امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مذهبی از همه نوع

یکی از ارادتمندان شیخ می گوید:

روزی به قصد رفتن به منزل شیخ، حرکت کردم. در راه، چشمم به خانم بی حجابی افتاد که نظرم را جلب کرد. به شیخ رسیدم و کنار او نشستم.
شیخ، نگاهی کرد و فرمود:
"فلانی! چه چیز در تو میبینم؟!"
در  دل گفتم: یا ستاّرَ العیوب!
شیخ خندید و فرمود:
"چه کار کردی که آنچه می دیدم، محو شد؟!"
آیت الله بهاءالدینی می گویند: 

عقل آن است که تورا از آتش نجات دهد، خدای تعالی شما را با بصیرت عقلی، نورانی می کند همان نوری که قر آن می فرماید:
" الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات إلى النور" (بقره ۲۵۷)
این نور را خاموش نکنید.


کلید این نور در دست شماست.
اگر این نور خاموش شود، بی نور هستید.
کلید این نور این است که معصیت خدا را نکنید.
توطئه نکنید، این زرنگی ها را کنار بگذارید.
این ها نا زرنگی است.
اگر زرنگ هستید، در راه خدا زرنگ باشید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
( کتاب بوی باران ،ص۳۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

التماس دعا
یا زهرا53
[تصویر:  kh.gif]
ماجرای عنایت امام رضا(ع) به یک شهروند کانادایی


او به زبان انگلیسی حرف می‌زد، آن هم با لهجه‌ آمریکایی رایج در کشور کانادا، وقتی به همان زبان و با خوشرویی جوابش را دادم، نفس راحتی کشید و گفت: ببخشید، آقای علی ‌‌بن موسی‌الرضا کجاست؟ می‌خواهم او را ببینم!



[تصویر:  13911230000123_PhotoA.jpg]


به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، عنایات ویژه هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت، زمان و مکان نمی‌شناسد؛ می‌خواهد مسیحی، یهودی یا مسلمان باشی فرقی نمی‌کند، چرا که او چراغ هدایت است و فطرت‌های پاک را به خوبی راهنمایی می‌کند، کافی است که از با عمق وجود او را صدا بزنید و او را بخوانید.

آنچه که در ادامه می‌آید شرح حال یکی از این جوانان‌پاک ضمیر است که با اعجاز رضوی از کانادا راهی مشهد الرضا(ع) می‌شود تا با محبوب خویش ملاقاتی داشته باشد، این کرامت عجیب از کتاب «کرامات امام رضا از زبان بزرگان» به نقل از حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی انصاری نقل می‌شود:


*همه چیز از جشن میلاد شروع می‌شود

در یک شب سرد زمستانی سال 1372 وارد صحن انقلاب شدم، سرما تا عمق استخوان‌های انسان نفوذ می‌کرد و کمتر کسی در آن شرایط از خانه خود می‌زد بیرون، صحن هم به طرز کم سابقه‌ای خلوت بود، به دالانی که بین صحن انقلاب و صحن مسجد گوهرشاد وجود دارد وارد شدم، متوجه جوانی با حدود 35 سال سن شدم که چمدان مسافرتی نسبتا بزرگی در دست داشت و از یکی ـ دو نفر چیزی پرسید، ولی انگار آن‌ها نتوانستند جوابش را بدهند. به سوی من آمد و گفت: شب‌ بخیر آقا!

به زبان انگلیسی حرف می‌زد، آنهم با لهجه‌ آمریکایی رایج در کشور کانادا، وقتی به همان زبان و با خوشرویی جوابش را دادم، نفس راحتی کشید و گل از گلش شکفت. ادامه داد:

ـ ببخشید! آقای علی ‌بن موسی‌الرضا، کجا هستند؟ می‌خواهم ایشان را ببینم.

راستش را بخواهید حسابی جا خوردم. پرسیدم:

ـ معذرت می‌خواهم، ممکن است خودتان را معرفی کنید؟

ـ من دانشجوی رشته‌ حقوق در دانشگاه تورنتوی کانادا هستم، اصالتاً لبنانی‌ام، ولی در کانادا متولد شده‌ام و دینم «مسیحیت» است.

ـ یعنی شما یک «مسیحی» هستید؟

ـ بله، یک مسیحی کاتولیک.

با تعجب پرسیدم:

ـ پس اینجا چه کار می‌کنید؟!

ـ دعوت شده‌ام که آقای علی‌بن موسی‌الرضا(ع) را ملاقات کنم.

ـ چه کسی شما را دعوت کرده است؟

ـ خود ایشان.

دیگر حسابی گیج شده بودم، با وجود آن همه سابقه‌ تبلیغ دینی در داخل و خارج کشور، تا کنون نشنیده بودم که حضرت علی‌بن موسی‌الرضا(ع) شخصاً از کسی دعوت کرده باشد که به دیدارش بیاید، آن هم از یک جوان مسیحی کانادایی!
 ادامه دادم:

ـ شما ایشان را دیده‌اید؟

ـ بله سه یا چهار بار.

این دیگر برایم باور کردنی نبود، از این رو پرسیدم:

ـ یعنی شما با چشمان خودتان علی‌بن موسی‌الرضا(ع) را دیده‌اید؟!

ـ بله دیده‌ام، البته در عالم رویا.

ـ یعنی اگر الان او را ببینید می‌شناسید؟

ـ بله، البته.

موضوع دیگر خیلی جالب شده بود، از او خواهش کردم چند دقیقه‌ای وقتش را به من بدهد و با هم در کناری بنشینیم و صحبت کنیم، او هم قبول کرد، کم کم داشت هیجان بر من غلبه می‌کرد، ضربان قلم تند‌تر شده بود، پرسیدم:

ـ ممکن است نحوه‌ آشنا شدنتان با آقای علی‌بن موسی الرضا(ع) را از اول و به طور کامل برای من بیان کنید؟

ـ بله، البته. یک شب داشتم در یکی از خیابان‌های شهر تورنتو قدم می‌زدم که دیدم جمعیت زیادی در جایی تجمع کرده‌اند و رفت و آمد زیادی در آنجا صورت می‌گیرد، آن ساختمانی را هم که مردم به آنجا رفت و آمد می‌کردند، چراغانی کرده و حسابی آذین بسته بودند. رفتم جلو و سؤالاتی کردم.

معلوم شد آنجا مسجد مسلمانان ایرانی است و در آن یک جشن مذهبی برپا است.

وارد شدم ببینم چه خبر است، چند نفر از آن‌ها به احترام من از جایشان بلند شدند و پس از خوشامد‌گویی مرا در کنار خود نشاندند و بلافاصله با شربت و شیرینی و بستنی و شکلات از من پذیرایی کردند، مرشد آن‌ها داشت به زبان انگلیسی سخنرانی می‌کرد و همه با دقت به سخنانش گوش فرا می‌دادند، من هم محو گفته‌هایش شدم و برای اولین بار، به طور مستقیم و از زبان یک مرشد مسلمان با اسلام آشنا شدم.

هنگام خروج از مسجد، به هر کس یک کتاب هدیه می‌کردند، یکی هم به من دادند، من هم خیلی خوشحال شدم و تشکر کردم، وقتی قدم زنان در پیاده‌رو خیابان به سوی خانه‌ام حرکت می‌کردم، همه هوش و حواسم به حرف‌هایی بود که از آن مرشد مسلمان شنیده بودم، به طوری که متوجه اطرافم نبودم و اصلاً نفهمیدم کی به منزلم رسیدم.

وقتی لباس راحتی پوشیدم و به رختخواب رفتم، آن کتاب را هم برداشتم تا یک نگاهی به آن بیندازم چون فردایش فرصت این کار را نمی‌یافتم.

*دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما!

هر ورقی از آن کتاب را که می‌خواندم وسوسه می‌شدم ورق بعدی را هم بخوانم! نشان به این نشان که تا وقتی کتاب را تمام نکردم نتوانستم آن را زمین بگذارم! آن کتاب درباره قدیس مسلمانی به نام «علی‌بن موسی‌الرضا» بود، شخصیت و سخنان زیبا و روحانی آن قدیس آسمانی مرا مجذوب خود کرده و تمامی قلمرو اندیشه‌ام را تسخیر کرده بود، لحظه‌ای نمی‌توانستم از فکر آن قدیس خارج شوم، در رختخواب خودم دراز کشیده بودم و با آنکه تا صبح چیزی نمانده بود

نمی‌توانستم بخوابم، بالاخره متوجه نشدم که کی خوابم برد زیرا با خواب هم وارد سرزمینی شدم که در آن کتاب ترسیم شده بود، سرزمینی روحانی، معنوی و آسمانی! سرزمینی که هرگز همانند آن را حتی در فیلم‌های تخیلی هم ندیده بودم و همه کاره‌ آن سرزمین، مردی نورانی و آسمانی بود که هرگز از تماشایش سیر نمی‌شدی، از او خواهش کردم که چند لحظه‌ای با من بنشیند، او هم قبول کرد وقتی نشست با خوشرویی پرسید:

ـ با من کاری دارید؟

من هم با دستپاچگی و من و من کنان جواب دادم:

ـ ب ... ب.. بله! متأسفانه من شما را نشناختم!

ـ مرا نشناختی؟! من «علی بن موسی‌الرضا» هستم.

ـ علی‌بن موسی‌الرضا؟! این اسم را شنیده‌ام اما به خاطر نمی‌آورم...

ـ من همان کسانی هستم که شما تا پایان شب کتاب مرا مطالعه کردید و در پایان، توی دلتان گفتید؛ «خدایا اگر چنین قدیسی وجود دارد دوست دارم او را ببینم».

این را که شنیدم، گل از گلم شکفت و پرسیدم:

ـ در حال حاضر، پیش تو و میهمان توام.

ـ دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما.

ـ خب می‌توانی میهمان من باشی.

ـ میهمان شما؟ اینکه عالی است. ولی جای شما کجا است؟

ـ ایران.
ـ کجای ایران؟

ـ شهری به نام مشهد.

چند لحظه رفتم توی فکر؛ من ایران را می‌شناختم، اما هرگز اسم مشهد را نشنیده بودم!

رفتن به چنین شهری برای من چندان آسان نبود، هم از نظر اقتصادی، هم از نظر ناآشنایی به منطقه و هم از جهات دیگر، این بود که پرسیدم:

ـ آخر من چه طور می‌توانم به دیدار شما بیایم؟!

ـ من امکانات رفت و برگشت شما را فراهم می‌کنم.

*خرج سفری که از سوی ضامن آهو(ع) پرداخت شد

بعدش هم آدرس و شماره تلفن یکی از نمایندگی‌های فروش بلیت هواپیما را به من دادند به همراه یک نشانی و علامت و گفتند:

ـ به آنجا که رفتی، می‌روی سراغ شخصی که پشت میز شماره‌ چهار است، نشانی را می‌دهی، بلیت را می‌گیری و به ملاقات من می‌آیی.

وقتی که از خواب بیدار شدم آن را جدی نگرفتم، ولی چند شب پیاپی دیگر هم ایشان را در خواب دیدم، آخرین شب به من گفت:

ـ چرا نرفتی بلیتت را بگیری؟

تا این جمله را گفت از خواب پریدم، خیس عرق بودم و قلبم به شدت می‌زد، دیگر خوابم نبرد و برای شروع ساعت اداری لحظه شماری می‌کردم.

اول وقت به راه افتادم، همه نشانی‌ها درست بود، وقتی نام و نشانی خود را به کارمندی که پشت میز شماره‌ چهار نشسته بود گفتم، اظهار داشت:

ـ چند روز است که بلیت شما صادر شده است، چرا نیامده‌اید آن را دریافت کنید؟! تا زمان پرواز فرصت زیادی ندارید!
خواستم از مبلغ هزینه‌ بلیت بپرسم که کارمند هواپیمایی گفت:

ـ تمام هزینه‌ بلیت شما قبلا پرداخت شده است.

بعد هم بلیت را دستم داد، بلیتی که به نام من صادر شده بود با این مسیرها:

«تورنتو، لندن، تهران، مشهد، تهران، لندن، تورنتو».

پس از شنیدن این حرف‌ها از یک جوان مسیحی کانادایی، دیگر بیش از حد هیجان زده شده بودم، رنگ چهره‌ام کاملاً عوض شد و ضربان قلبم شدید‌تر گردید و تنم شروع کرد به لرزیدن گفتم.

ـ همین الان از راه رسیده‌ام و به تاکسی فرودگاه گفتم که مرا ببرد به منزل آقای علی‌بن موسی‌الرضا، او هم مرا آورد اینجا و پیاده کرد. حالا نمی‌دانم که چه طور می‌شود ایشان را ملاقات کرد؟

دیگر چنان هیجان زده شده بودم که جوان کانادایی هم متوجه لرزش تن و تغییر رنگ چهره‌ام شد و پرسید:

ـ آیا طوری شده است؟! چرا این جوری شده‌اید؟! نکند حالتان خوب نیست؟!...

ـ نه، نه، حال من کاملاً خوب است، فقط از اینکه که می‌بینم شما مورد توجه آقا علی‌ بن موسی‌ الرضا(ع) واقع شده‌اید خوشحال و خرسندم و کمی دچار هیجان گشته‌ام.

ـ آخر برای چه؟

ـ برای اینکه این شخص از بزرگ‌ترین قدیسان آسمانی است که خدا او را در بین ما زمینیان قرار داده و هر کسی که او را می‌شناسد آرزو می‌کند بتواند مورد توجه او قرار گیرد، حتی برای لحظه‌ای کوتاه !...

جوان کانادایی، انگار که دیگر تاب تحمل شلاق انتظار را نداشته باشد، ملتمسانه به من گفت:

- ممکن است که از شما خواهش کنم هر چه زودتر مرا پیش این آقا ببرید؟

چمدان و کفش‌ها را به کفشداری مسجد گوهرشاد سپردیم و وارد شدیم.

هنوز از پله‌های تالار مقابل ضریح پایین نیامده بودیم که ازدحام جمعیت را دید:

- این جمعیت انبوه، در این وقت شب این جا چه کار می‌کنند؟!

- این‌ها هم مثل من و شما برای ملاقات علی بن موسی الرضا(ع) به این جا آمده‌اند.

- اما من فکر می‌کردم ایشان تنها از من دعوت کرده‌اند که به دیدارشان بیایم، آن هم یک دیدار خصوصی! حالا... حالا توی این شلوغی، چه طور می‌توانیم از ایشان وقت ملاقات بگیریم؟ من دوست دارم ایشان را به تنهایی ملاقات کنم.


- مگر ایشان شما را دعوت نکرده؟

- چرا.

- پس خودشان هم با تو ملاقات خواهند کرد.

- حالا ما چه طور خودمان را به ایشان معرفی کنیم؟

- او نیازی به معرفی ندارد، همان‌طور که قبلاً به دیدار تو آمده، خود او همین جا صدایت خواهد کرد.

به خوبی می‌شد برق شگفتی و تعجب را در چشمان او دید، اما دیگر چیزی نپرسید و با هم از پله‌ها پایین رفتیم و به سمت ضریح حرکت کردیم، او نمی‌دانست که ضریح چیست! گفت:

- حتما ایشان در جای بلندی نشسته‌اند و مردم هم اطراف او را گرفته و با او ملاقات و گفتگو می‌کنند.

- نه!
- نکند این شخص، یک موجود خیالی است و وجود خارجی ندارد؟

- نه! کاملاً واقعی است. یک موجود خیالی نمی‌تواند از تو دعوت کند که از آن طرف دنیا به دیدارش بیایی، آدرس این جا را هم به تو بدهد و بلیت رفت و برگشت تو را نیز برایت تأمین کند و ...

کم کم دیگر به ضریح نزدیک شده بودیم.

پرسید:

- چرا این مردم به این صندوق چسبیده‌اند؟!

- آخر، آقا علی بن موسی‌الرضا(ع) داخل آن هست.

- آیا می‌شود او را دید؟


- بله.

- چطور؟

- همان گونه که خدا را در دل می‌بینی.

- بله، درست است.

- آیا تا به حال حضرت عیسی(ع) را دیده‌ای؟

- بله، بارها، اما در خواب.

- آقای علی بن موسی الرضا هم همان طور برایت مجسم خواهد شد، زیرا او در بیش از هزار سال قبل به دست دشمنانش شهید شده است.

- حالا ایشان چه گونه با ما ارتباط برقرار می‌کند؟

- مگر تو نحوه‌ ارتباط خدا با بشر را نمی‌دانی؟ اصلاً تو چطور با حضرت مریم(س) و حضرت عیسی(ع) ارتباط برقرار می‌کنی؟

- خب ما یک چیزی در جهان غرب داریم که دانشمندان و روانکاوان درباره‌ آن صحبت می‌کنند...

- بله، ارتباطی به نام «تله پاتی»، یعنی ارتباط روحی بین دو انسان، از راه دور، درست است؟

- بله، همین طور است.

پس از رد و بدل شدن این حرف‌ها، برای اینکه در میان ازدحام جمعیت، اذیت نشود، او را از سمت بالا سر حضرت به نزدیک ضریح هدایت کردم و گفتم:

- تو در همین جا بایست تا خود آقا به دیدارت بیاید.

بعد هم کتاب دعایی را باز کردم و در کنار وی مشغول خواندن زیارت‌نامه شدم، اما راستش را بخواهید تمام هوش و حواسم متوجه جوان کانادایی بود و از خواندن زیارت‌نامه چیزی نفهمیدم.
او هم به ضریح زل زده بود و انگار که رفته باشد توی یک عالم دیگر ناگهان به زبان آمد و گفت:

- آقای علی بن موسی الرضا ...

و بی آنکه سلامی بکند ادامه داد:

- شما مرا دعوت کردید، من هم آمدم و ...
حدود یک ساعت و نیم با امام رضا(ع) حرف زد و اشک ریخت، اشکی به پهنای تمام صورتش! من بعضی از حرف‌هایش را می‌فهمیدم و بعضی را نه، وقتی ملاقاتش به پایان رسید به او گفتم:

- گمان نمی‌کردم شما این همه راه را برای دیدن کسی آمده باشی و آن وقت با دیدنش این چنین گریه کنی!

*صحبت‌هایی که امام رضا(ع) با این جوان کانادایی کرد

- بله، خودم هم گمان نمی‌کردم، اما جذابیت فوق‌العاده‌ای این قدیس آسمانی، بی‌اختیار مرا به گریه وا می‌داشت، به خصوص لحظه‌ پایانی دیدار که به من گفت:

«شما دیگر خسته شده‌اید، بروید و استراحت کنید، فردا منتظر شما هستم».

این جدایی و انفصال برایم خیلی سخت بود و اشک مرا بیشتر درآورد!...

بی ‌آنکه جوان کانادایی نمازی بخواند یا دعایی بکند، از حرم خارج شدیم.

در هتل تهران یک اتاق دو نفره برایش گرفتم تا بتوانم خودم هم در کنارش باشم و ماجرا را پی بگیرم. پس از صرف شام، پرسیدم:
- با آقای علی بن موسی‌الرضا (ع) چه صحبت‌هایی کردی؟

- از ایشان سؤال‌هایی کردم و ایشان هم جوابم را داد، سؤال‌هایی درباره دنیا، آخرت، انسانیت، عاقبت انسان و آینده‌ بشریت. بعد هم به من سفارش کردند که «اگر می‌خواهی درهای روشن زندگی و بهشت دنیا و آخرت را ببینی حتماً به قرآن سری بزن»

گفتم: اسم قرآن را شنیده‌ام، ولی تا به حال به آن سر نزده‌ام.

آقا هم مدتی برای من قرآن خواند، آن هم با لحنی جذاب و ملکوتی! چنان جذب آوای ملکوتی قرآنش شده بودم که یکسره و بی‌اختیار، اشک می‌ریختم! از همان جا حسابی شیفته‌ قرآن شدم و اظهار داشتم:
- امیدوارم من هم بتوانم قرآن بخوانم و از آن لذت برده و استفاده کنم.

- گفت: به شرطی می‌توانی از این کتاب بهره‌‌ کامل ببری که اصل و ریشه‌ آن را بپذیری.

گفتم: اصل و ریشه‌ این کتاب چیست؟

آن وقت برایم سلسله‌‌ پیامبران الهی را توضیح داد که از حضرت آدم(ع) آغاز شده و با حضرت محمد(ص) پایان می‌پذیرد، حضرت محمد(ص) هم جانشینانی دارد که آقای علی بن موسی الرضا، هشتمین جانشین ایشان است و من باید همان‌گونه که حضرت عیسی(ع) را پذیرفتم، سایر پیامبران و جانشینان آخرین پیامبر را نیز بپذیرم، در این صورت است که ایمانم کامل شده و می‌توانم از قرآن، بیشترین بهره را ببرم...

من که با حرص و ولع به سخنان جوان کانادایی گوش می‌دادم با کنجکاوی فراوان پرسیدم:

- خب، آقا چیز دیگری هم برای تو فرمودند؟

- بله، ایشان پنج اصل اعتقادی را به من فهماندند.

- خب، آن پنج اصل چه بودند؟

کاغذی را که پس از مکاشفه بر روی آن چیزهایی را یادداشت کرده بود، از جیبش درآورد و از روی آن خواند:

«توحید، نبوت، عدل، امامت و معاد»

بعد هم اعتقاد به قیامت را شرح داد و گفت:

- من تاکنون این پنج اصل را در هیچ سبک و روش دینی نشنیده بودم!

- درباره‌ اسم دین برای شما توضیحی نداد؟

- اتفاقاً چرا! زیرا من پرسیدم؛ «دین شما چه دینی است؟» و ایشان پاسخ داد:

«دین اسلام، و تا کسی مسلمان نباشد در دنیا و آخرت، خوشبخت نخواهد شد.»

- خب تو چه کردی؟

- من هم به دست ایشان مسلمان شدم.

با هیجان و شگفتی و با حالت ذوق زدگی سؤال بعدیم را مطرح کردم:

- چه گونه مسلمان شدی و چه کلماتی را بیان کردی؟

- من برای اولین بار این کلمات را یاد گرفتم و با بیان آن‌ها مسلمان شدم...

و آن‌گاه به زبان عربی شکسته گفت:

«اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمداً رسول الله، واشهد ان علیاً ولی الله»

من هم خیلی خسته‌اش نکردم و گذاشتم در حال خودش باشد. آن شب را آرام گرفتیم و استراحت کردیم، وقتی من طبق عادت، پیش از اذان صبح از خواب بیدار شدم تا به حرم امام رضا (ع) مشرف شوم، او هم بیدار شد و پرسید:

- کجا می‌روی؟

- می‌روم به دیدار علی بن موسی الرضا(ع)‌

- صبر کن! من هم با تو می‌آیم.

- تو که همین چند ساعت قبل با او صحبت کردی آن هم به مدت یک ساعت و نیم...

- ولی من خیلی حرف‌های دیگر هم دارم که باید با او بزنم. حرف‌های من به این زودی‌ها تمام نمی‌شود.

وقتی دوباره در قسمت بالا سر حضرت(ع) ایستاد و به ضریح زل زد، دوباره ارتباطش با امام رضا(ع) برقرار شد و شروع کرد به صحبت کردن. حرف‌هایش که تمام شد، وضو گرفت و به نماز ایستاد و بی‌ آنکه کسی قبلاً به او حمد و سوره و سایر کلمات عربی نماز را یاد داده باشد، با زبان عربی لهجه‌‌دار و شکسته بسته نماز خواند! بعد هم گفت:

در پایان دیدارم با آقای علی بن موسی الرضا، گفتم:

- دلم می‌‌خواهد باز هم به دیدار شما بیایم.

منبع: نورآسمان
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


از مرحوم حاج آقا مجتهدی نقل شد که میفرمودند:
آقای آخوند از آقای نخودکی خواست که او را موعظه کند. آقای نخودکی گفت:

:.. مــــــــرنــــــــــج و مـــــــــرنجـــــــان ..:


آقای آخوند گفت مرنجان را فهمیدم یعنی کسی را اذیت نکنم.
 ولی مرنج یعنی چی؟
چطور میتوانم ناراحت نشوم؟
مثلا وقتی بفهمم کسی مرا غیبت کرده یا فحش داده چطور میتوانم نرنجم؟!
آقای نخودکی گفت: علاج آن است که خودت را کسی ندانی. اگر خودت را کسی ندانستی دیگر نمی رنجی.


التماس دعا
یا زهرا53
[تصویر:  kh.gif]
یکی از فضلای معاصر که چند سالی در محضر علامه طباطبایی درس خوانده می گوید:

یک وقت عازم زیارت بیت الله الحرام بودم، برای عرض سلام و خداحافظی خدمت علامه رفتم
و گفتم نصیحتی بفرمایید که به کارم بیاید و توشه راهم باشد.

این آیه مبارکه را قرائت فرمودند :

«فاذکرونی اذکرکم؛ به یاد من باشید تا من به یاد شما باشم.» (بقره/152)

علامه می افزاید:

«به یاد خدا باش تا خدا به یادت باشد،
اگر خدا به یاد انسان بود، از جهل رهایی می یابد
و اگر در کاری مانده است خداوند نمی گذارد عاجز شود
و اگر در مشکل اخلاقی گیر کرد؛
خدایی که دارای اسماء حسنی است و متصف به صفات عالیه، البته به یاد انسان خواهد بود.
»

التماس دعا
یا زهرا53
[تصویر:  kh.gif]
از حضرت آيت ا... بهاءالديني نقل شده که فرموده بودند:
ما دو تا بچه يتيم مي شناختيم؛
صبح که مي شد مادر بچه ها درخانه را قفل مي کرد؛ بچه ها را تو کوچه ها ول مي کرد به امان خدا.
مي رفت و شب برمي گشت. اما اين بچه ها به جايي رسيدند که ما به حالشون بايد غبطه بخوريم.
از طرفي کسي را مي شناختيم که براي بچه اش معلم خصوصي مي گرفت و چه کارا مي کرد! اما آن بچه هيچي نشد.

خلاصه اين که گاهي اوقات؛

اگر عالم و آدم دست به دست هم بدهند اما خداوند متعال اراده نکند؛ نتيجه اي حاصل نخواهدشد.


از طرفي اگر در ظاهر شرايط فراهم نبود ولي وظيفه درست انجام شد هيچ چيز جلودار اراده خدا نيست؛

به خاطر همين است که ما مامور به وظيفه ايم نه نتيجه!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اللهم مالک الملک توتي الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء وتعزمن تشاء وتذل من تشاء!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

التماس دعا
یا زهرا53

[تصویر:  kh.gif]
با قلب خودت، با جان خودت همنشین باش که همه چیزهمان جاست.

ولایت و امام و پیغمبر و خداهمه آنجاست. آنجا نظر گاه خدا و ائمه هم هست. امامان با هر کسی نمی نشینند. با آن کسی می نشینند که قلبش آرام باشد، موذی نباشد.

مرحوم دولابی
چه خوب یادم هست


عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:


وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.

53
مشاعره که میکنین، ثابت کنین میتونین بنویسین،لطفاً حکایات سعدی رو بخونید،بعضی جمله ها زندگیه آدمو دگرگون میکنه،حوصلتون سر رفت داستانم بخونید،با ادبا و شعرا حال کنید و فالتون و بخونید،متنهای عشقولی بخونیدوبنویسین،با خدای خودتون عاشقانه حرف بزنید!

جملات و متونی که از دکتر شریعتی میذارین صرفا با ذکر منبع لطفا!


[تصویر:  akmmowr4h0rrml1nl43w.png]
هر وقت سیلی خوردی بگو (یا زهرا)
                                                              هر وقت دستت رو بستند بگو (یاعلی)

هر وقت بی یاور شدی بگو (یا حسن)
                                                               هر وقت آب خوردی بگو (یاحسین)

اما اگر تشنه شدی ،
                        آب نخوردی ،
                                            دستتو بستند ،
                                                             بی یاور شدی ،
                                                                                      سیلی خوردی
                              
بگو 
                                                   
                                                     (امان از دل زینب)
رسول خدا فرمود: «هر کس مقدرات الهی را بپذیرد و مشفقانه وصابرانه با آن برخورد کند، خدا می فرماید من فردای قیامت شرم دارم برای او میزان وعدالت بگذارم. چون این بنده من کارهای مرا در تاریکی دنیا مشفقانه و از روی میل باصبر و تحمل، تحویل گرفت و هیچ اعتراضی نداشت

مرحوم دولابی
چه خوب یادم هست


عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:


وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.

53
مشاعره که میکنین، ثابت کنین میتونین بنویسین،لطفاً حکایات سعدی رو بخونید،بعضی جمله ها زندگیه آدمو دگرگون میکنه،حوصلتون سر رفت داستانم بخونید،با ادبا و شعرا حال کنید و فالتون و بخونید،متنهای عشقولی بخونیدوبنویسین،با خدای خودتون عاشقانه حرف بزنید!

جملات و متونی که از دکتر شریعتی میذارین صرفا با ذکر منبع لطفا!


[تصویر:  akmmowr4h0rrml1nl43w.png]
سلام به همگی

سایت موبایل رضوی رو بهتون معرفی می کنم

حتما یه سری بهش بزنید

حتما خوشتون میاد


[تصویر:  %D8%AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA-%DA%86%D8%B1%D8...7-6-62.gif]
ورزش دشمن خـ . ا

« اگر لذتِ تَرک لذتِ را بدانی/ دگر لذتِ نفس را، لذت نخوانی»
آیت الله حسن زاده به نقل از علامه می فرمود:

« ما سرانجام هر چه را در « خارج» می جستیم، در « درون» یافتیم. »


بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست ،
از خود بطلب هر آنچه خواهی، که تویی
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


جوانی ایرانی، از من درخواست دستورالعمل کرد،
جواب دادم، از حضرت آیت‌الله بهجت ‌(ره) دستور بگیرید،
نامه‌ای برای آقا نوشت، بعد از مدتی که به ایران آمد، سؤال کردم،
نسخه‌ات را گرفتی؟
گفت: در خواست زیادی داشتم، اما آقا جواب مختصری دادند که به یک خط هم نرسید،
نوشته بودند: «راه رسیدن به کمال دو چیز است، تعبّد و تحرّز»
والسلام، محمد تقی بهجت.
این جوان خدمت آیت‌الله بهجت رسید و عرض کرد،
آقا نسخه دادی، ولی مختصر بود،
آقا گفتند: بگو چه نوشتم.
جوان گفت: نوشتید، راه رسیدن به کمال دو چیز است تعبد و تحرز.
آقا گفتند: همین! غیر این نیست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به نقل از آیت‌الله محفوظی، مسئول استفتائات و مسلئل علمی و فقهی دفتر حضرت آیت الله بهجت(ره)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن: تحزر به معنای خویشتن داری و پرهیز است...cheshmak


التماس دعا
یا زهرا53
[تصویر:  kh.gif]
درکربلای معلی یکی از علما که به علوم غریبه آگاهی داشته است، تصمیم می‌گیرد که به وسیله علم جفر خود را به امام عصر (سلام الله علیه) برساند.


در نتیجه در داخل یکی ازغرفه های صحن امام حسین (سلام الله علیه) به محاسبات این علم می‌پردازد.


پاسخی که دریافت می‌دارد  این بوده  است که امام داخل صحن با پیرمردی قفل‌ساز در حال صحبت هستند و گل می‌گویند و گل می‌شنوند.


تردید می‌‌کند مبادا  فلان قسمت از برنامه را اشتباه کرده باشم. بار دوم و سوم نیز حساب می‌کند و نتیجه همان می‌شود.


در این هنگام عزم خود  را بر دیدار جزم می‌کند که هر چه بادا باد. می‌بیند آری امام (علیه‌السلام) در همان زاویة صحن که به وسیله آن علم درک کرده است، با آن مرد قفل‌ساز مشغول گفتگو هستند.


چون می‌بیند که آقا در حال خدا حافظی هستند، رو به اما به سرعت حرکت می‌کند. امام (علیه‌السلام) از آن پیر‌مرد خداحافظی کرده و رو به سوی ایشان می‌آیند. و وقتی با او رودررو قرار می گیرند،


می‌فرمایند: «فلانی تو هم مثل این پیر مرد قفل ساز شو تا من به سراغ تو بیایم» و از کنارش می‌گذرند.


این عالم می‌گوید: همان وقت به سراغ این پیرمرد قفل‌ساز رفتم تا او و رفتار و روحیاتش را شناسایی کنم.


از او پرسیدم: این آقایی که با ایشان صحبت داشتی، که بود؟


در پاسخ گفت: تا آن جا که می دانم آقا سید مهدی , فرزند مرحوم آقا سیدحسن، هستند که پدرشان هم به رحمت خداوند رفته است.


از نوع جواب او به زودی متوجه شدم که آقا خود را به او معرفی کرده‌اند، ولی این بنده خدا متوجه نشده است که ایشان امام عصر (سلام الله علیه) هستند.


نزدیک بود او را از حقیقت امر آگاه سازم، ولی به خود آمدم که اگر این کار صلاح این بندة خدا بود، خود آقا به او توجه می‌دادند.


ازحالات آقا و زمان آشنایی او با آقا و غیره پرسیدم... دقت کردم ببینم که این پیرمرد چه ویژگی خاصی دارد که امام مرا به آن دعوت فرموده‌اند: عاقبت دریافتم که در کنار تقید ایشان به مسائل شرعی و کسب حلال؛ بارزترین ویژگی اخلاقی او این است که سخت به قول و قرارش با مردم پایبند است و اگر می‌گوید قفل شما فلان موقع آماده است، آن را حتماً سر وقت و شاید زودتر آماده کرده است.1


مراعات ظرافت‌های اخلاقی بی‌تردید در تکامل انسان سالک، نقشی جدی و اساسی دارد.


چنانچه سهل‌انگاری در امور اخلاقی نیز تنزل‌آور و دورکننده از مقام قرب الهی است.


----------------


1. این داستان را در اصفهان، حدود 10/3/ 1367 در منزل آیت الله صافی اعلی‌الله‌مقامه‌الشریف از ایشان شنیده‌ام.


منبع : سودای روی دوست، ص149، آقاتهرانی
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) به نقل از حدیثی از امام صادق علیه السلام می فرمودند
برای اینکه بدانید اعمالی را که انجام می دهید مورد قبول خداوند قرار می گیرد یا نه ببینید بعد از هر عمل چه کاری را انجام می دهید :
۱- الطاعه بعد الطاعه دلیل علی قبول الطاعه ؛
اگر طاعت پشت طاعت انجام می دهید دلیلی بر مورد قبول قرار گرفتن طاعت های شماست.

۲- الطاعه بعد المعصیه دلیل علی غفران المعصیه ؛
اگر بعد از معصیت و گناه ، طاعتی انجام می دهید دلیلی بر بخشیده شدن آن معصیت است.

۳- المعصیه بعد الطاعه دلیل علی رد الطاعه ؛
اگر بعد از طاعتی ، گناه و معصیتی انجام دهید ، دلیلی بر عدم پذیرش و رد شدن آن طاعت شماست.

۴- المعصیه بعد المعصیه دلیل علی خذلان العبد ؛
اگر همینطور گناه و معصیت پشت گناه و معصیت انجام شود ، وای به حال آن بنده که در زیانکاری بس وحشتناکی است.
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


توصيه‌هاي چهارده‌گانه از زبان حضرت آيةالله شيخ حسنعلي اصفهاني(نخودکي)(ره)

اول: آن‌که نمازهاي يوميه خويش را در اول وقت آن‌ها به جاي آوري.

دوم: آن‌که در انجام حوايج مردم، هرقدر که مي‌تواني بکوشي و هرگز مينديش که فلان کار بزرگ از من
ساخته نيست،‌ زيرا اگر بنده خدا در راه حق، گامي بردارد، خداوند نيز او را ياري خواهد فرمود.

سوم: آن‌که سادات را بسيار گرامي و محترم شماري و هرچه داري، ‌در راه ايشان خرج و صرف کني و
از فقر در اين کار پروا منمايي. اگر تهيدست گشتي، ديگر تو را وظيفه‌اي نيست.

چهارم: از تهجد و نماز شب غفلت مکن و تقوا و پرهيز پيشه خود ساز.

پنجم: به آن مقدار تحصيل کن که از قيد تقليد وارهي.

ششم: بدان‌که انجام امور مکروه، موجب تنزل مقام بنده خدا مي‌شود و به عکس، اتيان مستحبات،
مرتبه او را ترقي مي‌بخشد.

هفتم: بدان‌که در راه حق و سلوک اين طريق، اگر به جايي رسيده‌ام، به برکت بيداري شب‌ها و مراقبت
 در امور مستحب و ترک مکروهات بوده است، ولي اصل و روح همه اين اعمال، خدمت به ذراري ارجمند
 رسول‌اکرم(صلی الله علیه و آله) است.

هشتم: عمده نظر در دو مطلب است: يکي غذاي حلال، دوم توجه در نماز و اصلاح آن. اگر اين دو درست
 باشد، باقي درست است. عمده همّ حقير، اصلاح قلب است و ذکر «يا حي و يا قيوم» سحرگاه براي
همين است.

نهم: بين‌الطلوعين را به چهار قسمت تقسيم کنيد: يکي اذکار و تسبيح، ديگر ادعيه، سوم قرائت قرآن
و بالاخره فکري در اعمال روز گذشته. اگر موفق به طاعتي بوده‌ايد، شکري کنيد؛ و اگر خداي نکرده ابتلا
به معصيتي يافته‌ايد، استغفار کنيد.

دهم: ديگر آن‌که هر روز صدقه دهيد، ولو به وجه مختصر. شب‌ها قدري در بي‌اعتباري دنيا و انقلاب آن فکر
 نماييد و ملاحظه کنيد که دنيا با اهل دنيا چگونه سلوک مي‌کند.

يازدهم: در مورد ذکر، در آغاز چند صلوات فرستاده و دل را حاضر کنيد و بعد مشغول ذکر شويد.

دوازدهم: براي توفيق تهجد و گشايش در کار؛ هر صبح از تلاوت قرآن مجيد مخصوصاً يس غفلت منما.

سيزدهم:
حرارتي که بر اثر مصاحبت با مردان بد و شرور در مزاج آدمي پديد مي‌آيد، جز به‌وسيله سردي و برودت
مصاحبت با نيکان و مردم صالح زايل نمي‌گردد.

چهاردهم: بزرگان خيلي بر احتراز از مجالست با منکرين تأکيد دارند و گفته‌اند ضرري که يک وسوسه به
وجود مي‌آورد، در طول سال‌هاي دراز ممکن نيست بتوان آن را رفع کرد.   

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نامه‌هاي عرفاني از کتاب نشان از بي‌نشان‌ها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

التماس دعا
یا زهرا53
[تصویر:  kh.gif]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان