1389 آبان 21، 1:02
خوب...خوب...خوب...
امشب بالاجبار راهی یه مهمونی خوانوادگی شدم که یه عده جک و جونور (که متاسفانه فامیل بنده هستند)، لخت و پتی داشتن تو هم میلولیدن!
بدبختانه نمیتونستم مجلس رو ترک کنم، ولی خوشبختانه با توکل به خدا موفق شدم نگاهم رو کنترل کنم و درنهایت اتفاق خاصی نیافتاد.
امروز رو هم ناپلئونی پاس کردم! ببینیم فردا خدا ما رو چطوری امتحان میکنه!
معلمِ مهربونی که سر امتحان(ی که خودش داره میگیره) وقتی ازش کمک میخوای ،نه نمیگه! من که سر از کار خدا در نمیآرم!
دفعۀ بعد که میری از خونه بیرون، سرتو بالا بگیر و به خودت افتخار کن؛ چون:
تو از کسایی که هنوز آلوده اند بهتری، چون داری برای ترک سعی میکنی؛
تو از کسایی که از اول عمرشون پاک بودن قوی تری، چون بعد از اینکه آلوده شدی پاک میشی؛
تو از کسایی که ازدواج کردن و خوارضایی نمیکنن محکم تری، چون ازدواج نکردی و خودارضایی نمیکنی؛
تو از زنا کارها پاک تری، چون خودت رو مهار میکنی؛
.
.
.
چون...چون... تو از خیلیهایی که تو خیابون از کنارت رد میشن بهتری!
پس دفعۀ بعد که میری از خونه بیرون، سرتو بالا بگیر و به خودت افتخار کن!
تو از کسایی که هنوز آلوده اند بهتری، چون داری برای ترک سعی میکنی؛
تو از کسایی که از اول عمرشون پاک بودن قوی تری، چون بعد از اینکه آلوده شدی پاک میشی؛
تو از کسایی که ازدواج کردن و خوارضایی نمیکنن محکم تری، چون ازدواج نکردی و خودارضایی نمیکنی؛
تو از زنا کارها پاک تری، چون خودت رو مهار میکنی؛
.
.
.
چون...چون... تو از خیلیهایی که تو خیابون از کنارت رد میشن بهتری!
پس دفعۀ بعد که میری از خونه بیرون، سرتو بالا بگیر و به خودت افتخار کن!