1396 مهر 11، 0:46
(1396 مهر 10، 20:30)atrisa نوشته است: منم بودما
خو کوشی پَ؟ اعلام وضعیت خیلی وقت بود نکردی اتریسای عزیز..
پ.ن( به قول خودت): شرمنده یادم رفت پست شوما رو ایشالا دفه دیگه جبران کنم
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
در تمام لحظاتم، حامی و حاضر خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
در تمام لحظاتم، حامی و حاضر خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست