او خواهد بود . امام رضا (ع)

هر کس عمه ام (حضرت معصومه علیه السلام ) را در قم زیارت کند ، بهشت پاداش او است . امام جواد (ع)
#83
در قلمرو آفتاب (امید به رحمت الهی)



اشاره

بازسازی اخلاقی و تعالی شخصیت معنوی انسان، از والاترین و مقدس ترین اهداف پیامبران الهی و جانشینان ایشان بوده است. آنان با تحمل مشقت های بسیار در این مسیر، تمامی همّ خویش را بر آن گذاشتند تا اخلاق نیک را با شیوه های رفتاری و گفتاری خویش به آدمی بیاموزند واو را از زشتی ها به دور داشته، متوجه حقیقت والای انسانی و ارزش سترگش کنند. از این رو، کمتر گزاره دینی را می توان یافت که در متن آن، صبغه ای اخلاقی وجود نداشته باشد. در این میان، نقش برجسته اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بسیار چشم گیر جلوه می نماید. آنان به عنوان تجسمی از روح اخلاق، برترین آموزگاران نیکی و نیکو سیرتی بودند و هر لحظه از زندگانی پر برکتشان، در بردارنده عالی ترین درس های آموزنده و نکته هایی برجسته از اخلاق الهی است. از این رو، برآن شدیم دست مایه ای هر چند کوتاه اما گران قدر و ارجمند را ارایه نماییم.

مفهوم امیدواری

امیدواری، حالتی است در انسان که در نتیجه انتظار تحقق امری در نزد فرد برای او پیش می آید و سبب احساس راحتی، رضایت و نیز دلگرمیِ او می شود؛ البته این حالت در صورتی است که اسباب تحقق و زمینه های شکل گیریِ چیزی که امید آن می رود، فراهم آمده یا دست کم بیشتر آن گرد هم آمده باشد. برخی دانشمندان اخلاق می گویند:«هر کس منتظر نتیجه مطلوبی در آینده باشد و گمان به تحقق اسباب آن داشته باشد، هم زمان احساس خرسندی به او دست می دهد که این خرسندی، همان امیدواری است...؛ اما اگر عدم فراهم شدن اسباب از پیش معلوم است، دیگر توقع و انتظار وقوع آن امر، امیدواری نیست، بلکه نوعی غرور و نادانی است».

ارزش امیدواری

آیات و روایات بسیاری در مورد ارزش امیدواری وجود دارد و از زوایای گوناگونی به آن نگریسته؛ البته تنها وجه نیکو و پسندیده امیدواری را، امید داشتن به پروردگار می داند، به گونه ای که آدمی همواره رفتار خود را با آن همراه سازد، لحظه ای بدون امید نیاساید و به گونه ای به پروردگار امیدوار باشد که همه اسباب تحقق امر را در کف قدرت او بداند. روزی شخصی نزد امام صادق علیه السلام رفت و به دلیل مشکلات توان فرسای ملی، از ایشان درخواست کمک نمود. امام با مهربانی فرمود: متأسفانه امروز چیزی برای کمک به شما در دسترس ندارم، اما به زودی مالی به دستم خواهد رسید و آن را به شما خواهم داد ان شاءاللّه . مرد گفت: ای فرزند رسول خدا، پس موعدی را مقرر کنید که خدمت برسم و آن را تحویل بگیرم. امام هر چند نمی خواست امید را از آن مرد بگیرد، ولی فهمید مرد امیدواری چندانی به رحمت خدا ندارد. از این رو، موضوع را برایش تبیین نمود و فرمود: «چگونه به تو وعده بدهم، در حالی که من به آنچه امیدی ندارم، در برابر رحمت پروردگار امیدوار می شوم و مهربانی خدا، هر ناامیدی را برایم به امیدواری تبدیل می کند».

روزنه ای به سوی آفتاب

آن گاه که انسان همه درها را به سوی خود بسته می بیند و در دره تاریک ناامیدی سقوط می کند، دریچه ای پیش چشمانش باز می شود و دستاویز محکمی او را از سقوط در ژرفای تاریک ناامیدی نجات می دهد. آن نوری است که از روزن امیدواری به سوی آفتاب گیتی فروز مهرورزی و بنده نوازی پروردگار جهانیان، چشمان خسته و منتظرش را در می نوردد و گویی حیاتی دوباره وجودش را فرا می گیرد و در دل خود احساس «گرمی» می کند. به راستی اگر امید در زندگانی نبود، تاریکی همه جا را فرا می گرفت و همه شکوفه های احساس، در تاریکی و سرما می مردند. به جاست پروردگار را به شکرانه امیدی که به رحمت بیکرانش در دل بندگان خود قرار داده، دیگرگونه سپاس گوییم.

ادامه دارد ...
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#84
سلام

دامی که برای تو گسترده اند

جوانی ، واژه ای که پر است از هیجان و انرژی و شور و نشاط و البته دوره ای که می توان از آن به بهار عمر یاد کرد. بهار فصلی دل انگیز، پر ثمر، و دوست داشتنی است و افراد به نوعی تمایل دارند در این فصل زمان بیشتری را بگذرانند تا به دلیل اعتدال آن از منابع انسانی و طبیعی بیشتر استفاده کنند. تشابه فصل بهار به جوانی هم به همین دلیل است. جوان دارای امکانات و توانایی های بسیاری است. جوان از سلامتی بیشتری برخوردار است. جوان امید و انگیزه بیشتری دارد . به همین علت استعداد های فراوانی دارد که می تواند آنها را به فعل درآورد. لذا برای آنکه از این زمینه به نحو احسن استفاده کند لازم است تا به دو نکته توجه ویژه داشته باشد.

دین شناسی

فراگیری دانش، ارزش بزرگی است که هماره انسان ها به آن توجهی ویژه داشته اند. در بین دانش ها، خداشناسی جایگاه ممتازی دارد؛ زیرا مربوط به رابطه ی مخلوق و خالق است. چون انسان باید وظایف بندگی خود را در برابر خدای متعال انجام دهد از این رو ضروری است معارف دین را بیاموزد. خطر انحراف و لغزش برای جوانان بیش تر است. جوان به دلیل خامی و کم تجربگی، اگر شناخت عمیق و درست از دین نداشته باشد، زود در دام فساد می افتد. به همین دلیل است که در احادیث، جوانی که دنبال شناخت دین نمی رود مورد نکوهش قرار گرفته است. بسیاری از جوانان مسلمان در اثر ناآگاهی ، در دام گروهک های بی دین ومنافق افتادند و سر از بی دینی و الحاد درآوردند. منشأ این انحراف ها چیزی جز جهل به معارف دینی نبود. روشن است که مقصود از «تفقه» در روایت شناخت عمیق از دین است، نه شناخت سطحی. امام کاظم علیه السلام می فرماید:«تفقّهوا فی دین الله فانّ الفقهَ مفتاحُ البصیرة...»(1) معرفت عمیق به دین خدا به دست آورید، زیرا دین شناسی کلید درک مسائل، کمال عبادت، وسیله ی رسیدن به درجات عالی، و مراتب رفیع است، و انسان را در دنیا و آخرت به مقام عالی می رساند.

حضرت علی علیه السلام می فرماید:«اذا اَراد اللهُ بعبدٍ خیراً فقّهَهُ فی الدّین»(2)

هرگاه خداوند بخواهد به بنده اش خیر رساند او را دین شناس قرار می دهد و به او یقین الهام می کند.

سستی، تنبلی و شکست

تلاش، رمز موفقیت و پیشرفت است. جوان زمانی موفق خواهد بود که به هر کاری که علاقه دارد دل بدهد و وقت صرف کند و بداند که آینده ی روشن او، در گرو کار و تلاش است. تن پروری، تن به کار ندادن، دل به تحصیل ندادن، و هدر دادن وقت، نتیجه ای جز شکست و خواری دوران بزرگسالی و سربار جامعه بودن به همراه نخواهد داشت.

حضرت علی علیه السلام می فرماید: «هیهاتَ مِن نَیلِ السّعادة السّکونُ الی الهوینا و البطالة»(3) کسی که عمر خود را به سستی و تنبلی صرف کند هرگز به سعادت و خوشبختی نخواهد رسید.

حضرت موسی علیه السلام به خداوند عرض کرد: از کدام یک از بندگانت بیشتر ناخشنودی؟

خداوند فرمود: آن که شب همچون مردار می خوابد و روز را به تنبلی و بیکاری به شب می رساند!

در پناه خدا !
وَ احـــفَــظـنِــی بِــرَحـــمَـــتِـــکَ یــا الله
#85
سلام دوستان

به ياد مادراي شهدا

دانلود كنيد
************************یار این عبد مضطر تو هستی ******* مهربانتر ز مادر تو هستی************************

#86
سلام

تبسم در قرآن

"تبسم" از ماده (ب س م) و در لغت برای آن چند معنا ذکر کرده اند: برخی آن را اولِ ضحک که همراه با صدا نباشد معنا کرده اند.1 برخی آن را حالتی پایینتر از خنده معنا کرده اند.2 و برخی در معنای آن گفتهاند گشوده شدن لبها برای شادمانی و نمایان شدن دندانها بدون ایجاد صدا3 که معادل فارسی آن "لبخند" است.4

تبسم در قرآن

در اصطلاح قرآنی و روائی تبسم برای خند? بدون صدا به کار میرود و از آن به مفهومی در مقابل قهقهه به معنای بسیار خندیدن یاد میکنند.5 ماده تبسم در قرآن یک بار آمده است، آنجا که سلیمان از سخن مورچه تبسّمى كرد و خندید:

«فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنی‏ أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتی‏ أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى‏ والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنی‏ بِرَحْمَتِكَ فی‏ عِبادِكَ الصَّالِحینَ »6

«سلیمان از سخن او تبسّمى كرد و خندید و گفت: پروردگارا! شكر نعمتهایى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته‏اى به من الهام كن، و توفیق ده تا عمل صالحى كه موجب رضاى توست انجام دهم، و مرا برحمت خود در زمره بندگان صالحت وارد كن!»

و معنای مقابل آن (قهقهه) اصلا در قرآن به کار نرفته است. ماده ضحک که معنای عام تبسم است در قرآن ده مرتبه استفاده شده است.

چنانچه گفتیم در آیه 19 سوره نمل "تبسم" به کار رفته است که در آنجا همراه با ماده ضحک است که معنای متفاوتی با تبسم دارد از این لحاظ مفسران برای این ترکیب علتی جستجو کردهاند.

دلیلی که برای این ترکیب در تفاسیر ذکر شده این است که منظور، گذشتن از حد تبسم و نزدیک شدن به خنده است، این دلیل را جوامع الجامع7، الكشاف8 و المیزان9 آوردهاند.

امام صادق علیه السلام می فرمایند: «ضَحِكُ الْمُؤْمِنِ تَبَسُّم: خنده مؤمن تبسّم است.‏»

تبسم در روایات

در روایات که گسترده تر از آیات قرآن به مسائل ریز پرداختهاند میتوان چندین نوع روایت در باب تبسم یافت، از جمله روایاتی که نحوه خندیدن مؤمن را تبسم می دانند، مانند روایتی از امام صادق که میفرمایند: «ضَحِكُ الْمُؤْمِنِ تَبَسُّم »10

«خنده مؤمن تبسّم است.‏»

و همچنین روایات دیگری وجود دارد که تبسم به روی برادر را نیکو و مستحب می دانند؛ این روایات به قدری است که در

این باره در کتاب شریف کافی بابی گشوده شده است.در مقابل این روایات گروهی از احادیث وجود دارد که نقطه مقابل تبسم یعنی قهقهه را تقبیح کردهاند مانند روایت معروفی از امام صادق که میفرمایند: «الْقَهْقَهَةُ مِنَ الشَّیْطَانِ »11

«قهقهه زدن از شیطان است.»

از این رو این رفتار در مورد پیامبران بیشتر باید صدق کند و قهقهه زدن از پیامبران قطعا قبیح تر است؛ پس ظاهر روایاتی که حکایت میکند پیامبر اسلام چنان خندیدند که دندانهای پسین ایشان نمایان شد اشتباه است و این روایات تنها می خواهند مبالغه در خنده پیامبر را اشاره کنند.12

تبسم در علم اخلاق

در علم اخلاق نیز به پیروی از قرآن و روایات انسان را از بسیار خندیدن و بسیار شوخی کردن بر حذر داشتهاند و در مقابل آن تبسم را نیکو شمرده و مدح کردهاند. از میان عالمان اخلاق میتوان به عالم ربانی علامه ملا احمد نراقی اشاره کرد که در کتاب خود درباره شوخی خنده و تبسم می آورد: خنده مذموم، قهقهه است که با صدا باشد اما تبسم که کسی صدائی از او نشنود مذموم نیست بلکه محمود است و تبسم نمودن پیغمبر معروف و مشهور است.13

عالمان اخلاق خنده را در حالی که از حد بگذرد بد می دانند و اگر عادت کسی شود نیکو نیست اما اگر اتفاقی از کسی خنده با صدا رخ دهد کسی بد نمی داند چون این خنده در اختیار او نبوده و انسان به سبب اعمال خارج از اختیار مورد باز خواست قرار نمی گیرد.

در پناه خدا !
وَ احـــفَــظـنِــی بِــرَحـــمَـــتِـــکَ یــا الله
#87
سلام

اگر می‌خوای توبه کنی؛ بسم الله

خیلی فکر کردم که سال 89 را برای خود چه نامی نهم که برنامه امسالم مشخص شود. وقتی خوب بررسی کردم به این نتیجه رسیدم که امسال را سال «استغفار برای غصه‌هایی که به خاطر عدم توکل، خوردم، قرار دهم.»

شاید بپرسید یعنی چه؟ خب روشن است ما در زندگیمان و در کارهای روزمره به خاطر مسائلی که پیش می‌آید و به خاطر کارهایی که باید انجام دهیم خیلی غصه می‌خوریم و باعث آزار خود می‌شویم.

در فلان کارم گره افتاده، رزق مادی‌ام کم شده، مستاجرم، بیمار شدم و یا بیمار دارم، برایم وام جور نشده و ... خیلی موارد دیگر که شما هم به آنها گرفتار هستید.

اما جای سوال دارد که آیا براستی باید چنین باشیم؟! اگر به خدا اعتماد و توکل داریم چرا باید برای هر مورد کوچک و یا بزرگی غصه بخوریم؟ اگر واقعاً خدا را "نعم المولی و نعم الوکیل" می‌دانیم نگرانی‌هایمان برای چیست؟! «... وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللهِ وَ كَفَى بِاللهِ وَكِیلاً(نساء، 81)؛ و بر خدا توكل كن كه پشتیبانى خدا كافى است.»


مگر غیر از اینست که تمام امور به دست تدبیر خدای متعال می‌باشد؛ پس این همه دلشوره و غم و غصه برای چیست؟!
راستش وقتی زندگی‌ام را بررسی کردم از خدا خیلی خجالت کشیدم که چقدر در حقش ظلم کردم چون به زبان می‌گفتم توکل بر خدا، اما در عمل لنگ می‌زدم.

پس تصمیم خود را گرفتم. امسال را سال «استغفار بر این نوع غصه‌ خوردن‌ها که نتیجه بی توکلی است، قرار دادم؛ تا بدین وسیله هم از آن گناه بزرگ یعنی عدم توکل، توبه و استغفار بطلبم و هم تمرین کنم که عیار توکلم را بالا ببرم که اگر متوکل شوم در زمره کسانی قرار می‌گیرم که خدای متعال دوستشان دارد؛ «... فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِینَ(آل عمران، 159)؛ و چون قصد کاری کنی بر خدای توکل کن، که خدا توکل کنندگان را دوست دارد.

پیشنهاد می‌کنم شما نیز امسال را برای خود، نامی نهید و برای رسیدن به آن تلاش کنید. بالاخره هر کس گناهانی دارد و یا به گناهی عادت کرده است. بیایید و همین امروز تصمیم بگیریم، که فردا دیر است.

پس از تصمیم‌گیری و نامگذاری، از امام زمان(علیه‌السلام) مدد بجویم که ما را در رسیدن به این تصمیم یاری نماید.

حتماً این ضرب المثل یادتان هست که از شما حرکت، از خدا برکت. حرکت یعنی همت و کوشش ما و برکت یعنی توفیق الهی. اگر ما همت کنیم که دیگر گناهی را انجام ندهیم؛ یقیناً خداوند به ما توفیق دوری از آن گناه را عطا می‌فرماید.

اگر خدایی نکرده عادت به غیبت کردن، دروغ گفتن، خوردن مال حرام، بی احترامی به پدر و مادر و ... دارید، همین امروز برای سال 89 نامگذاری کنید و استغفار و ترک آن گناه را آغاز کنید.

اگر دلتان شکست و آسمان چشمتان بارانی شد، اول برای تعجیل در فرج امام عصر(عج) و بعد برای اجابت دعای همه محتاجان، دعا کنید.

شما تصمیم گرفتید برای سال 89 ، چه نامی بگذارید؟
«اللهم العجل لولیک الفرج»
منبع : tebyan.net

در پناه خدا !
وَ احـــفَــظـنِــی بِــرَحـــمَـــتِـــکَ یــا الله
#88
سلام

آدمی باید اندرز پذیر باشد

ولا تَکونَن مِمَن لا تَنفَعُهُ العِظةُ اِلا اِذا بالغت فی ایلامه، فَاِن العاقلَ بالاداب وَ البَهایم لا تنعظ اِلا بالضرب. نامه 31

از کسانی مباش که اندرز نمی‌پذیرند مگر هنگامی که آزار و عذابی به آنها برسد. شخص عاقل، با ادب و ملایمت اندرز می‌پذیرد، و چهارپایان هستند که جز با کتک، فرمان نمی‌برند و به راه نمی‌آیند.

انسان که برترین مخلوق خدا و ندامت، و به ‌همین جهت «اشرف مخلوقات» نام گرفته، با سایر جانداران، تفاوتهای بسیاری دارد. یکی از مهمترین تفاوتهای انسان با حیوانات، این است که انسان اندرز و راهنمایی افراد بزرگتر و داناتر از خود را می‌پذیرد. در حالی که حیوانات، اندرز پذیر نیستند، و صاحب یا نگهبان حیوانات و چهارپایان، ناچار می‌شوند که به ضرب چوب و شلاق، آنها را به راه بیاورند و از خطر و ناراحتی‌ها دور سازند.

انسان عاقل، می‌داند که پدر و مادر، یا معلم، یا سایر بزرگترها، که بیش از او دانش و تجربه دارند، جز خیر و صلاح او را نمی‌خواهند و به همین دلیل، هر گاه ببینند که کودک خردسال یا شاگرد کوچکشان به راه خطا می‌رود، او را اندرز می‌دهند و سعی می‌کنند با ارشاد و راهنمایی، از خطاها و خطرها، دورش کنند.

در چنین مواقعی، انسان اگر عاقل باشد، با زبان خوش و ملایم، اندرز بزرگترها را می‌پذیرد و مودبانه به راهنمایی آنها گردن می‌گذارد. اما، گاهی کسانی هم پیدا می‌شوند که برخلاف انتظار، اندرز افراد خیرخواه را نمی‌پذیرند و به راه خطای خود، ادامه می‌دهند.

حتما شما هم دیده‌اید که گاهی، پدر و مادری، مجبور می‌شوند فرزند خود را، به خاطر آن که با زبان خوش ‌اندرز نپذیرفته است، با تنبیه بدنی و کتک و خشونت تربیت کنند. در حالی که انسان عاقل، هرگز کاری نمی‌کند که با او مانند حیوانات و چهارپایان رفتار کنند و با کتک به راهش بیاورند. بلکه با ادب و ملایمت، اندرز بزرگترها را می‌پذیرد، و با خوبی و خوشی، به راهی می‌رود، که سعادت و خوشبختی او، در آن است.
منبع : tebyan.net

در پناه خدا !
وَ احـــفَــظـنِــی بِــرَحـــمَـــتِـــکَ یــا الله
#89
خلاصه ای از زندگی حضرت زینب (س)


[تصویر:  13023917924423517521814109151072410622942103.jpg]

بنا به قول مشهور، حضرت زینب‏علیها السلام سومین فرزند فاطمه زهراعلیها السلام در روز پنجم جمادى‏الاول سال پنجم یا ششم هجرى چشم به جهان گشودند. در این زمان، پیامبر اكرم ‏صلى الله علیه وآله در خارج از مدینه بودند.

در لحظات پایانى ظهر عاشورا وقتى بالاى سر پیكر خونین برادر و مقتداى خود امام حسین‏علیه السلام آمدند، با این جمله: پروردگارا این هدیه و قربانى را از اهل‏ بیت پیامبرصلى الله علیه وآله قبول فرما، نهایت اخلاص و فداكارى خود را به جهانیان اعلام كرد... امیرالمؤمنین‏علیه السلام نام‏گذارى این كودك را به تاخیر انداختند تا رسول خدا صلى الله علیه وآله به مدینه برگشتند. آن حضرت به فرمان الهى نام این مولود مبارك را زینب گذاشتند و توصیه فرمودند كه این طفل را همواره گرامى بدارید؛ چون او شبیه جده‏اش خدیجه كبرى‏علیها السلام است.

یعنى همان‏گونه كه حضرت خدیجه‏ علیها السلام در آغاز بعثت ‏با شجاعت و فداكارى متحمل زحمات زیادى شد تا نهال نورسته اسلام حفظ و بارور شود، حضرت زینب‏علیها السلام نیز با صبر و ایثار و تحمل سخت‏ترین فشارها از به خطر افتادن اساس اسلام جلوگیرى به عمل مى‏آورند.

در توصیف آن حضرت مى‏گویند: حضرت در وقار شخصیت چون جده‏اش حضرت خدیجه ‏علیها السلام و در عفاف و عصمت همانند مادرش زهرا علیها السلام بود.

زینب كبرى تا حدود پنج ‏یا شش سالگى، تحت اشراف شخص پیامبراكرم ‏صلى الله علیه وآله و در آغوش مادر بزرگوارش حضرت زهرا علیها السلام پرورش یافت و از این پس، مسؤولیت تربیت و پرورش او به عهده على‏ علیه السلام گذارده شد. تا این ‏كه در سال هفدهم هجرى به همسرى پسرعمویش، عبدالله بن جعفر درآمد.سالها بعد زمانی كه مردم با امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب‏ علیه السلام بیعت كردند، حضرت براى یارى پدر از مدینه به كوفه رفت و در مدت پنج‏ سال دوران سخت‏ حكومت على‏ علیه السلام، همواره یار و تسكین بخش غم‏هاى پدر بود و زنان كوفه را آموزش مى‏داد... چون على‏علیه السلام در محراب عبادت با شمشیر ابن ملجم مرادى ضربت‏ خورد، پرستارى آن حضرت را برعهده گرفت و به دنبال شهادت امیرالمؤمنین ‏علیه السلام و هنگام نوبتامامت ‏برادر بزرگش امام حسن‏علیه السلام در كنار برادر قرار گرفت و آن‏گاه كه امام حسن‏علیه السلام از كوفه به مدینه برگشت، به همراه ایشان حضرت زینب‏علیها السلام نیز به مدینه آمد. وقتى كه در سال پنجاه هجرى معاویه حضرت امام حسن‏علیه السلام را مسموم كرد باز غمخوارى و پرستارى برادر با زینب بود و پس از شهادت امام حسن‏علیه السلام در خدمت امام حسین‏علیه السلام بود و زمانى كه در سال شصت هجرى امام حسین‏علیه السلام عازم مكه شد، به همراه آن حضرت از مدینه خارج شد و از آن لحظه به بعد تا روز عاشورا در خدمت‏ به قیام اباعبدالله‏علیه السلام تلاش مى‏كرد و لحظه‏اى از آن حضرت جدا نشدند. نقل مى‏كنند در جریان حركت‏ به سوى عراق ابن عباس به امام حسین‏علیه السلام گفت اگر ناگزیر باید به این سفر بروید، حداقل این زنان و بچه‏ها را با خود نبرید. در این لحظه، حضرت زینب‏علیها السلام خطاب به ابن عباس فرمود: ... سوگند به خدا از حسین جدا نخواهم شد، همراه او خواهم بود با او زندگى كرده و با او مى‏میرم. (1)

در روز عاشورا با ایثار چند برادر و فرزند و برادرزاده و... فداكارى در راه خدا را به حدى رساند كه حتى ملكوتیان را به تعجب واداشت و از عصر عاشوراى سال شصت هجرى به بعد رسالت پیام‏رسانى خون شهیدان و سرپرستى و رهبرى اسیران نهضت عاشورا را برعهده گرفت و لحظه‏اى از حمایت امام زین‏العابدین‏علیه السلام غافل نگشت و بارها در این سفر خوفناك جان آن حضرت را از خطراتى كه او را تهدید مى‏كرد نجات بخشید. حضرت زینب با ایراد خطبه‏هاى آتشین پایه كاخ‏هاى ستم بنى‏امیه را به لرزه درآورد و در یك كلام، با این كار همه تبلیغات و نقشه‏هاى دشمنان را خنثى و نفاق منافقان را رسوا و غفلت غافلان را برطرف ساخت. اگر تلاش بى‏نظیر و فداكارى كامل زینب نبود، به یقین جریان كربلا را بنى امیه یا به فراموشى مى‏سپردند یا از مسیر حیات‏بخش خود منحرف مى‏كردند و به قول شاعر:

سر نى در نینوا مى‏ماند اگر زینب نبود
كربلا در كربلا مى‏ماند اگر زینب نبود
چهره سرخ حقیقت‏بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابرى از ریا مى‏ماند اگر زینب نبود
در عبور از بستر تاریخ سیل انقلاب
پشت كوه فتنه‏ها مى‏ماند اگر زینب نبود (2)

آن حضرت سرانجام، پس از انجام كامل این رسالت ‏سنگین یك سال و نیم پس از جریان عاشورا در رجب سال شصت و دو هجرى با كوله‏بارى از غم و اندوه چشم از جهان فرو بست.
#90
روزي رسول خدا صل الله عليه و آله نشسته بود، عزراييل به زيارت آن حضرت آمد. پيامبر از او پرسيد: اي برادر! چندين هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستي، آيا در هنگام جان کندن آنها دلت براي کسي سوخته است؟
عزارييل گفت در اين مدت دلم براي دو نفر سوخت:
1- روزي دريايي طوفاني شد و امواج سهمگين آن يک کشتي را در هم شکست همه سر نشينان کشتي غرق شدند، تنها يک زن حامله نجات يافت او سوار بر پاره تخته کشتي شد و امواج ملايم دريا او را به ساحل آورد و در جزيره اي افکند و در همين هنگام فارغ شد و پسري از وي متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگيرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
2- هنگامي که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بي نظير خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات براي ستونها و ساير زرق و برق آن خرج نمود تا تکميل نمود. وقتي خواست به ديدن باغ برود همين که خواست از اسب پياده شود و پاي راست از رکاب به زمين نهد، هنوز پاي چپش بر رکاب بود که فرمان از سوي خدا آمد که جان او را بگيرم، آن تيره بخت از پشت اسب بين زمين و رکاب اسب گير کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدين جهت که او عمري را به اميد ديدار باغي که ساخته بود سپري کرد اما هنوز چشمش به باغ نيفتاده بود اسير مرگ شد.
در اين هنگام جبرئيل به محضر پيامبر (صل الله عليه و آله( رسيد و گفت اي محمد! خدايت سلام مي رساند و مي فرمايد: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکي بود که او را از درياي بيکران به لطف خود گرفتيم و از آن جزيره دور افتاده نجاتش داديم و او را بي مادر تربيت کرديم و به پادشاهي رسانديم، در عين حال کفران نعمت کرد و خود بيني و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانيان بدانند که ما به کافران مهلت مي دهيم و لي آنها را رها نمي کنيم
.


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان