1397 شهريور 28، 8:29
ویرایش شده
سالِک / ۱ محرم / روز ۹
(1397 شهريور 28، 9:47)atrisa نوشته است: سلاممن که لیست رو چک کردم. همچین چیزی نبود ؟!
دوستان من اشتباه میکنم یا شما اشتباه نوشتید؟؟
امروز 9روز نمیشه؟؟؟
1محرم و صفر گذاشتید؟؟چجوری میشه؟؟؟
ـــــــــــــ
آتریسا/ا محرم /9روز خوب
(1397 شهريور 28، 12:28)aliunknown نوشته است:آقای صادقین و آقای پیروز ی روز عقب موندن(1397 شهريور 28، 9:47)atrisa نوشته است: سلاممن که لیست رو چک کردم. همچین چیزی نبود ؟!
دوستان من اشتباه میکنم یا شما اشتباه نوشتید؟؟
امروز 9روز نمیشه؟؟؟
1محرم و صفر گذاشتید؟؟چجوری میشه؟؟؟
ـــــــــــــ
آتریسا/ا محرم /9روز خوب
میشه بگید کجا دیدید ؟؟ چرا دیگه امروز نهم محرمه. یعنی ۹ روز پاک
-۰-۰-۰-۰-بشتابید اعلام وضعیت کنید که کوهی از اعتبار در انتظارتون هستفقط ۱ روز دیگه
-۰-۰-۰-۰-علی / ۷ محرم / ۲ روز خوب ..
(1397 شهريور 28، 20:13)atrisa نوشته است:گفتم حتما من دسته گل به آب دادم تو لیست روزای پاکی رو اشتباه وارد کردم(1397 شهريور 28، 12:28)aliunknown نوشته است:آقای صادقین و آقای پیروز ی روز عقب موندن(1397 شهريور 28، 9:47)atrisa نوشته است: سلاممن که لیست رو چک کردم. همچین چیزی نبود ؟!
دوستان من اشتباه میکنم یا شما اشتباه نوشتید؟؟
امروز 9روز نمیشه؟؟؟
1محرم و صفر گذاشتید؟؟چجوری میشه؟؟؟
ـــــــــــــ
آتریسا/ا محرم /9روز خوب
میشه بگید کجا دیدید ؟؟ چرا دیگه امروز نهم محرمه. یعنی ۹ روز پاک
-۰-۰-۰-۰-بشتابید اعلام وضعیت کنید که کوهی از اعتبار در انتظارتون هستفقط ۱ روز دیگه
-۰-۰-۰-۰-علی / ۷ محرم / ۲ روز خوب ..
نقل قول: چون زخم بر پیکرش بسیار شد، صالح ابن وهب یزنی نیزه بر تهیگاه او زد: حسین از اسب به زمین افتاد به گونه ی راست. گفتن: بسم الله و بالله و علی مله رسول الله.
افتاد و برخاست. منادی از بطنان عرش فریاد زد: امتی که بعد از پیغمبر خود متحیر و گمراه شده اید، خداوند شما را به اضحی و فطر موفق ندارد.
حمید ابن مسلم گفت: پیش از کشته شدن او را دیدم پیاده بود اما مانند سواری دلیر جنگ می کرد و از تیرها که می افکندند، احتراز می جست و بر پیکر هر سواری که رخنه آشکار بود، می زد و می درید و حمله می کرد و می گفت: بر کشتن من مصمم شده اید؟ به خدا قسم که خداوند خشم گیرد بر شما از کشتن من - بیش از کشتن هر بنده ی دیگر - و از شما انتقام کشد از جایی که گمان نداشته باشید. به خدا سوگند که اگر مرا بکشید، تیغ در میانا شما نهد و خونهاتان بریزد و هرگز از شما خوشنود نگردد و عذاب دردناکتان چشاند.
زرعه ابن شریک شمشیری بر دست چپ او زد و ببرید و دیگری تیغ بر شانه ی او زد که به روی درافتاد. آنها بازگشتند. حسین افتان و خیزان بود. به مشقت بر می خاست. باز می افتاد. مدتی گذشت. مردم از کشتند حسین پرهیز می کردندو هر کدام این کار به دیگری حوالت می کرد. پس شمر ابن ذی الجوشن بانگ زد: مادرتان به عزایتان نشیند! این مرد را چرا منتظر گذاشته اید؟
از هر سوی بر وی تاختند. زینب دختر علی از در خیمه بیرون آمد و فریاد زد: کاش آسمان بر زمین می افتاد! کاش کوهها خرد و پراکنده برهامون میریخت!
بسیاری از رجاله بر گرد حسین بودند و زخم بسیار بر تن او می زدند. حسین قدح آب خواست چون نزدیک دهان برد، حصین ابن نمیر تیری بر وی افکند که بر دهانش نشست و آب خون شد.حسین قدح از دست بگذاشت. سنان ابن انس نخعی بر او حمله کرد و نیزه بر او زد و خولی ابن یزید به شتاب از اسب فرود آمد که سرش جدا کند... بر خود بلرزید. شمر گفت: خدا بازوی تو را سست کند! از چه می لرزی؟
و خود فرود آمد. هلال ابن نافع گفت: من ایستاده بودم با اصحاب عمر سعد، که مردی فریاد زد: مژده که اینک شمر حسین را می کشد.
من میان دو صف آمدم و جان دادن او را دیدم. به خدا قسم هیچ کشته ی به خون آغشته را نیکوتر و درخشنده روی تر از وی ندیدم... تاب رخسار و زیبایی هیت او اندیشه ی قتل وی را از یاد من ببرد.
شربتی آب می خواست. شنیدم مردی گفت: آب نخواهی نوشید تا به جهنم بروی و از آب آنجا بنوشی.
حسین را شنیدم گفت: من نزد جد خویش روم و از آب غیر آسن بنوشم و از آنچه شما با من کردید بدو شکایت کنم.
همه خشمگین شدند- که گویی خداوند در دل آنها رحمت نیافریده بود.
من گفتم : به خدا قسم دیگر در هیچ کار با شما شریک نشوم.
شمر سر حسین را جدا کرد و به خولی سپرد. سنان نیزه بر پشت حسین زد که از سینه ی بی کینه اش سر زد. چون نیزه را بیرون کشید، روح حسین به اعلی علتین رسید.
گردی سخت سیاه و تاریک برخاست و بادی سرخ وزید که هیچ چیز پیدا نبود، آسمان سرخ گردید و آفتاب بگرفت چنانکه ستارگان در روز دیده شدند. هیچ سنگی را برنداشتند مگر زیر آن خون سرخ تازه بود. مردم پنداشتند عذاب فرود آمد. کسی در لشکر آمد و فریاد می زد. او را ازفریاد منع کردند.
گفت: چگونه فریاد نزنم و حال آنکه می بینم رسول خدا را ایستاده نگاه به زمین می کند و جنگ شما را می نگرد و من می ترسم بر اهل زمین نفرین کند و من با آنها هلاک شوم.
آنها با یکدیگر گفتند: دیوانه است.
او جبرئیل بود. و جمعه بود دهم محرم سال شصت و یکم. مابین نماز ظهر و عصر... و حسین پنجاه و هشت سال داشت.
بازخوانی مقتل حسین ابن علی علیهما السلامویرایش یاسین حجازی